تلفن همراهم زنگ خورد. شماره را نمیشناختم. پاسخ دادم. خانمی از آن طرف خط بعد از سلام و احوالپرسی گفت که آدرس دهید برایتان این شماره از مجلهی آنگاه را بفرستم. تعجب کردم. پرسیدم: «من سفارش مجله نداده بودم!». سکوت چند ثانیهای خانم، به من فرصت داد تا در ذهنم همه چیز را تجزیه و تحلیل کنم و متوجه شوم که چه شده است؛ حتما بدون هماهنگی با من، مقالهی نیمهکارهام در مورد هفتهنامه «کتاب هفته» (۱) و بررسی سینمایی آن، در مجلهی آنگاه چاپ شده بود. و این چنین یک عمل کاملا غیر حرفهای در عرصهی مطبوعات، که متأسفانه روزبهروز هم بر آمارش اضافه میگردد، برای بنده هم رخ داد تا پوزخندی بزنم و در دل بگویم: «به دنیای مطبوعاتیها خوش آمدی!»
قرار بود برای مجلهی آنگاه مقالهای بنویسم و تمام شمارههای «کتاب هفته» را از منظر سینمایی بررسی کنم. کار را شروع کردم با تیتر «کتاب هفته از منظر سینما» و خرده تیترهای «قبل از هر چیز..»، «داستانها»، «تبلیغات، آموزش و فیلمهای هفته» و «مقالات ـ مصاحبهها». به غیر از مطالب خرده تیترهای «قبل از هر چیز..» و «تبلیغات، آموزش و فیلمهای هفته» که کامل نوشته شده بودند، متن خرده تیتر «داستانها» ناقص بود و هیچ مطلبی هم برای «مقالات ـ مصاحبهها» نوشته نشده بود چون بنده منتظر بودم که سردبیر مجله، عکس چند صفحه از شمارههای پنجاه و هفت، پنجاه و نه، شصت و پنج و.. کتاب هفته را برایم بفرستد تا مقاله را کامل کنم. بعد از یکی دوبار که عکس آن صفحات را درخواست کردم به بنده گفته شد که فعلا چاپ این شماره با موضوع «کتاب هفته» منتفیست و قرار است به جای آن به موضوع «خیابان انقلاب» پرداخته شود و اگر دوباره قرار بر آن شد که نوستالژی بازی با کتاب هفته صورت گیرد، آن وقت برای تکمیل شدن مقاله عکس صفحات درخواستی به من ارسال شده و به تبع آن، بنده هم از انتشار قریبالوقوع مجله آنگاه با موضوع «کتاب هفته»، مطلع خواهم شد؛ اما تماس تلفی منشی مجله، حکایت از آن داشت که بعد از یک وقفهی چند ماهه، بالاخره سوژهی کتاب هفته هم زیر چاپ رفته و ظرف چند روز آینده در دسترس عموم قرار میگیرد.
آدرس را به خانم منشی دادم و منتظر شدم که مجله به دستم برسد، تا بعد تصمیم بگیرم که چه کنم ـ آیا مقاله را تکمیل کنم یا خیر ـ و چه زمانی از این عمل غیرحرفهای حرف بزنم. مجلهی آنگاه با موضوع کتاب هفته را دریافت و با مطالعهی آنچه که به نام بنده در آن چاپ شده بود حیرت کردم. اولین چیزی که شدیدا توی ذوقم خورد انتخاب عکس ِ اشتباه برای مقاله بود. پوستری که در مقالهی ناقص بنده چاپ شده، پوستر فیلم «ژاندارک (۱۹۴۸)» اثر ویکتور فلمینگ با بازی اینگرید برگمن است و تصویر بزرگ زیباروی هالیوود هم در پوستر کاملا مشخص؛ درحالیکه در کتاب هفته، فیلمنامهی «دادگاه ژاندارک (۱۹۶۲)» ساختهی روبر برسون به چاپ رسیده بود. انتخاب پوستر اشتباهی کافی بود تا بدانم احتمالا حتی یکبار هم مقالهی نیمهکارهام بهدرستی توسط مسئول یا مسئولین مربوطه، مطالعه نشده است و بدتر آنکه حتی نیمنگاهی هم به شمارهی هفتاد و چهارم کتاب هفته انداخته نشده چون نهتنها عکس جلد آن شماره مربوط به فیلم محاکمهی ژاندارک است بلکه در داخل شمارهی هفتاد و چهار کتاب هفته هم عکسهایی از فیلم برسون به چاپ رسیده و مشخص است که بازیگر نقش ژاندارک هر که هست، اینگرید برگمن نیست. نکتهی بعدی هم با نگاهی اجمالی به نوشتهها مشهود گشت، در کمال تأسف خرده تیترها حذف شده و مطالبی که باید با فاصله چاپ میشدند، پشت سر هم آمده بودند. حیرت و خندهام توأمان شد و احساس تأسف کردم برای دوستانی که میخواهند مجله و روزنامه چاپ کنند و در عرصهی فرهنگی – مطبوعاتی کشور فعال باشند؛ اما هنوز یکی از