نام کتاب: بیخود و بیجهت (۱)
نویسنده: وودی آلن
مترجم: پویا بهاری خرم
انتشارات: نشر شورآفرین
نقدی بر کتاب بیخود و بیجهت،
نوشتهی دوایت گارنر برای روزنامهی نیویورک تایمز
۲۶ مارچ ۲۰۲۰
ترجمهی هنگامه ناهید
چاپ شده در روزنامهی آرمان ملی (۲)
کدخبر: 311385
۱۴۰۰/۰۱/۱۹
**********
کتابِ جدید وودی آلن،
گاه خندهدار، گاه بهدور از احساس و گاه پیشِ پا افتاده
هنگامِ بحران موشکی کوبا، کریستوفر ایشروود، نویسندهی انگلیسی، از اینکه خودش هم به باشگاه ورزشی میرفت متعجب بود و در دفترچهی خاطراتاش نوشت: «اگر قرار است زندهزنده کباب شویم، ورزش کردن مسخرهست.»
در بحران کوئید ۱۹، من هم هنگام نوشتن نقدِ کتاب «بیخود و بیجهت»، اتوبیوگرافی وودی آلنِ ۸۴ ساله، متعجب شدم. این کتابی بود که خیلی، برای از آن نوشتن، تمایل نداشتم.
داوطلب شدن برای بررسی آن، در شرایط روحی فعلی همهی ما، هیچ تفاوتی با داوطلب شدن در تیم پرتاب نیزه برای المپیک ۲۰۲۱ ندارد. من ماجرا را برای همسر و دخترم گفتم و آن دو چنان به من خیره شدند که گویی گفتهام میخواهم به نزدیکترین رستوران سلف سرویس بروم و شروع کنم به لیس زدن شیشهاش.
این مقاله قرار نیست حکمی در مورد اخلاق آلن صادر کند، در حالیکه تاکنون بسیاری چنین کردهاند؛ اما همهی ما قضاوتگر هستیم و من به شما میگویم پیش از آنکه سردبیرم نسخهای از کتاب بیخود و بیجهت را برایام بفرستد، چه فکر میکردم.
من معتقدم که رابطهی آلن با سون-یی پرهوین، دختر خواندهی شریک سابق زندهگیاش میا فارو، که از ۲۱ سالهگی پرهوین آغاز شد، بیچون و چرا عملی انحرافی از جانب مردیست که مغزش عیب کرده. او تقریبن از فرهنگِ آمریکایی بیرون انداخته شد، گرچه یواشکی توانست از پنجره برگردد داخل. شواهدی دلهرهآور از آزار جنسی دختران نوجوان دیگر نیز از جانب او وجود دارد، پس اگر این مسائل باعث شده که بخواهید فیلمهایاش را از لیست علایقتان در نتفیلیکس حذف کنید، این کار را انجام دهید.
اتهام دیگری که در سال ۱۹۹۲ به او در رابطه با آزار جنسی فرزندخواندهاش، دیلان فاروی ۷ ساله وارد شد، به مراتب بزرگتر و بدتر از بقیه بود. بنده معتقدم هرچه کمتر در مورد این پرونده مطالعه کرده باشید، راحتتر در موردش قضاوت خواهید کرد.
معتقدم رفتارِ انتشارات اِشِت که قرار بود کتاب بیخود و بیجهت را منتشر کند و سپس زیر قرارداد زد، ناجوانمردانه بود. ای کاش نت هنتاف، او که نوشتههای به غایت صریحاش در ویلِج وُیس مرا برای ورود به حرفهی روزنامهنگاری ترغیب کرد، هنوز در قید حیات بود تا در آغاز سال ۲۰۲۰، مقالهای ۲۵،۰۰۰ کلمهای و وضح و به دور از رودربایستی را با عنوانِ طعنهآمیزی چون «مشخصات شخصی شجاعانه» مینوشت.
حالا یا بیخیال این مقاله شوید یا همراهِ من بمانید که کتابی برای صحبت، پیشِ روی ماست.
این، نخستین جملهی آلن است: «مثل هولدن، خوشام نمیآد وارد چرندیات دیوید کاپرفیلدی بشم. ولی در موردِ من، شاید دونستن در مورد والدینام براتون جذابتر از خودم باشه.»
هر کسی که کتاب های قبلی آلن را خوانده باشد ـ بیبال و پر، عوارض جانبی، حالا بیحساب شدیم ـ میداند که او راحت و روان و موثق مینویسد و همهی اینها در مورد بیخود و بیجهت نیز صادق است؛ حداقل تا یک جایی و بعد از آن، این کتاب چون خودرویی که خراب شده، به سروصدا میافتد.
آلن ما را از کودکیاش در محلهی بروکلین نیویورک (پدرش کتابفروشی و مشاغل متفرقه داشت و مادرش کارمند یک گل فروشی بود) میبرد به روزهایی که طنزنویس روزنامهها شد. او باهوش، بانمک و سختکوش بود. قبل از اینکه استندآپ کمدی انجام دهد و کارگردان سینما شود، به عنوان طنزنویسی جوان برای شوهای تلویزیونی، از جمله برنامهی سید سیزر، استخدام شد. دو ازدواج زودهنگام داشت، با هارلن روزن و لوئیز لَسر.
