بیست و یک روز بعد (۱۳۹۵) (۱)
کارگردان: محمدرضا خرمندان
نویسنده: محمدرضا خرمندان / احسان ثقفی
تهیهکننده: محمدرضا شفاه
ژانر: اجتماعی / درام
محصول: ایران
مدت: ۱۰۰ دقیقه
“توجه فرمایید، با خواندن این مطلب، ممکن است داستان فیلم لو برود.”
فیلم بیست و یک روز بعد، فیلم بزرگ فکر کردن و هدف داشتن است. فیلمیست که از تلاش برای رسیدن به آرزها میگوید. آمال و آرزوهایی که دوراند؛ اما محال نیستند. فیلم در مورد انگیزه و قدرت آن است که هر ناممکنی را ممکن میسازد.
فیلم با نمایش یک فیلم آماتور در دفتر فیلمسازی شروع میشود، دفتری که پوسترهای نامآوران صنعت سینمای ایران بر روی دیوارهایش میدرخشند و مرتضی (مهدی قربانی) میخواهد به هر نحوی شده، روزی پوستر او را هم در کنار این بزرگان به دیوارها بیآویزند. او به خودش و هنرش اعتقاد و اعتمادی راسخ دارد؛ اما مشکلات زندگی کمکم او را از مسیر اصلی و هدفش دور میکند. مرتضی در نهایت میخواهد هر طور شده حداقل امیدی که برایش مانده را حفظ کند و خود را به خودش، ثابت کند.
فیلم با محویریت نوجوانان ساخته شده است و دو کاراکتر اصلی نوجوان، فیلم را با اعمالشان پیش میبرند. دو دوست وفادار و سختکوش که هم درس میخوانند و هم کار میکنند و در هر فرصتی که بیآبند، سعی میکنند از نوجوانی و روزهای خوشش هم لذت ببرند و از آن، فاصله نگیرند. تنها جاییکه تا حدودی سرکشی آن دو را تأمین میکند، کلوپ بازیهای کامپیوتریست. مکانی که عوض شادی و مثمر ثمر بودن، بدتر بلای جانشان شده است.
مرتضی میخواهد فیلمساز شود، یک فیلمساز بزرگ. او ایدهای نصفه نیمهدارد و میخواهد هر طور شده، آن را بسازد. لحن فیلم همین است، تلاش مرتضی برای رسیدن به هدفش که همان فیلمسازیست. کمکم با مشکلات متعدد این نوجوان در زندگیاش آشنا میشویم؛ اما روحیهی خود مرتضی و در حقیقت شخصیتپردازیای که برای او در نظر گرفته شده نمیگذارد دلمان به حالش بسوزد. مرتضی اصلا به دنبال دلسوزی نیست و قرار هم نیست بیننده با دیدن او و مشکلاتش در سالن سینما، به گریه بیفتد. گرچه لحن فیلم، که همان فیلمساز شدن مرتضیست، با توجه به مشکلات او کمی تغییر میکند؛ اما روایت به گونهایست که دوباره ولی به نحو دیگری، باز به همان لحن و ساختار اصلی که فیلمساز دنبال میکند، باز میگردیم.
بازی دو نوجوان قصه، بسیار قویست. نگاهها، مکثها، حرکات، زیر و بم صدا و ادا کردن دیالوگهاشان همگی کاملا حرفهای و حساب شده است. مهدی قربانی و حسین شریفی، بههیچ وجه در مقابل بازیگران با سابقهی فیلم چون خانم بیات و آقایان آذرنگ و صدیق، دچار اخلال در بازی نمیشوند و برعکس، کاملا مشخص است که آنها توانستهاند تأثیر مثبتی بر روی دیگر نقشآفرینان با سابقهی فیلم بگذارند.
تدوین یکدست و خوب، ریتم فیلم را کاملا حفظ کرده. با اینکه در طول روایت قصه، مدام فراز و فرود اتفاق میافتد؛ ولی ضربآهنگ بهخوبی حفظ میشود و نمیگذارد مخاطب لحظهای از دیدن فیلم و فکر به سرانجام آن، منفک شود.