سادهترین اصول نگارشی ومقالهنویسی را نمیدانند که اگر نگارندهای، مطلبش را بخشبندی میکند، حتما این کار او دلیلی دارد که ابتداییترینش انتقال درست مفهوم ِ نوشته و نظر اوست. گویا عزیزان ِ فعال در مجلهی آنگاه آنقدر با این موضوع ساده آشنایی ندارند که حتی با کمک خطچین هم که شده، یک فاصلهی خشک و خالی بین بخشها نگذاشتهاند و به اعتبار همان مقالهی ناقص هم لطمهی سختی وارد کردهاند. همین دو مورد کافی بود که حدس قریب به یقینی بزنم که در مورد فیلم «پلی بر رودخانهی درینا» اثر امیر کوستوریتسا، همان اشتباهی که نباید رخ داده باشد. زمانیکه بنده در حال نگارش مقاله بودم، مقالاتی که از فیلم ساختن کوستوریتسا در مورد پل ِ رود ِ درینا حکایت داشتند، در نهایت به سال ۲۰۱۲ میلادی میرسیدند و همین امر برایم کمی شک برانگیز بود. چون این بخش از مقاله خیلی مهم و تأثیرگذار نبود، فقط به آن اشارهای کردم تا که از یادم نرود و تکمیل آن را موکول کردم به بعد تا بشینم و سر فرصت تحقیق کنم و بدانم چرا این فیلم که با غرور ملی مردم کراواسی در رابطهی مستقیم است، هنوز ساخته نشده. واقعا کنجکاو شده بودم چون پل درینا برای مردم کرواسی نهتنها یک نماد ملیست بلکه بهواسطهی رمانی که ایو آندریچ در مورد آن نوشت و نوبل ادبیات را هم برایش به ارمغان آورد، مردم جهان رنجی که ملت کروات در زمان حکوت عثمانی متحمل شدهاند را دانستند و آندریچ توانست بعد از قرنها، صدای نسلی که درد کشیده بود را به گوش همگان برساند، پس چرا این پروژهی سینمایی به نتیجه نرسید؟ علت آن است که فیلمساز درصدد بوده با کمک هزینههایی که از دولت دریافت میکند، شهرکی سینمایی برای فیلمش بسازد با این رویکرد که هم فیلم را آنجا تهیه کند و هم بعد از اتمام ساخت فیلم، این شهرک سینمایی بهعنوان یکی از جاذبههای توریستی کرواسی مورد استفاده قرار گیرد که در نهایت زور مخالفان این پروژه به موافقان آن چربید و ساخت فیلم هم متوقف شد. باری..
پس از صحبت با برخی دوستان و مشورت با یکی از اساتید بزرگوارم ـ به عمد نام نمیبرم مگر خودشان اجازه را صادر کنند ـ، بر آن شدم که در بین همهی مشغلههای ریز و درشت، مقالهی مذکور را تمام کرده و در فضای مجازی منتشرش سازم. در این بین چون نیاز به تعدادی از شمارههای مجلهی کتاب هفته داشتم، کل ِ صد و چهارده جلد را هم تهیه کردم و اکنون با توفیق اجباریای که دست داد، تمامی جلدهای کتاب هفته و کتاب جمعه را در آرشیو خود دارم و راضیام از خویشتن که بالاخره این کار ِ ناتمام هم به اتمام رسید.
خلاصه با توجه به مواردی که بر شمرده شد، بهراحتی میتوانید حدیث مفصل بخوانید از این مجمل. باشد که زین پس هر کسی لاف ِ اهل مطبعه بودن را نزند و حداقل به اصول اولیهای چون امانتداری پایبند بماند که اگر جز این کند، شاید نگارندگانی چون بنده ماجرای خودشان را روایت کنند و قضاوت را بر عهدهی خواننده بگذارند.
آنچه که در زیر تحت عنوان «کتاب هفته از منظر سینما» خواهید خواند، مقالهایست که در نهایت تقریبا پس از یکسال از شروع نوشتنش، کامل گشت و با اتمامش، گویا باری هم از روی دوش من برداشته شد.
************************************************************
کتاب هفته از منظر سینما
قبل از هر چیز..
بعد از مدتها گپ و گفت با سردبیر مجلهی آنگاه و اصرارش مبنی بر کار روی مجلهی محبوب «کتاب هفته»، بر آن شدم تا قراری با او بگذارم آن هم در بعد از ظهر داغ تیرماه سال نود و شش. در راه رسیدن به دفتر مجله، غرق در فکر بودم و خاطراتم از کودکی با داستانهای همان چند جلد کتاب هفتهای که برای پدر باقی مانده بود را مرور میکردم و در عین حال، میدانستم که بررسی سینمایی سختی در پیش خواهم داشت.
