خانه / نقد فیلم / خانه کاغذی (۱۳۹۵)

خانه کاغذی (۱۳۹۵)

خانه کاغذی (۱۳۹۵) (۱)

کارگردان: مهدی صباغ‌زاده
نویسنده: خسرو نقیبی / علی مسعودی‌نیا
تهیه‌کننده: تینا پاکروان

ژانر: سیاسی/ اجتماعی
محصول: ایران
مدت: ۹۰ دقیقه

“توجه فرمایید،‌ با خواندن این مطلب، ممکن است داستان فیلم لو برود.”

سست‌بنیان 

فیلم خانه کاغذی چنان با فیلم خانه خلوت پیوند خورده که نمی‌توان هنگام نوشتن از آن، به خانه‌ی خلوت ِ امیر جلال‌الدین (عزت‌الله انتظامی) اشاره نکرد. به هر حال، حتی اگر ادعا شود که خانه کاغذی دنباله‌ی خانه خلوت نیست، پس باید گفت قُل دیگر آن است؛ قُلی که به مانند قُل اول دلنشین نیست و سراسر تلخی‌ست. تلخی‌ای که شاید جبر زمانه و بدتر شدن اوضاع و احوال اهالی مطبوعات و رسانه بر جان و روح ِ فیلم‌ساز تحمیل کرده و او نیز با ساخته‌ی اخیرش با نویسندگی خسرو نقیبی و علی مسعودی‌نیا ـ که هر دو روزنامه‌نگار هم هستند ـ در حال تحمیل غم خود به مخاطب است؛ آن هم با فیلم‌نامه‌ای که با زور و ضرب سعی شده به خانه خلوت، نوشته‌ی حسن قلی‌زاده و اصغر عبداللهی نزدیک شود و خب، نتیجه به هیچ عنوان مطلوب از کار در نیآمده، حتی در نام‌گذاری.

خانه کاغذی
خانه کاغذی

وقتی نام ِ فیلم خانه کاغذی‌ست، خواه ناخواه، سریال محبوب «خانه‌ی پوشالی» ـ چه نسخه‌ی انگلیسی‌اش و چه نسخه‌ی آمریکایی‌اش ـ هم در ذهن بیننده زنده می‌شود، نام‌گذاری که به نظر کاملا عامدامه بوده و مثلا قرار بوده با یک تیر دو نشان زده شود. درون‌مایه‌ی فیلم خانه کاغذی هم مانند سریال خانه پوشالی سیاسی‌ست، البته امیرعلی ابراهیمی (پرویز پرستویی) بر خلاف فرانک آندروود (کوین اسپیسی) نه می‌خواهد رئیس جمهوری مستبد و ظالم شود و نه اصلا سیاست ِ فرافکنانه‌ی او را بلد است، بلکه او دل‌بسته به زندگی قدیمی‌اش، خانه‌ی قدیمی‌اش، نوشته‌های قدیمی‌اش و افکار قدیمی‌اش است و بعد از کلی ناز کردن، دوباره وارد صحنه می‌شود تا دست سیاست‌مداران فرافکن و مدیران فاسد و… را رو کند؛ پس نتیجه این‌که قصه باید به سمت صداقت و راستی و نشاندن حرف ِ حق بر سر جای خود حرکت کند، دقیقا آن‌چیزی که فیلم‌ با چنین داستان و کاراکترهای منفعل، شکست‌خورده و معتقد به جبر زمانه، قادر به تصویر کردنش نیست.

این فیلم نه‌تنها رو به جلو حرکت نکرده، بلکه برعکس، عقب‌گرد کرده به پیش‌تر از خانه خلوت آن هم به واسطه‌ی دیالوگ‌های عجیب و غریب، داستان نصفه و ناقص و کاراکترهای لاف‌زن و دادزن و جیغ‌زن. دیالوگ‌هایی که سعی شده روشن‌فکرانه باشند؛ اما تصنعی از کار درآمده‌اند و هرگز نمی‌توانند اثر خاصی را روی بیننده بگذارند، دقیقا برخلاف آن‌چه که در خانه خلوت صورت گرفت. دیالوگ‌های آن فیلم گاه کل‌کل‌هایی زیبا و خنده‌دار هستند و گاه بسیار تاثیرگذار و نفوذکننده به جان. نوشته‌های امیر جلال‌الدین ِ خانه خلوت صلابت دارند و دو سه خطش کافی‌ست تا دل را بلرزاند؛ ولی در خانه کاغذی برعکس است. سعی شده دیالوگ‌ها غرا و فلسفی و چنین و چنان باشند که خُب نیستند و اتفاقا متن کوتاهی که امیرعلی بالاخره آن را تحت نام ِ «مقاله جنجالی» نوشته و می‌خواندش، اصلا و ابدا گیرایی ندارد.