در همین ابتدا دو مورد مرا شگفتزده کرد؛ یک: بیشتر اتوبیوگرافینویسان نسبت به دورهی نوجوانیشان اغراق کرده و خود را تنها و منزوی معرفی میکنند، برعکس آلن مینویسد گرچه ممکنست تصور کنید او در دبیرستان یک بیعرضهی تنها بوده؛ ولی در حقیقت او محبوب و در بسیاری از رشتههای ورزشی، بهویژه بیس بال ماهرت داشته.
دو: او هیچ ادعایی مبنی بر روشنفکری خود ندارد و لیستی از نویسندهگانی که آثارشان را نخوانده و فیلمهایی را که ندیده ارائه میدهد.
وی مینویسد: «من هیچ بینشی ندارم، متفکر نیستم و از بسیاری از شعرهایی که با «گل رز سرخست و بنفشه آبی» شروع میشوند، سر درنمیآورم. آنچهکه دارم، یک عینک با فریم مشکیست و پیشنهاد میکنم همین مشخصه را، همراه با استعدادم برای تخصیص بخشهایی از منابع معتبر علمی که نمیتوانم درکشان کنم؛ ولی در کارم استفاده میکنم تا افسانهای مبنی بر داناییام ایجاد کرده و نامم را جاودانه کنم، حفظ کنید.»
مانند بسیاری از پدران و پدربزرگهای ما، آلن نیز مردی متعلق به قرن بیستم در جهانِ قرن ۲۱ است. دوستاناش باید به او هشدار میدادند که بیخود و بیجهت، به طرزی باورنکردنی، لحنی بد در مورد زنان دارد.
این مورد حتا قبل از اینکه کتاب واقعن شروع شود به چشم میخورد. او در تقدیمنامه مینویسد: «برای سون-یی بهترینام، اول با دست خودم سیرش میکردم، چشم که باز کردم، دیگر بازویام سر جایاش نبود.» من مجبور شدم با انگشتانی که با محلول ضد عفونی، چشمانام را بمالم و جملهی دوم را، دومرتبه بخوانم.
تقریبن هر بار که از زنی نام میبرد، اظهار نظری نابهجا نیز در مورد ظاهر او میکند. در اوایل، او «کولیهای کوچولوی خوشمزهی پرتقالی» را در نیویورک تعقیب میکند. زمانِ فیلمبرداری فیلم کازینو رویال (۱۹۶۷) در لندن ـ یک کمدیِ اقتباسی از جیمز باند ـ او نوشته «میتوان در کینگزرود پرسه زد و مقبولترین پرندهها با لباسِ کوتاه را انتخاب کرد.» پرندهها؟ من فقط منتظر بودم که او به استرالیا برود و با بیلچه، زنها را بریزد در سبد.
هر چه جلوتر میروید، کتاب نفسگیرتر شده و کجرویهای بیشتری هویدا میشود. کریستینا ریچی «خیلی خواستنی بود.» لئا سیدو «نمرهاش بیست است.» ریچل مکآدامز «از هر نظر یک میلیون دلار میارزد.» او درست مانند رئیسجمهور فعلیمان [ترامپ] حرف میزند.
او دربارهی اسکارلت یوهانسونِ ۱۹ ساله که برای اولین بار با او همکاری کرده مینویسد: «زمانیکه او را ملاقات میکنید، باید با نفستان بجنگید. او نه تنها بااستعداد و زیباست، بلکه چون رادیواکتیو میماند.» او موفق شد پنهلوپه کروز را با یوهانسون همبازی کند و موجب شد عشق شهوانی هر زنی را به توان سه برساند.
آلن مدعیست، نگاههای میا فارو، «مجازات مرگباری» برایاش بوده چرا که او را نسبت به عدم تعادل روانی فارو، کور کرده بوده. ماجراهای فارو، سون-یی و دیلان حدود یک سوم از کتاب را شامل شدهاند و مطلب ناگفتهای در مورد آنها باقی نمانده.
آلن در مورد اختلالات در خانوادهی شخصِ فارو نوشته. یکی از برادراناش خودکشی کرده؛ دیگری به دلیل سوءاستفاده از کودکان به زندان افتاده. او اشاره میکند که فارو متوجه این اختلال در فرزندان خودش و فرزندخواندههایاش نیز شده.
او مینویسد: «میا از فرزندخوانده قبول کردن لذت میبرد، عاشق هیجان است، درست مثل اینكه یك اسباببازی جدید بخرد. او شهرتی که بتواند با آن خودش را مقدس جلوه دهد و توسط جامعه تحسین شود را دوست دارد؛ ولی علاقهای به بزرگ کردن بچهها نداشت و در حقیقت از آنان مراقبت نمیکرد.» آلن میگوید یکی از رفتارهای وحشتناک والدین بیتوجهیست و او فارو را به داشتن چنین صفتی متهم میکند.