درست بود، وقتی تمام جلدهای کتاب هفته را دیدم و ورقشان زدم، متوجه شدم که نوشتن سینمایی از کتاب هفته، سختتر از آن چیزیست که فکرش را میکردم؛ اما مسلما کار بر روی چنین هفتهنامهای که نوستالژی چند نسل از ایرانیان است و بعداز گذشت سالها هر جلدش را که دست بگیری نمیتوانی از خیر خواندنش بگذری و زمینش بگذاری، سخت حلاوت دارد و توفیقیست اجباری که دوباره کتابهای هفته را با جان ِ دل، بخوانم و لذتشان را ببرم.
امید آنکه خوانندهی این مقاله بتواند لذتی را که نگارنده حین کار بر روی کتاب هفته برده را از لابهلای سطور پیش رو حس کند و اگر آرشیو این هفتهنامهی خوب را ندارد، ترغیب به تهیهاش بشود تا در زمانهی بیرحم و بیروح و سردی که دنیای مجازی ایجاد کرده، پای حرف رفقای دیرین آدمی، کتاب و مجله بنشیند و چه بهتر که انتخاب او، مطالعهی «کتاب هفته» باشد.
داستانها
بیشک، کتاب هفته در زمان خود محبوبترین مجلهی هفتگی ایران بود. در سال ۱۳۴۰ شمسی جمعی از نویسندگان و مترجمان و فرهیختگان کشور به همت دکتر محسن هشترودی، احمد شاملو و موسسهی کیهان، داستانها و نمایشنامههای معتبر روز جهان و ایران را از بزرگترین نویسندگان معاصر بهصورت هفتگی در اختیار علاقهمندان قرار دادند و با تلاشی مستمر و مطالبی سنجیده و گزیده، بیش از صد جلد از هفتهنامه را به چاپ رساندند. حرکتی که حقیقتا باید همواره ارج نهاده شود. به باور نگارنده تحریریهی کتاب هفته، همراه با دیگر جنبشهای روشنفکرانهی زمان خود، سنگ بنای سینمای موج نوی ایران را با شناساندن آثار مهم و مؤثر ادبی گذاشت. حرکتی آوانگارد که پس از کتاب هفته، کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان طلایهدارش شد و سینماگرانی چون امیر نادری و زنده یاد عباس کیارستمی را به عرصهی ظهور رساند.
آشنا ساختن نوجوانان و جوانان کشورمان با داستانکهای دلنشین «عزیز نسین» و طنز گزندهاش که خنده و حسرت را در هم میآمیزد، «بچههای عمو توم» اثر «ریچارد رایت» که اشک را روانهی گونه میکند، داستان بلند، مرموز و پرتعلیق »خونخواهی» نوشتهی «تامس دیوئی» و…، همه و همه ذهنهای پویا، دارای قدرت تجسم و استعدادهای بالقوهی وطن در عرصهی هنر هفتم را آمادهی بدل شدن به ستارههایی نامی در دنیای سینما میساخت.
از انتخاب گزیدهی تحریریهی کتاب هفته سخن رانده شد و دلیلش همین بس که بسیاری از داستانکها و داستانهای کتاب هفته، یا در قالب مجموعه داستان و یا بهعنوان کتابی مستقل، بارها و بارها در سراسر جهان تجدید چاپ شدهاند و اکثرشان دیر یا زود دستمایهی فیلمنامههایی اقتباسی قرار گرفتند. فیلمنامههایی که بیشترشان بدل به فیلمهای قوی و مطرح سینمایی شدند و همهی این موفقیتها تنها یک علت دارد. داستانی که فیلمنامه از روی آن نگاشته شده، فارغ از ژانرش، جذاب، پرمغز، با پرسوناژهایی باورپذیر و خط سیری روان بوده است. به قول سید فیلد، استاد فیلمنامهنویسی «کارگردان سینما میتواند فیلمنامهی بزرگی را بهصورت فیلم بزرگی دربیآورد یا میتواند فیلمنامهی بزرگی را بهصورت فیلم بدی دربیآورد؛ اما نمیتواند از یک فیلمنامهی بد، فیلم خوب بسازد.» (۲)
بهمانند فیلم «گیرنده شناخته نشد (۱۹۴۴)» بر اساس داستانی با همین نام از خانم کرسمن تیلور، فیلم «کبریت بیخطر (۱۹۵۴)» بر اساس داستان کبریت سوئدی آنتوان چخوف و یا داستان «پلی بر رودخانهی درینا» که ایوو آندریچ، برندهی نوبل ادبیات، آن را در سال ۱۹۴۵ نوشت و امیر کوستوریتسا، فیلمساز موفق بوسنیایی و برندهی شیر طلایی جشنوارهی ونیز، قصد ِ ساخت آن را داشت که بنا به دلایلی توفیقش را نیافت و نمونههای بسیاری دیگر.