خانه کاغذی
خانه کاغذی

مشکل فقط دیالوگ نیست، متاسفانه فیلم کاملا باسمه‌ای و جعلی‌ست و سعی شده به هر طریقی به مضمون خانه خلوت نزدیک باشد و هر کاراکتر و اتفاق این فیلم بشود نشان و نماد و یادآوری، از کاراکترها و اتفاقات ِ آن فیلم. سارا (تینا پاکروان) جدا از این‌که به‌جای ِ نرگس ِ (فاطمه گودرزی) خانه خلوت قرار گرفته، در این فیلم نقطه‌ی مقابل ِ پدرش، امیرعلی‌ست. دختری امیدوار و پدری مأیوس؛ هرکدام آینه‌ی گذشته و آینده‌ی دیگری؛ اما دختر قصه چنان وقیح تصویر می‌شود، که باور کردنی‌ نیست. تقابل نظر و اندیشه یک چیز است، وقاحت و پررویی چیز دیگر. مسلما نسل جوان ِ امروز، محافظه‌کاری‌های نسل قبل از خودش را ندارد؛ ولی کار سارا از این‌ حرف‌ها گذشته. عمه خانم (ثریا قاسمی)  که به جای همسر امیرجلال قرار داده شده، آن‌قدر جیغ می‌زند و داد می‌کشد و ادای مذهبی بودن را در می‌آورد که خیلی زود از چشم می‌افتد و در قالب زن ِ سلیطه فرو می‌رود. برادران پاکدل هم از این قاعده مستثنی نیستند، طه نقطه‌ی مقابل ِ گلشنی (رضا رویگری) است و تورج هم در تضاد با سه پرسوناژ سمسار و کتاب‌شناس و املاکی.

و اما مینو (ستاره اسکندری)، کاراکتری‌‌ست که عینیت یافته؛ معشوق امیرجلال‌الدین نوشته‌هایش بودند و همان پاورقی‌ها و داستانک‌هایی که می‌نوشت؛ ولی در خانه‌ی کاغذی معشوق شده مینو. زنی که اصلا مشخص نیست برای چه به ایران بازگشته و چه می‌خواهد. نه آمدنش معلوم است، نه ماندنش و نه رفتنش. اگر خوشبینانه به حضور مینو نگاه شود، شاید این تصور قوت گیرد که قرار است چیزی از گذشته‌ی امیرعلی گفته شود؛ اما نبش قبر در جهتی نادرست اتفاق می‌افتد. حرف‌هایی بی‌سر و ته و بی‌مفهوم زده می‌شود و هر چه بیشتر این گودال حفر می‌شود، آن گذشته‌ی کذایی هم بیشتر در عمق تاریکی گم می‌گردد. تاریکی که در سرتاسر فیلم ِ سیاه و ناامیدانه‌ی خانه کاغذی حضور دارد و برخلاف خانه خلوت هیچ اثری از شور و طراوت و امید در آن نیست. کشمکش‌های کاراکترهایش فرساینده و بی‌نتیجه هستند و خود ِ شخصیت‌ها بی‌بنیه و گنگ، حتی خانه‌ی امیرعلی هم با وجود توسل به تمام نوستالژی‌ها، حقیقی نیست.

