بیدار شو آرزو (۱۳۸۳) (۱)
نویسنده، کارگردان و تهیهکننده: کیانوش عیاری
ژانر: تراژدی
محصول: ایران
مدت: ۹۵ دقیقه
“توجه فرمایید، با خواندن این مطلب، ممکن است داستان فیلم لو برود.”
سیزده سال پس از ساخت بیدار شو آرزو، بالاخره این فیلم خوب، فرصت اکران پیدا کرد یا با بیانی درستتر و بهتر، به آن فرصت اکران داده شده. شاید کسانی که جلوی اکران بیدار شو آرزو را گرفته بودند، فکر میکردند که با این رویکرد ِ لجبازانه، نابخردانه و غیر مسئولانه در برابر کیانوش عیاری، هم فیلم او را میسوزانند و هم خودش را؛ ولی از آنجایی که اکثر اوقات این افراد ِ لجوج و کوتهنظر، که از بد روزگار منصب و مقام و قدرت هم دارند، از قوهی تمیز بالایی برخوردار نیستند و فکر و ذکرشان نه راهگشایی برای هنر و هنرمند و آگاهی جامعه، بلکه سد کردن راه ِ آنهاست، شکست میخورند و گاهی در چاهی که کندهاند میافتند؛ در نتیجه مجوز اکران فیلم را درست زمانی دادند که متاسفانه زلزلهی کرمانشاه اتفاق افتاد و تمام ِ خاطرات بد ما ایرانیان از زلزلهی بم و قبلترش زلزلهی رودبار و منجیل، دوباره زنده شد. و دقیقا اینجاست که ارزش کار ِ بزرگی که کیانوش عیاری در آن روزها انجام داد مشخص و نیاز مبرم به وجود چنین آثار هنری با موضوع و محوریت زلزله و بلایای طبیعی حس میشود.
فیلمی که بهمانند فیلمهای هالیوودی که لحظهی وقوع زلزله را به تصویر میکشند (چه با اغراق و تصنعی و چه منطبق با حقیقت) نیست. اصلا نیازی نیست لحظهی وقوع زلزله تصویر شود، از این دست فیلمها و صحنهها زیاد دیدهایم. اتفاقا برای کشوری چون ایران، فاجعهی اصلی درست بعد از زلزله رخ میدهد؛ وقتی که بعد از گذشت ماهها و سالها، زلزلهزدگان هیچ سقفی بالای سر ندارند و اگر کمک مردمی و همت خودشان نباشد، قرار نیست معجزهای رخ دهد و دولت زحمت کشیده، خانهای، بیمارستانی، مدرسهای و… بسازد؛ نشان به آن نشان که اگر همین الآن (بهمن ماه سال ۱۳۹۶ خورشیدی) به بم و روستاهای اطراف آن سفر کنید، هنوز عدهای از هممیهنانمان که قبلا خانه و زندگی داشتهاند را در چادر و کپر و کانکس خواهید یافت. سرنوشتی دلخراش که بعید نیست برای زلزلهزدگان آبان ماه امسال در کرمانشاه نیز تکرار شود. برای همین، عیاری هوشمندانه در شروع فیلمش، فقط به ناآرامی حیوانات قبل از وقوع زمینلرزه، ساعت ِ وقوع زلزله، صدای مهیب ِ حرکت لایههای زمین و ریختن یک دیوار بسنده میکند، شروعی که گرچه آب و تاب بصری ندارد؛ ولی فشار و تعلیق بسیاری را به بیننده تحمیل میکند و فضاسازی درستی انجام میدهد. سپس فیلمساز تمام تلاش خود را بهکار میبندد که فاجعهی اصلی را در ظرف نود دقیقه برای مخاطب روی پردهی سینما، به تصویر بکشد. البته که مخاطب اصلی ِ عیاری، مسئولانی (لعنت به این واژه که تازگیها شنیدنش زلزله در درون ِ آدمی ایجاد میکند) بودند و هستند که خب، گوشهایشان را سفت گرفتهاند و چشمهایشان را محکم بر هم فشردهاند که نبینند و نشنوند، نمونهشان هم همان کسانیکه نگذاشتند فیلم بیدار شو آرزو سیزده سال اکران شود؛ علی ای حال..
وقتی بعد از شروع فیلم و ریختن دیوار، ریحانه (بهناز جعفری) معلم روستا، با تقلای زیاد از زیر آوار بیرون میآید، گویی مخاطب هم از زیر سنگینی آجر و خشت و چوب نجات مییابد و بالاخره یادش میافتد نفس حبس شدهاش را بیرون بدهد. هر ثانیهای که از بیرون آمدن ریحانه از دل ِ خاک میگذرد، عمق فاجعه بیشتر نمایش داده میشود، مخصوصا زمانیکه از دهان همخانهای او، خاک بیرون میریزد. ریحانه، زنیست که در روستا تک مانده، زخمی شده، گرسنه هست، لباس ندارد، سردش است، خانهاش خراب شده، دوستش مرده، پایش برهنه است، وحشت کرده و بهطبع همهی اینها دچار حملهی عصبی شدید میشود. انگار ریحانه تنها بازمانده روی کرهی زمین است، تنها موجود زنده. همین یکه بودن اوست که موجب میشود مخاطب با خود بگوید: «اگر من جای ِ او بودم..» و بعد از وحشت، حرفش را ادامه ندهد.
سه روایت، موازی هم پیش میروند؛ داستان ریحانه، داستان حبیب (مهران رجبی) و داستان مینا و خواهرش، یکی از یکی تکاندهندهتر؛ اما عیاری فلیمش را با داستان ِ ریحانه آغاز میکند، تنها بازمانده از یک روستا. این دقیقا همان چیزیست که فیلمساز میخواهد بگوید. تنها ماندن جمعی از مردم در کشوری به بزرگی و وسعت ایران، تنها ماندن مردم در روستاها. وقتی ریحانه به ماموران امداد و نجات التماس میکند که برای کمکرسانی به روستای او هم بروند، مرد امدادگر پاسخی با این مضمون به او میدهد: «تو شهر این همه آدم مُرده، تو میگی روستا؟» پاسخی که حکایت از تنها بودن زلزلهزدگان دارد. اولویت با انسانها نیست! اولویت با محل زندگی و سادگی و سختی ِ رسیدن به شهر و روستاست، اولویت با دارایی آدمهاست نه آدم بودنشان و این حقیقتی تلخ و گزندهست که عیاری در برابر ضجههای ریحانه در دهان امدادگر میگذارد. عیاری حتی صورت امدادگر را هم نشان مخاطب نمیدهد تا فقط و فقط کلام او، زهرش را به وجود ِ بیننده بریزد، تا مبادا چهرهی خسته، خاکی و.. او اثر حرفش را از بین ببرد.
در برابر این حرف و ناامیدی ریحانه، مینا و خواهرش را در ناحیهای دورافتاده میبینیم و حبیب را که سعی دارد خود را در شهر به خانوادهاش برساند. آدمهایی گیر افتاده زیر آوار که زجر میکشند و عزیزانشان دست خالیاند و نمیتوانند آنان را نجات دهند و امدادگرانی در دوردست که فقط صدای ِ آژیر ماشینهایشان میآید و هیچ اثری از خودشان نیست آن هم در میان سرگشتگی و وحشت مردم که هر لحظه بر آن افزوده میشود. مردمی که برای یافتن کس و کارشان آنان را صدا میکنند و انگار دارند با سنگ و چوب و خاک حرف میزنند. یکی از دردناکترین بخشهای فیلم با بازی درخشان مهران رجبی، زمانیست که با نشانیای که مادر ِ در زیر آوار ماندهاش از دخترش آرزو به او میدهد، حبیب ِ مستأصل سعی میکند آرزو را پیدا کند و در نهایت هم جنازهی آرزو را مییابد و هم دیگر صدای مادرش از زیر ِ آوار خانه نمیآید، این یعنی از بین رفتن خانوادهاش و شروع کابوسی ناتمام برای او.