جدا از قصهها، چندین و چند نمایشنامه در کتاب هفته به چاپ رسیده است. نمایشنامههایی ماندگار و اصیل از چخوف گرفته تا تاگور که سالهاست مخاطبین زیادی را به سالنهای تئاتر کشاندهاند و با دراماتورژیهای گوناگون در سراسر جهان، بر روی صحنه رفتهاند. نمایشنامههایی که تاریخ انقضا ندارند چون تنها وابسته به انسان و مشکلات و معضلات و یا پویشی در تعالی روح او هستند؛ اما در شمارهی هفتاد و چهار کتاب هفته برای اولین و البته آخرین بار، خرق عادتی روی داد و یک فیلمنامه به چاپ رسید، «محاکمهی ژاندارک».
تاکنون فیلمهای زیادی در مورد ژاندارک و سرنوشت غمانگیز او دستمایهی فیلمهای سینمایی قرار گرفتهاند و اکثرا هم موفق بودهاند، بهمانند فیلم ژاندارک (۱۹۴۸) با بازی اینگرید برگمن در نقش دوشیزهی اورلئان؛ اما هیچکدام از فیلمهایی که تاکنون در مورد ژاندارک، قهرمان ملی فرانسه ساخته شدهاند، نتوانستهاند به موفقیت فیلم «محاکمهی ژاندارک» روبر برسون نائل شوند. برسون، هنرمندی بود که بیشترین تأثیر را بر روی سینمای موج نوی فرانسه گذاشت و ژان لوک گدار، به حق، شخص ِ او را «سینمای فرانسه» خطاب کرده است.
تفاوت اصلی فیلم برسون با فیلمهای دیگری که قبل و بعد از او در مورد ژاندارک ساخته شد، این است که او جلسات محاکمهی ژاندارک را بسیار صادقانه در برابر دیدگان مخاطبین سینما تصویر کرده و به جرأت میتوان گفت محاکمهی ژاندارک ِ برسون، بهترین فیلمیست که تاکنون در مورد ژاندارک ساخته شده است. حال باز میگردیم به مبحث انتخاب صحیحی که در کتاب هفته صورت گرفته است. قبل از روبر برسون، کارل تئودور درایر به موضوع محاکمهی ژاندارک پرداخته بود و فیلمی صامت با نام «مصائب ژاندارک» را در سال ۱۹۲۸ به اکران عموم درآورد. فیلمی که توجهات زیادی را به خود جلب کرد؛ اما فیلم برسون، به اذعان بسیاری از منتقدین سینما و فیلمسازان، فیلمی ماندگار با میزانسنی فوق العاده و فیلمنامهای بیهمتاست که توانسته حجت را در مورد ژاندارک نوزده ساله و کاریزمای او، تمام کند.
فیلمنامهای که برسون در مورد ژاندارک و دوران محاکمهی او نوشته است، صداقت همیشگی سینمای او را دارد، بیتکلف و بیاغراق. فیلمنامه و دیالوگها چنان دقیق نگاشته شدهاند که خارج از حیطهی مکان و زمان حرکت میکنند و همین امر فیلم را بدل به فیلمی جهان شمول و زمان شمول کرده است؛ فیلمی برای تمام فصول.
ژاندارک ِ برسون، مقاوم است، جیغ نمیزند، غیر از یکی دو صحنه آن هم در خفا، گریه نمیکند و در کل ما با زنی بیچاره و درمانده طرف نیستیم. از آن سو، فارغ از بحث قدیسه بودن ژاندارک، بیننده با فردی مافوق بشر هم روبهرو نیست بلکه برعکس، با انسانی مواجه است که میترسد، خطا میکند و سپس توبه. او از درگاه الهی طلب مغفرت میکند و نشان میدهد با اینکه دوشیزهای پرهیزگار است؛ اما معصوم نیست. ژاندارک ِ رابرت برسون، شاید ظاهری فریبنده نداشته باشد؛ ولی مطمئنا باطنی شایسته و زیبا دارد. فیلمنامهای بینقص که بهترین مورد برای چاپ در کتاب هفته بوده است، انتخابی درخور.
حال که به فیلمنامه اشاره شد، بد نیست کمی هم از خود ِ فیلم گفته شود و مقایسهای بین دو فیلم «مصائب ژاندارک» و «محاکمهی ژاندارک» صورت گیرد، که تاکیدیست بر حسن انتخاب تحریریهی کتاب هفته. ترجیحا در این مقاله حرفی از فیلم «ژاندارک» ساختهی ویکتور فلمینگ به میان آورده نمیشود چون این فیلم برخلاف فیلم درایر و فیلم برسون، محصولی هالیوودیست و به زندگی ِ کلی ژاندارک پرداخته و نه صرفا دادگاه جنجالی و تأملبرانگیز او.