خانه کاغذی
خانه کاغذی

نوستالژی به زور اتفاق نمی‌افتد. با تار زدن و املت پختن و آش نذری در کاسه‌ی گل سرخی و کوبیدن تابلوهای قدیمی به در و دیوار نیست. با آب و جارو کردن حیاط و آب حوض کشیدن و ماهی گلی، حتی با ترکیدن دوباره‌ی ِ لوله آب هم نیست. نوستالژی در عمق اتفاق می‌افتد نه در سطح، نه با گیر انداختن خود بین هزاران ورق کاغذ و مچاله کردنشان آن هم در دوره‌ای که باید پاس داشت محیط زیست را. یک فیلم می‌تواند مدرن باشد؛ ولی شدیدا نوستالژیک و برعکس می‌تواند لاف ِ نوستالژی را بزند و شعار دهد که رویارویی مدرنیته و سنت را در نظر دارد؛ اما تنها ملقمه‌ای باشد از هر چیز، جز آن‌که باید. این مورد در رابطه با شعار روشن‌فکری ِ جاری در فیلم هم صادق است. در هر نمایی از مغازه‌ی تورج (حسین پاکدل) حداقل یک عکس از نویسندگان و روشنفکران وطنی، زورچپان شده تا ژست ِ بد ِ روشن‌فکری و شعاری فیلم همواره حفظ شود!

هدف این فیلم ِ سراسر ناامیدی چیست؟ دل‌زده کردن نسل جوانی که برای دانستن و نوشتن شوری در سر دارند؟ عجبا که کارگردان و نویسندگان خود از اهالی رسانه هستند و این‌چنین بذر یأس در دل جوانان ِ مشتاق روزنامه‌نگاری می‌کارند و به آنان می‌‌گویند اگر بخواهی کارت را درست انجام دهی، قلمت شکسته و زبانت بریده می‌شود، پس تا دیر نشده عطای این حرفه را به لقایش ببخش و به فکر شغلی نان و آب‌دار باش که نوشتن و خبررسانی شغل نشد!

اصلا این نگاه به قدرت و جایگاه مطبوعات در جامعه‌ی امروز صحیح نیست چون به‌جز چند مورد ـ مانند ماجرای گورخواب‌ها و تجاوز به کودکان کار ـ که پررنگ شد، آن‌قدر روزنامه خوانده نمی‌شود که یک مقاله بتواند بر روی افکار عمومی چنین تاثیری بگذارد که امیرعلی انتظار دارد بازگشت شکوهمندانه‌اش به عرصه‌ی روزنامه‌نگاری که خود را بچه‌ی کف آن می‌داند، تحولی چنین و چنان ایجاد کند؛ از طرفی حذف مهره هم این روزها دیگر در دنیای مطبوعات صورت نمی‌گیرد. نمونه‌اش هم تمام ِ روزنامه‌نگارانی که حذف نشدند، بلکه وادار به سکوت شدند و ممنوع‌القلم؛ آن‌چه که از صد بار مردن برای هر نویسنده‌ای بدتر است. دوره‌ی حذف آن هم به روشی که در فیلم به تصویر کشیده شده، خیلی وقت است که گذشته، البته دوره‌ی نوشتن روی کاغذ و در بین کوهی از جزوات و اوراق زندگی کردن هم.

خانه کاغذی
خانه کاغذی

خانه کاغذی با وفاداری و دل‌بستگی عمیق فیلم‌ساز به خانه خلوت نوشته و ساخته شده تا جایی‌که در کتاب‌خانه‌ی امیرعلی، کتابی به قلم «شعله» که همان امیرجلال‌الدین باشد وجود دارد.  مهدی صباغ‌زاده چنان غرق در ماجرای امیر جلال‌الدین و خانه‌ی اوست که عوض داستان‌‌گویی و شخصیت‌پردازی در خانه کاغذی، تنها به متضاد‌سازی روی آورده. وفاداری به یک فیلم یا ادامه دادن آن بعد از سال‌ها غریب نیست چنان که کلود للوش هم بعد از بیست سال فیلم «یک مرد و یک زن» را باعنوان «یک مرد و یک زن: بیست سال بعد» ساخت ـ بماند که فیلم دوم هرگز به‌خوبی فیلم اول نبود ـ اما اگر مبنای ساخت فیلم ِ دوم، فقط ایجاد تضاد با ساخته‌ی اول و بدون تعمق و تأمل باشد، نتیجه‌اش می‌شود خانه کاغذی که مانند اسمش، فیلمی‌ست سست چون کاغذ.

پی‌نوشت:

۱)  برای دریافت اطلاعات بیشتر در مورد فیلم «خانه کاغذی» اینجا کلیک کنید.

این را نیز ببینید

میدان سرخ

میدان سرخ (۱۴۰۰)

میدان سرخ (۱۴۰۰) (۱) کارگردان: ابراهیم ابراهیمان / بهرام بهرامیان / کمال تبریزی و… نویسنده: …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *