پریناز (۱۳۸۹) (۱)
کارگردان: بهرام بهرامیان
نویسنده: بابک کایدان
تهیهکننده: محمد نجیبی
ژانر: اجتماعی / درام
محصول: ایران
مدت: ۹۰ دقیقه
“توجه فرمایید، با خواندن این مطلب، ممکن است داستان فیلم لو برود.”
حکایت جهل و خرافات، حکایت غریبیست. غریب، ترسناک و سیاه. همینطور حسادت، قضاوت، منفعت و تعصب هم به اندازهی جهل و خرافه، میتوانند زندگی را نابود کنند و انسان را به جنون و بدبختی برسانند. فیلم پریناز، در مورد تمامی این صفات بد و نابهجاست که از کسی دیو و از دیگری فرشته میسازد و بعد از مدتی و به سادگی، جایشان را با هم عوض میکند. سپس همان مردم، به زندگیشان ادامه میدهند و بهدنبال یک سوژهی جدید میگردند، بدون این که متوجه باشند زندگی یک یا چند نفر را چطور با آن همه قساوت و خودخواهی، نابود کردهاند، گرچه گاهی عواقب این همه خشونت، دامن آنها را هم میگیرد و تازه اینجاست که کاسهی چه کنم بهدست میگیرند.
پریناز (مریم زارعی) دخترکی زیبا و دوستداشتنیست با آرزوهایی به زیبایی و کوچکی خودش. آرزوی داشتن پدر و مادر در زیر یک سقف. چیزیکه شاید برای خیلی از ما عادی باشد؛ ولی برای پریناز کوچک و کودکانی دیگر، آروزیی دستنیافتنیست.
فیلم با تشویش و ناراحتی خورشید (شبنم قلیخانی) آغاز میشود. آنقدر حال ِ او بد است که بیننده فکر میکند در حمام چیزی دیده است! و سپس اتفاقی ناگوارمیافتد و دخترکش، شاهد آن میشود. دخترکی که مجبور است بعد از آن حادثهی شوم، نزد خالهاش، فرخنده (فاطمه معتمدآریا) برود و با او زندگی کند. پیر دختری خشک مقدس و بسیار وسواسی. کسی که سعی میکند برای هر چیزی توجیه مذهبی داشته باشد، همه را به راه راست هدایت کند، برای همه تصمیم بگیرد، مدام خود را از هر مسئلهای مبرا کند و خلاصه کلانتر محله باشد. فردی عاری از احساس، که شبیه یک ربات عمل میکند و به اسم نجس و پاک! با یک کودک خردسال رفتاری غیر انسانی دارد. او خودش این بچه را نمیخواهد، به او محبت نمیکند، با او حرف نمیزند، در محله پر میکند که بچه زنازاده است و بعد درنامههایش به تنها برادرش، مینوسید او محل من نمیگذارد! با دیدن فرخنده و رفتارهایش، این سوال در ذهن شکل میگیرذ که آیا افرادی مانند او، که متأسفانه تعدادشان هم کم نیست، هرگز توانستهاند، دوست داشته باشند، عشق بورزند و محبت کنند؟ ایا خرید یک کفش قرمز برای کودک، یعنی او را دوست دارد؟
فرخنده مدام کودک را آزار میدهد، به شب ادراری او و ترسش توجه نمیکند و تنها مشکلش نجسی ادرار و در باور او، نجسی بچه است نه احساسات کودک و مشکلاتش. مدام کودک را میشوید، هم بچه را و هم لباسها را. انگار همه چیز کثیف است جز خودش و انگار با حمام بردن پیدرپی بچه، میخواهد او را غسل دهد، بلکه پاکیزه گردد! غافل از اینکه افکار ِ خود فرخنده نجاست دارد. او باید افکار و اعتقاداتش را تمیز و پاک کند. باید از خودش شروع کند، نه بقیه. این خود ِ فرخنده است که به غسل ِ روحی و ذهنی نیاز دارد، نه لباسها، نه خانه و نه پریناز کوچک.
اتفاقات این فیلم در بین افراد فرودست جامعه میافتد. کسانی که جدا از فقر مالی، فقر فرهنگ هم گریبانش را سخت گرفته و به خاطر همین مشکلات متعددشان است که به هر کس و هر چیزی متوسل میشوند بلکه گرهای از کارشان گشاده گردد و اگر نتیجهی مطلوبشان را نگیرند، چنان با حرف و حدیث و نگاه و شایعه، فرد را به زمین ِ گرم ِ بیحرمتی و بیمحلی میکوبند که طرف تا صد سال دیگر هم نمیتواند سر پا بایستد. درست مانند آنچه با خورشید کردند، آنچه با زکریا (حمید فرخنژاد) کردند و آنچه که در نهایت به سر پریناز بیپناه آوردند.
مغازهی دوچرخهسازی زکریا، با بقیهی مغازهها و ساختمانهای محل، متفاوت است. در و پنجرهاش رنگ شده، درختی بر آن سایه انداخته و با وجود دوچرخههای کوچک و رنگارنگ در پایدهرو، روحی تازه و شاداب به محل دمیده است. رفتار زکریا با پریناز، کمی عجیب است و ابتدا بیننده را میترساند و زمانیکه او کودک را به خانهاش میبرد، شک مخاطب به یقین تبدیل میشود، یعنی فیلمساز آگاهانه کاری میکند تا ما هم درگیر قضاوت شویم و خود را از مردم آن محل، دور ندانیم.
سقف خانهی فرخنده خراب است و او به هر نحوی که شده نمیگذارد باران از سقف خراب به داخل خانه چکه کند. او معتقد است تنها آب نیسان پاک است و تمام مدت در جنگ با باران، این رحمت الهیست. می ةوان باران را در فیلم پریناز، نشانهی گذشت، آمرزش و پاکی دانست. همانطور که زمان مرگ ِ زکریا باران میبارد و خون او را میشوید و مردم جاهل بالاخره متوجه میشوند که نصب تاب و چرخفلک، کار او بوده است و معجزهای در کار نیست. زکریا، مردی که عاشق بچهها بود و در زمان جان دادن، در آخرین لحظات زندگیاش، با دیدن پریناز، بالاخره به آرامش میرسد.
اما ضربهی اصلی را، دانستن حقیقت در مورد پدر پریناز به بیننده وارد میکند. همانقدر که فرخنده از دیدن مردی که عاشق خورشید بوده شوکه میشود، ما هم در سالن سینما شوکه میشویم و در ذهنمان بهدنبال هزاران دلیل برای رابطهی خورشید و مرد جوان میگردیم. مردی که با گذشت سالیان نام خورشید از دهانش نمیافتد و حالا بهدنبال کودکی آمده، که دیگر نیست.
خوشبختانه فیلم پریناز هم بعد از سالها توقیف به اکران درآمد و حیف که بخشهایی از فیلم حذف شده است. اهالی دلسوز سینما، با قدرت و دقت در حال انجام وظیفهشان هستند و تمام تلاششان را میکنند تا درد، معضلات و نظرات جامعه را در هنر منعکس کنند. ای کاش، بگذارند هنرمندان واقعی، چون عوامل محترم فیلم پریناز، رسالتشان را درست و کامل انجام دهند و در بیداری و آگاهی جامعهشان، نقشی مؤثر داشته باشند.
به امید روزی که سانسور و توقیف، از عرصهی هنری کشور عزیزمان، رخت بربندد.
پینوشت:
۱) برای دریافت اطلاعات بیشتر در مورد فیلم «پریناز» اینجا کلیک کنید.