با تماشای دو فیلم، در ابتدا مشترکات زیادی به چشم میخورند. سیاه و سفید بودن فیلمها، جو کلیسایی ِ سرد و خشن و مردانی که خود را مردان خدا میخوانند؛ اما در چهرهشان هیچ اثری از مهربانی و لطف که خاص خداوند است وجود ندارد و تنها بخش لطیف فیلم به زنی جوان و زیبا برمیگردد که مردانه لباس پوشیده و بسیاری او را یک قدیسه میدانند. ولی هر چه دو فیلم پیش میروند، تفاوتهایی اساسی آشکار میشوند و فیلم برسون ذرهذره قدرتش را به رخ میکشد. ژاندارک برسون برخلاف ژاندارک درایر، ترسش را آشکارا هویدا نمیکند و در چشمان معصومش خوف و بیپناهی موج نمیزند. خیلی هم نمیتوان از درایر که کاملا مشخص است شدیدا تحت تاثیر داستان ژاندارک قرار گرفته و مجذوب آن شده خرده گرفت. نام فیلم او مصائب ژاندارک است و ناخودآگاه مخاطب را به یاد مصائب مسیح ِ پیامبر میاندازد، در حالیکه برسون فقط روی مقولهی دادگاه تمرکز کرده و در لایههای زیرین فیلم به پاکی ِ بیمثال دوشیزهی فرانسوی پرداخته است. فیلم برسون در همهی بخشها شدیدا مینیمال است از فضای دادگاه و پرسش کشیش و پاسخهای صریح و کوبندهی ژاندارک گرفته تا استفاده از نماها و حتی زمان فیلم. برسون بیشتر از یک ساعت نیاز به ادامه دادن کار نداشته. یک ساعتی که بخش عمدهی آن به سوال و جوابهای بیوقفه که ریتم فیلم را در عین آرامش ظاهری تند نگه میدارد میگذرد و در کنار ژاندارک بیننده هم فشار شدید روانی و خفقان را حس میکند؛ یک فضای کاملا هراسانگیز. در میان این همه عصبیتی که فیلم برسون به وجود میآورد، ژاندارک، حقیقتا بهعنوان یک لیدر کاریزماتیک تصویر میشود و نه زنی منفعل و ترسان که مانند ژاندارک درایر مدام اشک بریزد و بعد از مدتی حوصله سر بر شود و تصورات مخاطب از شخصیت مقاوم ژاندارک را از بین ببرد.
جنس مردان دادگاه تفتیش عقاید در دو فیلم بسیار متفاوت است. مردان ِ درایر، ترسو، فرصتطلب و حریص نسبت به زنان هستند حتی اگر زنی لباس مردانه بر تن داشته و موهایش هم کوتاه باشد؛ ولی مردان برسون به پایههای حکومت دینیای که بنا کردهاند و منفعت انگلستان و شاه میاندیشند و بس. آنها ژاندارک را چون یک اپزوسیون قدرتمند میبینند که یا باید به زانو در بیآید تا دیگر کسی جسارت ایستادن در برابر شاه و کلیسای انگلستان را نداشته باشد یا باید حذف شود تا همهی فرانسویها بترسند. در اینجا میتوان به دیدگاه کلی دو فیلمساز هم پی برد. برسون با دیدی منطقی، وطنپرستانه و بر اساس حقیقت، نجابت ژاندراک و راسخ بودن او بر سر عقیدهاش را بدون تعجیل و با متانت در تصاویر نشان میدهد و اجازه میدهد بینندهاش انتخاب کند که حق با چه کسی و کدام طیف است، برسون از اعمال صریح عقایدش در فیلم پرهیز کرده؛ ولی درایر نتوانسته اینگونه به موضوع ژاندارک و دادگاه او نگاه کند و با احساساتی غلیظ فیلمش را پیش برده. موضعگیری درایر نگارنده را به یاد راویان داستانهای مذهبی و تاریخی وطنی انداخت. کسانیکه به جای تعریف کردن اصل ِ قصه و حقطلبی و حقخواهی ِ کاراکترها، درگیر فرعیات می شوند و بهجای تمرکز بر ایدئولوژی ِ شخصیت تاریخی و مذهبی، روایتشان را روی مظلومیت آنان متمرکز کرده و عملا نتیجهگیری از ماجرا را دستخوش تغییرات عمده و وابسته به تألم و احساسات آنی میکنند.
