تیک آف (۱۳۹۴)
نویسنده و کارگردان: احسان عبدیپور
تهیهکننده: طهورا ابوالقاسمی
ژانر: اجتماعی / درام
محصول: ایران
مدت: ۹۰ دقیقه
“توجه فرمایید، با خواندن این مطلب، ممکن است داستان فیلم لو برود.”
فیلم تیک آف یا “آه، ای عبدالحلیم” را فارغ از برخی اشکالات دکوپاژ و بازی یا بهتر بگویم انتخاب بازیگر، فیلمی نوین، خوب و پر احساس میدانم.
فیلم در مورد بچههای دههی شصت است که به جوانی و آستانهی سیسالگی رسیدهاند. عزیزانی که اگر آنها را نسل سوختهی ایران بنامیمشان، حرفی به گزاف نگفتهایم.
فائز (مصطفی زمانی) راوی این بربادرفتهی ایرانیست. جوانی که روزگاری خانوادهای مرفه داشته؛ ولی به دلیل بیکفایتی و ندانم کاری پدر، تمام زندگی و اموالشان را سر میز قمار میبازند و به خاک سیاه مینشینند.
آتنا (پگاه آهنگرانی) خواهر فائز، دیگر نمیتواند هزینههای کلاس خلبانی را پرداخت کند و نمیتواند رویای خلبان شدن را هم در خود بکشد. آتنا مردهای متحرک مینماید و فکر و ذکرش پیوستن به مادر مرحومش است.
تحمل این شرایط برای فائز سخت است. کاری از دستش بر نمیآید و تنها میتواند هزینههای اولیهی زندگی را با نوازندگی کردن در عروسیها و مراسم شادی مردم فراهم کند. جدا از اینها دامون، برادر کوچک فائز و آتنا، هم بسیار گوشهگیر شده است. همدم و همراه فائز، مسی (سوگل قلاتیان) هم از او بریده است.
خلاصه با یک سری جوان ناامید طرفیم که هر مصیبتی که فکرش را بکنید در زندگی به سرشان آمده و با این حال سعی میکنند سرپا بمانند و به کسانی مانند خودشان کمک کنند.
همهی این ناراحتیها و یأسها با ورود شیرزاد یا همان شیرو (رضا یزدانی) جایش را به شادی و سرور و امید میدهد. دوستی قدیمی که بعد از یک شکست عشقی، سر به دریا گذاشته و حالا بعد از پنج سال، به بوشهر بازگشته است.
شیرو ایدهای جالب برای این روزهای رخوتبار دوستانش دارد، بطریبازی. یکی حاکم و یکی محکوم. حاکم حکم میکند و محکوم موظف به انجامش است؛ هر شرط و حکمی جز مرگ.
ایده جالب و نوست. ما با جماعتی مشوش و بیانگیزه طرفیم که به واسطهی این بازی و حکمهای عجیب و غریب، دست به عقدهگشایی میزنند. گاهی حکمها سادیسمیست و گاهی مازوخیستی، گاهی به نفع محکوم و گاهی به نفع حاکم و گاهی به ضرر هر دو طرف. آنها در میان این احکام، آرزوهایشان را میجویند. به هر حال برای این جوانان سرخورده، بطریبازی، دیگر فقط سرگرمی نیست، بخش مهمی از زندگیشان شده است.
آقای عبدیپور مانند کارهای گذشتهشان، وجه دیگری از مردم جنوب کشور و از جمله شهر محل تولدشان، بوشهر را به تماشاگر نشان میدهند. مردمی که در هر حالی شاد و سرزنده هستند و موسیقی جزئی جدایی ناپذیر از زندگی و وجودشان است، اطلاعات عمومی بالا دارند، مهربان هستند، با استعدادند و سبک زندگی خاص خودشان را دارند.
فیلمنامه خوب نگاشته شده، افت و خیزی درست دارد، دیالوگها حال و هوای جنوب و جهانبینی کاراکترها را به خوبیی منتقل میکنند و در آن به جزئیات، توجهای خاص شده است. مانند اینکه در عین شادی و در جشن تولد دامون، حضور پدر، نشان دهندهی سایهی شومیست که دست از سرشان بر نمیدارد یا بد از خودکشی آتنا، لباس مشکی فائز، خبر از مرگ و میر در آیندهای نه چندان دور میدهد.
فیلمنامه ذرهذره عصیان در جامعهمان را نشان میدهد و مسئولین هم، وقتی سر و کلهشان پیدا میشود که کار از کار گذشته است. آنها هم فقط میخواند تهدید و یا بازجویی کنند. بیشتر فیلم را بهصورت فلاشبک میبینیم و فائز راوی اصلی قصهست.
