نام کتاب: کهنههای همیشه نو (ترانههای تختحوضی)
گردآوری و تألیف: مرتضی احمدی
انتشارات: ققنوس
بعد از انتشار کتاب کهنههای همیشه نو ، استاد احمدی مصاحبهای را با خانم مینو صابری انجام دادند و در آن به سوال “شما به عنوان یکی از پیشکسوتان این نمایش، روحوضی را برای نسلی که آن را ندیده چطور تعریف میکنید؟” چنین پاسخ دادند:
“اعتقادم به این است که هنرهای روحوضی با تلاش بسیار زیادی به اوج رسید، خیلی برای آن زحمت کشیدند. اولین کسی که روی این کار خیلی فکر گذاشت، مرد با ذوق و خلاقی به نام احمد موید معروف به «باشی» بود و همه او را به نام باشی میشناسند.
کارهای روحوضی در سطح خیلی پایینی اجرا میشد، یعنی در گوشهها، در گوشهی اتاق یا حیاط درست میشد، تماشاچیها به این نمایشها کاملا مسلط نبودند.
ایشان حوض را انتخاب کرد، روی حوض تختههای بزرگی انداخت، رویش را با قالی و قالیچه میپوشاندند و مردم دور حیاط مینشستند و کاملا به مرکز خانه یعنی حوض مسلط بودند. نوازندهها هم در کنار حوض مینشستند.
اتاق بزرگی هم به نام صورتخانه پیدا میکرد. اتاقی برای چهرهپردازی و تعویض لباس بود. از آن تاریخ به نام هنرهای روحوضی یا تخته حوضی شهرت پیدا کرد.
این مرد خیلی باسلیقه و با ذوق بود، برای لباسها فکری کرد، صندوقهایی به نام صندوق کابلی درست کرد، لباسها را داخل آن میگذاشتند. نظم و ترتیبی به کارهایشان داد.
بعد دستجات را درست کرد، دستجات روحوضی که شامل سیاه بود که سیاه در کار تخته حوضی خیلی مورد توجه بود. به آنها سیاهپوش میگفتند.
یک عده شلپوش بودند، یک عده وزیرپوش و عدهای دیگر شاهپوش بودند. اینها همه اصطلاحاتی بود که به آنها داد، تمام کارهایشان با بدیههسازی بود، نمایشنامهای نداشتند که تمرین کنند و اجرا کنند.
عجیب اینجا بود که اینها همان موقع که میخواستند شروع به کار بکنند، سر دسته به آنها میگفت مثلا امشب یوسف و زلیخا را اجرا میکنیم. تمام آنها با بدیههسازی کار میکردند.
حتی یک نفر از اینها یکبار تپق نمیزدند یا اشتباه نمیگفتند. در کار روحوضی خواه یا ناخواه ارکستر، خواندن، نوازندگی و رقص بود. یواش یواش مردم خیلی علاقهمند شدند و روز به روز دستجات روحوضی زیاد شد.
چند دستهی معروف بیشتر نداشتیم، دستهای بود که سردستهاش فردی به نام اکبر سرشار بود، فرد دیگری بود که نصرالله سبیل میگفتند، عباس موسس یکی دیگر از آنها بود. سه چهار تا بیشتر نبودند و گروههای گردنکلفت، فعال و هنرمندان به نامی داشتند.
روحوضی به اوج خود رسید، ولی با کمال تأسف باید بگویم که وزرات فرهنگ و هنر نسبت به این هنر بیتوجهی کرد و حتی صدمه زد.” (۱)
علی دهباشی هم در شماره ۲۳ مجله بخارا، با آقای احمدی در مورد کتاب کهنههای همیشه نو مصاحبه انجام دادند که در پینوشت میتوانید لینک این مصاحبه را دریافت کنید و از خواندنش لذت ببرید. (۲)
بابا کرم *** دوست دارم
حالا دیگه یار منی *** حالا دیگه *** دیگه و دیگه *** بازم دیگه جون منی عمر منی
شیشهی بابارو نشکنی *** نمیشکنم و نمیشکنم *** نمیشکنم و فدات میشم
بابا کرم *** دوسم داری *** دوست دارم
هر قدر ناز کنی ناز کنی باز تو دلدار منی *** هر قدر عشوه بیای باز گل بی خار منی
ای دریغا که ندانسته گرفتار شدم *** اول عیش و خوشی نزد تو من خوار شدم
دیگه دل نمونده *** نه این دل نمونده *** این دل که وفا کرد *** جفا کرد *** از دیده دلم رفت
کجا رفت *** خطا کرد
نفرین بر این دل *** نفرین بر این دل *** نفرین بر این دل *** نفرین بر این دل
بابا کرم *** دوسم داری *** دوست دارم
هر قدر ناز کنی ناز کنی باز تو دلدار منی *** هر قدر عشوه بیای باز گل بیخار منی
حالا دیگه *** دیگه و دیگه *** مال منی
شب این جا *** دل این جا *** خبر این جا *** من این جا *** دل این جا ***تو این جا
بابا کرم *** دوست دارم *** بابا کرم *** دوست دارم
استاد مرتضی احمدی، مردی با هنر و صدایی منحصر بهفرد بودند که به وطنشان، ایران و زادگاهشان، شهر تهران، همواره عشق ورزیدند. وطن و زادگاهی که به آن بالیدند و برای بزرگیشان زحمت فراوان کشیدند. ایشان بخشی از عمر پر ثمرشان را وقف تهران و سنت و هنرهایی کردند که کمکم میرفتند تا به تاریخ بپیوندند؛ ولی استاد احمدی با مکتوب کردن آنها اجازه ندادند موسیقی، شعر، اصطلاحات، فرهنگ و تاریخ تهران و هنر تختحوضی از یاد برود و بهدست فراموشی سپرده شود. روحشان شاد، یادشان گرامی و راهشان پر رهرو باد.
پینوشت:
۱) برای خواندن متن کامل مصاحبه اینجا کلیک کنید.
۲) برای مطالعه متن کامل مصاحبه استاد احمدی با مجله بخارا اینجا کلیک کنید.
۳) هایده کیشیپور، استاد رقص ایرانی، داستان بابا کرم را اینطور تعریف میکند: “داستان بر میگردد به زمان رضاشاه و ماجرای کشف حجاب. یکی از این خانمهای شازده، باغبان مسنی داشت به نام بابا کرم. هر وقت خانم به باغ میآمد باغبان را صدا میکرد: بابا کرم چطوری؟ این باغبان به تدریج عاشق این خانم میشود و بعد از مدتی که خانم به فرنگ سفر میرود، بابا کرم از عشق اون میمیرد.”