همانطور که گفته شد از دیگر مشترکات واضح دو فیلم سیاه و سفید بودن آنهاست، مصائب ژاندارک بهخاطر جبر آن زمان و دادگاه ژاندارک بنا به دید فیلمسازش که بهترین استفاده را از این رنگها برده. برسون هوشمندانه در میان رنگ سیاه و انواع طیفهای طوسی، از رنگ سفید استفاده کرده و آن را چون نمادی بهکار گرفته. کشیش سفیدپوش که مانند فرشتهی نگهبان ژاندارک است، آرمیدن ژاندارک در تختخواب با لباس و ملحفههای سفید که نوید رستگاری او را میدهد و.. که تاکیدیست مجدد بر مینیمال بودن این فیلم، درست مثل دیالوگهای آن که با دقت و لحنی درست ادا میشوند و با اینکه مشخص است دوشیزهی اورلئان در زندان و محکمه است، هیچ تأکیدی بر مکان فیلم صورت نمیگیرد. نحوهی قرار گرفتن دوربین و تدوین ِ ماهرانه، ژاندارک ِ برسون را معصوم جلوه نمیدهد. او هرگز به دوربین نگاه نمیکند تا مبادا نگاهش، مخاطب را برآشوبد و دل او را به درد آورد چون، ژاندارک ِ برسون، نیازی به دلسوزی بیننده ندارد. مقاومت او، منش او و لحن او آشکار است و درست نشان دادن همین ایستادگیست که فیلم برسون را سرآمد کرده است. با اینکه محیط فیلم خشن است؛ ولی در جای جای آن شاعرانگی موج میزند، مانند لحظههای تنهایی ژاندارک، وجود سگ کوچک، رهایی پای ژاندارک از پابند و زنجیر، حرکت رهاییوار پرندگان، گم شدن صلیب و ژاندارک هر دو در میان دود و آتش، و در آخر، تنهی سوختهی چوب اعدام و زنجیرهای متصل به آن که به صلیب کشیده شدن و عروج عیسیوار ژاندارک را یادآور میشود تا برخلاف فیلم درایر که به هرج و مرج ختم میگردد، فیلم برسون با پایانی بینقص و قوی، با تکیه بر ماندگاری ابدی ِ نام ژاندارک و اندیشه و مقاومت او در برابر آنچه ناروا میدانست، با موسیقی ِ پررنگ به اتمام برسد ـ موسیقی در فلم برسون مزیتی مهم نسبت به فیلم درایر است ـ و بهعنوان فیلمی یک ساعته و شدیدا تاثیرگذار در اذهان، حک شود.
فیلمی که یک سیر ِ درست را از مواجه با حقیقت تلخ و ترس از شکنجه و سوزانده شدن را به سمت خودشناسی و ایستادگی میپیماید و در بطن، جدا از حقطلبی، خیلی ظریف به برابری ِ زن و مرد اشاره میکند. آنچه که حداقل اکنون دستیافتنی نیست و اینطور به نظر میرسد که تا سالهای متمادی هم، همچنان محقق نشود.
حال اگر نگاهی به شمارهی هفتاد و چهارم از کتاب هفته انداخته شود، در بخش «چند کلمه بهعنوان مقدمه» با نقدی موجز و البته دقیق از فیلم برسون مواجه میشویم که مترجم ـ متأسفانه نامش نوشته نشده ـ، قبل از فیلمنامهی محاکمهی ژاندارک نوشته است و یک تذکر در تلفظ درست نام ژاندارک هم به خوانندهی مجله میدهد. این مقدمه، دقیقا همان بخش و رویکرد آوانگاردیست که کتاب هفته را از بقیهی مجلات زمان خود متمایز میسازد. کتاب هفته، مجلهای برای نقد فیلم نبوده؛ ولی حداقل در مورد فیلم برسون نقدی کوتاه را در مقدمه جایز شمرده و عکسهای بسیار خوب و گویایی از فیلم را لابهلای سطرهای فیلمنامه گنجانده تا به قول مترجم «اگر واردکنندگان فیلمهای خارجی ـ حسب المعمول ـ وارد کردن این فیلم را به صرفه و صلاح و سود خویش تشخیص ندهند، و ما را از تماشای یک شاهکار مسلم سینمایی محروم کنند (چنانکه ناقدان گفته و نوشتهاند)، دست کم از این راه تا حدودی جبران مافات شده باشد» و خوانندهی کتاب هفته، حداقل فضای فیلم را با مطالعهی سناریوی آن و عکسهای چاپ شده، متوجه شده و شاید در پی بدست آوردن فیلم هم برمیآمده. از این روست که میتوان نتیجه گرفت، در آن دوره چقدر خلأ یک مجلهی تخصصی سینمایی حس میشده. مجلهای که بهجای پرداختن به فرعیات و اخبار زرد یا کوبیدن مدام سینمای آن زمان به نام روشنفکری و ترقیخواهی، به اصلِ حمایت از سینما و سینماگران و نقد دلسوزانه ملتزم باشد. خلأیی که تحریریهی کتاب هفته بهخوبی آن را تشخیص داده بود و دغدغهاش را داشت و گهگاه، میان تمام داستانها و نمایشنامهها، گریزی هم به دنیای سینما و فعالیت سینماگران میزده که در ادامه به آنها نیز پرداخته خواهد شد.