بازی آقای زمانی و خانم قلاتیان تقریبا یکدست و منسجم است، درست برخلاف بازی خانم آهنگرانی. ایشان در نقش آتنا گاهی بسیار عالی ضاهر میشوند و گاهی گویی کل کاراکتر از دستشان در میرود؛ ولی شاید بتوان گفت انتخاب رضا یزدانی عزیز برای نقش شیرو، نادرستترین انتخاب بوده است. آقای یزدانی خوانندهی بسیار خوبی هستند؛ اما بازیگری نمیدانند، چه برسد به اینکه بخواهد نقشی را ایفا کنند که کاریزماتیک باشد. اینکه پرسوناژها بگویند شیرو کاریزما دارد و روی قوطی سیگار شیرو عکسی از “چهگوارا” نقش بسته باشد و مخاطب او را یک خوانندهی مدرن و خوب بداند، دلیل نمیشود که او کاریزماتیک باشد و این حس را به بیننده منتقل کند. شاید یک گریم بهتر میتوانست کمی کارساز باشد؛ ولی ژستهای بیک ایمانوردی وار، برای هیچکس، کارزیماتیک به همراه نخواهد آورد.
شخصیت دامون ِ کوچک و زیبا در فیلم در نیآمده و اضافیست.حتی کنایه از کودکی و پاکی هم نیست، اصلا کاراکترهای فیلم گناهی مرتکب نشدهاند که در برابر بزرگسالی و گناه و تخلف، شاهد کودکی و پاکی باشیم. بچهای که معلوم نیست چرا دعای کمیل میخواند و در نهایت چون یک پیشگو که میداند قرار است چه شود، به خواهرش حرز میدهد.
فیلمبرداری هم افت و خیز دارد،گاهی خیلی خوب است و گاهی خیلی بد. شاید بیشترش هم برگردد به دکوپاژ. فیلم یک جورهایی آمریکاییست و برداشتهایی آزاد از سینمای غرب را در خود جای داده؛ ولی برخلاف همان سینمای غربی، روی فاز خشونت و هیجان کمتر کار شده است.
حمزه (حمزه مقدم) دست شیرو را میبرد؛ ولی انگار نه انگار. شیرو مثلا کاریزما دارد، ضد ضربه که نیست. برش را به درستی نمیبینیم، جایش انگار درد نمیکند، خون نمیآید و این خشونت در فیلم، حس ناراحتی و همدردی را به بیننده منتقل نمیکند.
زمان تیک آف هم فیلم از دکوپاژ بد ضربهای میخورد. فیلمبرداری، تدوین و برش، همه و همه دست به دست هم میدهند تا سکانس تیک آف که به نظر من، مهمترین سکانس فیلم است، چنان بد از آب در بیآید که حد و حساب نداشته باشد. دو ماشین مخصوص فرودگاه، راه هواپیما را ببندند و هواپیما زودتر از موعود تیک آف میکند. تمام اینها بدون برش و تقطیع؟ بدون ریتمی سریع؟ فیلمبرداری فقط از روبهرو؟ بدون هیجاننمایی؟ فقط همین؟
هر نما از فیلم، مهم است، صحنه و سکانس که جای خود دارد. اگر نمیتوانیم هیجان را در فیلمهایمان پیاده کنیم، حداقل کمی برایش تلاش کنیم.
حمزه مقدم بیشک یکی از بهترین نوازندگان کشورمان است که تبحری خاص در نواختن ساز پرکاشن دارد و پسرش هم مانند او بسیار با استعداد است و در سکانس جشن تولد، همراه پدرش در فیلم تیک آف هنرنمایی میکند.
آتنا هیچوقت حکم نگرفت و محکوم نشد. او که دوست داشت حاکمش شیرو باشد، قبل از رفتن شیرو از او پرسید اگر حاکمش میشد، چه حکمی به او میداد. جواب شیرو، که به نظر بهتر از همه، حتی فائز، آتنا را میشناخت، فکری را در سر او انداخت. فکری که شاید باعث رهایی و آزادی آتنا از این همه رنج و خمودی و ناامیدی شد.
فیلم تیک آف، یک فیلم جدید با تکیه بر عصیان جوانان نادیده گرفته شده است که اگر با همان قدرتی که شروع میشد، پیش میرفت و سپس پایان مییافت، مطمئنا به یکی از بهترین فیلمهای امسال و سالهای بعد، بدل میشد.