کیانوش عیاری مشاهدهگر و راوی بسیار خوبیست گرچه که نشانههایی از خودداری هم در فیلم او دیده میشود. او سعی کرده نگذارد تلخی ِ واقعی زلزله و آسیبهای فراوان ِ آن بر فیلمش حاکم شود و توجهات از موضوع ِ اصلی که همان اتفاقات وحشتناک بعد از زلزله است پرت شود و آنچه که او درصدد گفتنش است، تحت الشعاع تلخیها قرار گرفته و کمرنگ گردد.
عیاری همانطور که همبستگی مردم را چه در مناطق زلزلهزده و چه در شهرهای دیگر به تصویر میکشد، معضلات مهمی را نشان میدهد که در این مناطق، در سکوت خبری به وقوع میپیوندند. در غیاب نیروهای امداد، مردم خود دست به کار شده و به داد همدیگر میرسند و با حجمی عجیب و غیرقابل باور از جنازهها روبهرو میشوند. سایهی مرگ همه جا هست، جنازه روی جنازه و بیشتر از هر چیزی، نیاز مبرم به قبر و قبرستان. این حجم از مرگ و میر در ظاهر برای مردم طبیعی شده؛ اما حقیقت این است که آنها از وجود این همه فوتی، مسخ شدهاند؛ اما مشکل مهم دیگری در راه است؛ شب.
فیلم هر چه به سمت تاریکی هوا پیش میرود، تعلیق هم در آن افزایش مییابد. بیبرقی، سرما، گرسنگی، هرج و مرج مطلق، دزدی کالا و بچههای بیپناه، پسلرزهها و کم شده شانس زندگی ِ زیر ِ آوارماندگان، به پوچی رسیدن بازماندگان و خودکشی و… و در خلال تمام اینها و جدا از تمام آسیبهای مادی و جسمی و فقدانها، آسیب روحیست که در حاشیه قرار میگیرد، با اینکه شاید مهمترین آسیبی باشد که هر زمینلرزه به زلزلهزدگان تحمیل میکند. کسانی که به جای خودکشی کردن زندگی را انتخاب میکنند، با مشکلات حاد روحی مجبور به ادامهی حیات میشوند.
موضعی که حبیب در برابر جنازهی دخترش آرزو میگیرد، اینکه تمام مدت منتظر معجزهایست تا رخ دهد و دخترکش زنده شود، میخواهد همراه با خانوادهاش در گور دستهجمعی خاک شود، بخش مهجوری از آسیبهای روانی ِ پس از زلزله است که عیاری با استادی هر چه تمام آن را به بیننده نشان میدهد. وقتی مردی به این حال و روز میافتد، تکلیف بچهها مشخص است. مینا و خواهرش تنها نمونهای هستند از این کودکان. تصور اینکه چند شبانه روز را با جنازهی پدر و مادر یکجا سر کردهاند و متوجه شدهاند والدینشان مردهاند بسیار سخت است، حال در مورد خواهر مینا، باید قطع نخاع را هم به آن اضافه کرد. در نقطهای عیاری زندگی شخصیتهای هر سه روایت را با هم پیوند میزند. اینکه حبیب چه مشکلی داشته که به زندان افتاده مهم نیست، به هر حال درستکاری او از بسیاری افراد دیگری که در فیلم میبینیم بیشتر است. او پدرانه برای همهی بچهها دلسوزی میکند. تمام سعیاش را میکند تا به مردم کمک کند و شاید به یاد آرزوی کوچک خودش، خواهر مینا را در حین درمان تنها نمیگذارد. گویی خرابی زندان در زمینلرزه و رهایی حبیب از بند (عیاری بهنحوی هم تعریف از جرم و مجرم را در کشورمان به چالش میکشد)، اتفاق افتاده تا او رسالتش را برای کمک انجام دهد در حالیکه در لحظات تنهاییاش، میتوان ناراحتی روحی و درماندگی او را در سکوت و نگاهش شاهد بود. سکوتی که همواره چیزی را در مورد او پنهان میکند. یک پنهانکاری ِ از قصد که عیاری صورت میدهد تا همیشه، پس ِ ذهن بیننده ابهامی در مورد حبیب و تراژدیای که در زندگی ِ او رخ داد، باقی بماند و او را بدل به کاراکتری فراموشنشدنی بکند.