گرچه نگارنده بهعنوان یکی از عشاق سینهچاک سینما، نمیتواند بگوید که انتشار تنها یک فیلمنامه در صد و اندی جلد از کتاب هفته راضیاش کرده است؛ اما هر چه که باشد انتخاب چنین فیلمنامهای، جا برای گله نمیگذارد.
تبلیغات، آموزش و فیلمهای هفته
مانند هر مجلهیای، کتاب هفته هم تبلیغاتی را در دل خود جای داده است. تبلیغاتی که بهمانند مطالب دیگر ِ چاپ شده در هفتهنامه، با دقت و وسواس انتخاب شدهاند. در این میان تبلیغات سینمایی هم به چشم میخورند مثل فیلمهای «گوژپشت نتردام»، «اوژنی گرانده»، «عبور از رودخانهی گنگ» و…؛ اما معرفی فیلم در کتاب هفته تنها به تبلیغات، ختم نشده است.
در این هفتهنامه سعی گستردهای شده تا خوانندگان و مخصوصا خوانندگان جوان با هنرهای مختلف و جنبههای گوناگون آنها آشنا شوند. معرفی نمایشگاهها و گالریها، صحبت از زندگی و سبک کاری نقاشان و مجسمهسازان بزرگ و آثارشان، پرداختن به تئاترهای روی صحنه و البته سینما و فیلمهای برتر روز هم از جایگاه ویژهای در کتاب هفته برخوردار بودهاند و بهایی خاص به آنها داده شده، امری که از همان جلد نخست کتاب هفته در بخش «اندیشهها و خبرها»، هویداست؛ بخشی از کتاب هفته که بهطور اختصاصی بر روی اخبار و اتفاقات دنیای هنر کار میکرده و در لابهلای سطرهایش، مطالب سینمایی هم خودنمایی میکردند.
در اولین جلد از هفتهنامه، بخش سینمایی ِ اندیشهها و خبرها، با مصاحبهای جالب از «دنی کِی»، هنرپیشهی معروف شروع و سپس به بررسی اجمالی فیلم «چه نشاطیست زندگی» اثر رنه کلهمان و عدم توفیقش در جشنوارهی فیلم کن پرداخته میشود. یک کمدی جذاب و سرشار از آزادی و سرزندگی با بازی آلن دلون. نکتهی قابل تعمق دربارهی پرداختن به فیلم ِ «چه نشاطیست زندگی» این است که در آن زمان، بیشتر روزنامهها و مجلات بر روی برندگان جشنوارهی کن تمرکز کرده بودند و فیلم بسیار خوب کلهمان همانطور که در کن مهجور ماند، نزدیک بود در ایران هم مورد بیاعتنایی قرار بگیرد؛ ولی کتاب هفته کاری نو میکند و در اولین جلدش از فیلمی سخن میراند که ارزش چند بار دیدن را دارد و بهتر بود علاقهمندان سینما و کسانی که میخواستند سینما را حرفهای دنبال کنند، آن را ببینند و تحلیل کنند و اگر برایشان میسر نبود، حداقل کمی در موردش بخوانند. یک نوع تبلیغ موثر برای فیلمی که نباید به حاشیه رانده میشده.
و اینچنین، با معرفی فیلم ِ کلهمان، کتاب هفته، خط مشی خود در هنر و سینما را بهخوبی نشان داد و به همگان گوشزد کرد که شاید فیلمی، بنا به دلایل مختلف، درست دیده نشود و نتواند جوایز متعددی را از آن خود کند؛ اما وقتی جسورانه، قابل تأمل و هنرمندانه ساخته شده باشد، باید آن را دید، در موردش به گفتوگو نشست و نقدهایی صریح بر آن نوشت تا سینمای نو پای ایران و سینماگران و منتقدانمان از آن بهرهمند شوند و جسارت کافی برای ساخت فیلمهایی این چنین و سپس بررسی همان فیلمها را، بیآبند.