فارو بعد از اینکه عکسهایی اروتیک از دخترخواندهاش سون-یی را در آپارتمان آلن کشف کرد، متوجه رابطهی آن دو شد. آلن مینویسد: «البته که من شوک، دلهره، خشم و همه چیزِ او را درک میکنم. واکنش او طبیعی بود.» و این ادعای آلن است که فارو در اثر عصبانیت، تصمیم به پاپوش دوختن برای آزارِ او گرفته.
آلن در مورد دو پروندهای صحبت میکند که منجر به اتهام کیفری نشده. او میگوید خودش در تست دروغسنج قبول شده درحالیکه فارو قبول نکرده تا این تست را بدهد. او دربارهی این تصور که باید به صدقِ کلام همهی زنان ایمان داشت نوشت: «منظورم این است، این را به برادران اسکاتسبرو بگویید.» [برادرانی که بدون شواهد کافی به تجاوز متهم و سپس محکوم به مجازات شدند.]
او ایدهای غریب را در کتاب مطرح میکند که فارو ممکن است با یک قاضی ایالتی و یک وکیل دادگستری همبستر شده باشد تا بتواند حضانت فرزندشان را بهدست آورد. آلن با اعتماد بهنفس مینویسد: «باورش سخت است؛ ولی من ترجیح میدهم در چنین مواردی سادهلوح باشم.»
آلن و فارو فرزندی به نام سَچِل دارند که رونان نامیده میشود. «با اینکه فارو تصور میکرد که سچل پسر فرانک سیناتراست؛ اما من فکر میکنم او فرزند من است؛ هر چند، هرگز واقعن نخواهم فهمید.»
آلن متصورست که فارو، رونان را برای تحقیر آلن وادار به عمل جراحی زیبایی کرده تا چند سانت به قدش اضافه کند، که این امر مستلزم جراحیهای متعددست و آلن این کار را «بربریت» میداند.
رونان البته که بزرگ و بدل به یک روزنامهنگار شده و بر روی فساد مردان قدرتمند کار میکند. آلن مینویسد که هنوز مشتاق است با رونان رابطه داشته باشد؛ اما مواردی را عنوان میکند که نشان از دورویی پسرش دارد. به عنوان مثال او مینویسد: «رونان فارو همیشه زنان را آشکارا ترغیب میکرد که حرف بزنند، اما وقتی سون-یی داستاناش را تعریف کرد، او آنچهکه شنیده بود را نپسندید.»
مسائل دیگری در این کتاب مطرح می شوند که در این مقال نمیگنجد: رابطهی آلن با دایان کیتون، جزئیات مربوط به ساخت بسیاری از فیلمهایاش، تورهایی که با گروه موسیقی جاز خود داشته، چهگونهگی آشنایی با مل بروکس و پالین کیل و نورمن میلر و صرف غذا در اِلینز و یادآوری لطف بسیاری از افراد نسبت به خودش در اینسالها که مستلزم تشکر است.
یک سوم آخر کتاب به طرز وحشتناکی انسجاماش را از دست میدهد و آلن شروع میکند به بذل و بخشش شایستهگی. آلن آلدا «بازیگری فوقالعاده با استعداد»، اوون ویلسون «فردی فوقالعاده که همکاری با او مایهی مباهات است» گلدی هان «استعدادی بسیار بزرگ» و ۱۰۰ مورد دیگر از این طور موارد پیش پا افتاده.
او بیش از ۲۰ سال است که با سون-یی ازدواج کرده. آن دو، دو دخترخوانده دارند که وقت دانشگاه رفتنشان رسیده. او مینویسد که جنبهی مثبت بایکوت شدن این است که دیگر مجبور نیست برای کتاب دیگران مقدمه بنویسد یا اسماش مدام مطرح شود.
او میگوید، حالا خیلیها میتوانند به او ناسزا بگویند چرا که مقالات را نمیخواند و در یک حباب زندهگی میکند و در حال ساخت فیلمی جدید است.
در پایان این کتابِ گاه جذاب، گاه خندهدار ، غمانگیز و تا حدودی بیمایه، او مینویسد: «۸۴ سال دارم و تقریبن نیمی از عمرم گذشته. در این سن، من با پولهایی که دارم خوش هستم. اعتقادی به آخرت ندارم و در عمل هیچ فرقی برایام ندارد که مردم مرا به عنوان یک کارگردان به خاطر بیآورند یا یک پدوفیل. همهی آنچه که میخواهم این است که خاکسترم در نزدیکی یک داروخانه، پراکنده شود.»
پینوشت:
۱) برای دریافت اطلاعات بیشتر در مورد کتاب «بیخود و بیجهت» اینجا کلیک کنید.
۲) برای مطالعهی متن مقاله در روزنامهی آرمان ملی اینجا کلیک کنید.