عیاری همانطور که از نمای کلوزآپ شروع میکند و خرابیهای را از نزدیک نشان میدهد، با حرکت ِ ریحانه به خارج از روستا در پی ِ کمک گرفتن، کمکم نمای دورتر را برمیگزیند و همراه با مینای کوچک، زیر آوار ِ خانه حرکت میکند تا خفقان ِ زیر آوار ماندگی را تا حدودی جلوی چشم بیننده بگذارد و در عین حال با بازی ِ خوبی که از مهران رجبی میگیرد، هنرمندانه نشان میدهد که همهی خرابیها و لطمات و زخمهای ناشی از زلزله، قابل رؤیت نیستند.
وقتی فیلمساز ریحانه را در حال حرکت روی خانههای تماما تخریب شدهی روستا نشان میدهد، مانند این است که یک قطره اشک، روی پستی و بلندی صورت زمین میغلتد و آرام و بیصدا، میچکد. او کمکم نما را دور و دورتر میکند و به نمای لانگ شات میرساند تا وسعت ِ دردمندی را نمایش دهد. انگار در تمام مدت از ابتدی فیلم داشته بینندهاش را برای نشان دادن نمای لانگشات آماده میکرده. سپس تصاویر آرشیوی را هم در فیلمش ادغام کند تا قدرت فیلمسازیاش را به رخ بکشد. فیلمبرداری فیلم بیدار شو آرزو، طراحی صحنه و لباس و نمایش هولناک ِ خرابیها چنان دقیق صورت گرفته که نمیتوان میان آنها و تصاویر آرشیوی تفکیک قائل شد. همه چیز آنقدر طبیعیست که انگار عیاری یک مستند ساخته نه یک فیلم سینمایی با محوریت ِ پسا زلزلهای.
بیدار شو آرزو یک تراژدی تمام عیار است که عیاری با ساختنش، تمام ِ مسئولان مملکتی را هدف گرفته بیآن که به آنها مستقیما اشاره یا که خطابشان کرده باشد. او با فیلمش، رویکردی که دولتمردان سالهاست در قبال مردم زلزلهزدهمان انجام میدهند را نقد میکند که در رابطه با زلزلهی بم، مهمترینش عدم کمکرسانی سریع و به موقع، به روستاهای اطراف شهر بم بود.
هر بار که در ایران زلزله میآید، آوار آن مانند کوهی فقط روی دوش ِ جامعه و دلسوزانش سنگینی میکند و بیشتر از قبل ضعفهای پیشگیری از وقوع چنین مصیبتهایی و سپس امدادرسانی در مناطق تحت تاثیر قرار گرفته، مشخص میشود. درد اینجاست که نهتنها فکری به حال اوضاع و مردم نمیشود، بلکه نهادهای رسمی و دولتی تمام سعیشان را بهکار میگیرند تا صورت مسئله را پاک کنند و با مثال آوردن از فلان کشور عقبمانده، همه چیز را عادی جلوه دهند. به هر روی زندگی جریان دارد و با اینکه هر زخمی خوب میشود، اما جای آن همیشه میماند؛ درست مانند جای نوشتههای قبلی بر روی تختهسیاه مدرسه که کمرنگ میشوند؛ ولی کاملا پاک نمیشود، درست مانند زن آبستنی که در میان خیل مردگان، ریحانه او را زنده مییابد؛ زنی که فقط فرزندش را حمل نمیکند، بلکه او حامل امید است و زندگی.
پینوشت:
۱) برای دریافت اطلاعات بیشتر در مورد فیلم «بیدار شو آرزو» اینجا کلیک کنید.
بیدار شو آرزو بیدار شو آرزو بیدار شو آرزو بیدار شو آرزو