میزانسن ِ هوشمندانهی آقای خردمندان و کمک گرفتن از عناصر صدا که شامل موسیقی دلنواز آقای کهن دیری و صداهای محیطی چون قارقار مدام کلاغهاست، فضاسازی بسیار خوبی را ایجاد کرده. مرتضی، محسن کوچک و مادرشان (ساره بیات) در میان کلی لباس کثیف و تمیز و رنگارنگ زندگی میکنند. در حیات خانهی آنها و در تمام اتاقهایشان، به واسطهی لباسها، همیشه رنگهای گوناگون به چشم میخورند، در حالیکه خانهی آنها حقیقتا از رنگ خالیست. هر چه تلاش میکنند و میخواهد مشکلات را به روی خودشان نیآورند، دردها و رنجها و واقعیتهای هولناک زندگیشان، از جایی سرک میکشند و خودنمایی میکنند. البته که کاراکترها کوتاه نمیآیند و امید در جای جای فیلم موج میزند. استفاده از رنگهای گرم، هر لحظه بهصورت ناخودآگاه نوید بهبود اوضاع را میدهد و با اینکه همهی ما میدانیم آخر داستان مادر ِ مرتضی چیست؛ اما گویی دلمان میخواهد او تلاشش را بکند تا شاید، اتفاقی خارقالعاده بیفتد. مرتضی هم همین را میخواهد و درست زمانیکه هم از خودش و قدرت ِ خدادادیاش دلسرد شده و هم با کابوس «هر سه هفته یکبار» رو به رو گشته، دست به یک خودآزمایی میزند. مرتضی میخواهد ایمان به خودش را باز یابد. اگر او بتواند قطار را متوقف کند، پس برای درمان مادر هم چارهای یافت میشود.
انتخاب فصل پاییز، فضای گرم و پر امید ِ فیلم بیست و یک روز بعد را پر رنگتر میکند. برگهای نارنجی و زرد و کِرم رنگ، بر روی زمین و گوشهی خیابانها ریختهاند و دوربین همراه با کاراکترها بین درختان بلند و سر به فلک کشیده حرکت میکند و در هر فرصتی که دست دهد، فیلمبردار، قاببندیهای شاعرانه را به بیننده عرضه میدارد. قطار هم مدام در حرکت و گذر است و با سوت بلندی که میکشد، گذر ایام و از دست رفتن وقت را یادآور میشود؛ اما صدای سوتها، نوعی رقیبخواهی هم هست. انگار قطار بازیگوش، مرتضی را مرتب به میدان مبارزه میطلبد. گویی گذر قطار همواره تهدیدی برای مرتضی و خانوادهی اوست و اگر نوجوان ِ قهرمان قصه بتواند قطار را به زانو درآورد، زین پس همواره موفقیت از آن او خواهد بود.
فیلم بیست و یک روز بعد، فیلمی حماسی از زندگی و آرزوی نوجوانیست که به خود و پاکیاش ایمان دارد. نوجوانی که بین دنیای کودکانه و بزرگسالی مانده. فرزندی از ایران زمین که به راحتی حقش را میخورند و هیچ قانونی از او بهعنوان یک کودک کار و خانوادهی در شرف نابودیاش کمک نمیکند. بچهای که سعی میکند با صلابت به جنگ مشکلات برود؛ اما اکثر مواقع در اثر بیپناهی، راهی جز دویدن و فرار نمییابد. کودکی که معصومیت او کم از پاکی و سادگی برادر خردسالش ندارد؛ اما سعی میکند هر طور شده برای محسن کوچولو پدری کند و برای مادرش مردی قوی و قابل اطمینان باشد.
مرتضی، پسرکی که خصوصیترین جا برای او یک ماشین اسقاطیست و گاهی همراه با دوستش در آن ماشین به گشت و گذارهای خیالی هم میرود، ناگاه با دانستن حقیقتی تلخ، پا به دنیای ناپاک آدم بزرگها میگذارد. او در فضایی که چند بار آن را در طول فیلم شنیده و شاید هم به آن خندیده باشیم، «زمانی که هوا ابر میشود و باد میگیرد…» (۲)، با همهی اعتقادش، سعی میکند دنیا را آن طور که دوست دارد بسازد. مرتضی، فیلمساز کوچک با قلب و ذهنی بزرگ، جهان را با همهی سختیهایش زیبا میبیند و با قهرمانی خودش آن را برای همهی ما، زیبا به تصویر میکشد. او پا به میدان نفسگیر نبرد میگذارد و نشان میدهد، ایمان به خود داشتن، شاه کلیدیست که هر کدام از ما باید آن را در درونمان بجوییم.
پینوشت:
۱) برای دریافت اطلاعات بیشتر در مرود فیلم بیست و یک روز بعد اینجا کلیک کنید.
۲) برگرفته از دیالوگهای فیلم بیست و یک روز بعد.