گرچه مطالب سینمایی در تمامی جلدهای کتاب هفته به چشم نمیخورند؛ اما هر مقاله، مصاحبه و یادداشتی که در مورد فیلم و سینما در هفتهنامه به چاپ رسیده، همان سنگ بنای سینمای موج نویمان است که پیشتر در موردش گفته شد. مثلا در شمارهی ششم کتاب هفته، مخاطب با دیدگاه «الیا کازان»، یکی از نامیترین کارگردانان جهان، دربارهی هنر نویسندگی آشنا میشود؛ او معتقد است: «نویسندگی، تنها، چیدن لغات در کنار یکدیگر نیست؛ قریحهئی و استعدادی و الهامی لازم است تا احساس خوانندگان را برانگیزد!»، همچنین در جلد ششم صحبت از فیلم «فروید: راز پنهان» اثر جان هوستون، به میان میآید تا نویسندگان جوان بیآموزند که باید خودسانسوری را کنار بگذارند و به مسائلی بپردازند که جامعه به آنها فکر میکند و درگیرشان است، حتی اگر آن مسائل تابو باشند و با نوشتن از آنها، عدهای علیه نویسنده جبههگیری کنند. مورد مهم دیگری که کتاب هفته به آن اشاره میکند، بحث کار گروهی در سینماست. در بیشتر فیلمهای سینمای ما، چه در آن دوره و چه حال، نویسنده و کارگردان یک فرد است که گاهی سمت تهیهکنندگی هم به آن دو سمت قبلی او افزوده میگردد و چه بسا سمتهای بیشتری هم در میان باشد؛ بررسی این مسئله خارج از بحث این مقاله است و خود مورد مفصلیست و نیازمند مطالعهی دقیق؛ ولی آنچه مهم است، خطری بوده که شاید نویسندگان بخش سینمایی کتاب هفته در مورد محوریت تنها یک فرد در فیلمها حس کرده بودند و در یکی دو مقاله به مقولهی کار گروهی در سینمای جهان پرداختهاند؛ مانند فیلم عشق «در بیست سالگی» که محصول مشترک سینمای ایتالیا، آلمان، فرانسه، ژاپن و لهستان است و بهترین گروههای فیلمسازی هر پنج کشور، در ساخت آن مشارکت داشتهاند.
در همین راستا درست زمانیکه علایق و حواشی زندگی بازیگران مطرح سینمای ایران و هالیوود، مقالات اصلی و جنجالی اکثر مجلات را تشکیل میداد، کتاب هفته به بررسی زندگی، جهانبینی و آثار فیلمسازان بزرگی چون «اینگمار برگمان» و «ژان رنوار» میپردازد و با خوانندگانش سبک، دید هنری، تفکرات و نگرش آنان را در میان میگذارد. همچنین با نوشتن یادداشتهایی کوتاه بر فیلمهای تأثیرگذار روز جهان در بخش «فیلم هفته» مخاطبینش را ترغیب به دیدن آنها میکند. فیلمهایی چون «بازداشتگاه ۱۷»، «صدایی در تاریکی»، «هفت دلاور»، «کار یک شب»، «کنتس پابرهنه»، «جادهی مرگ» به مناسبت حضور «جینا لولو بریجیدا» در ایران، «ده ثانیه تا جهنم» و… . نکتهای که در مورد این فیلمها بسیار جالب توجه است، ژانر آنهاست. تمامی این فیلمها که نقدهایی بسیار مثبت دریافت کردهاند و اکثرشان جزو بهترین فیلمهای تاریخ سینما ردهبندی شدهاند؛ با یکدیگر تفاوتی اساسی در ژانر دارند. در بین این فیلمها ژانر مقاومت، وحشت، وسترن، کمدی، رومانتیک، درام، جنگی، جنایی و… به چشم میخورند و با چنین معرفی و انتخابی که کتاب هفته انجام داده، نه تنها علاقهمندان سینما را با تمامی این ژانرها آشنا ساخته، بلکه به آنان نشان داده که در هر ژانری میتوان فیلمی موفق و درخور توجه ساخت. پس تبلیغات کتاب هفته، تنها معطوف به تبلیغات فیلمها نبوده و حداقل برای تمرین کار گروهی هم تبلیغ میکرده!
نگارنده حین بررسی کتاب هفته، در شماره هفدهم، به موردی جالب برخورد کرده که دوست دارد آن را با خوانندگان در میان بگذارد. در سال ۱۹۶۱ مسابقهی جهانی سینما برگزار شده بود که کتاب هفته به آن پرداخته و جدول ِ نهایی از ده فیلم برتر را ارائه کرده. جدولی که در آن فیلم «بنهور» و «توپهای ناوارون» در صدر قرار گرفتهاند؛ دو فیلمی که در ایران هم بسیار محبوب بودند و مورد استقبال قرار گرفتند. اما شاید نکتهی جالب این مقاله، در جدول ِ نهایی ِ ارائه شده نهفته باشد. با نگاهی به این جدول میتوان دریافت که اکثر این ده فیلم، همانهایی بود که در ایران هم مانند سایر نقاط جهان بهخوبی دیده شد و مورد پسند مخاطب ایرانی قرار گرفت. این امر نشان دهندهی آن است که در همان زمان، چقدر سلیقهی مخاطبین سینما در کشورمان به سلیقهی مخاطبینی مثلا از کشور فرانسه که «موج نو» در آنجا اتفاق افتاده بود، شباهت داشته. البته که در مقاله به ناعدالتیها در پخش فیلمها در کشورهای گوناگون بهطور مفصل اشاره شده و تبعیضها، به حق، مورد نکوهش قرار گرفته است؛ ولی پاراگرافی از این مقاله میتواند لبخندی حاکی از شوق و رضایت را برلبان خوانندهی امروزیاش بنشاند: «در سراسر سال ما روی پردههای سینمای پاریس شاهد مسابقهای بین فیلمهای فرانسوی، ایتالیایی، آمریکایی، آلمانی، انگلیسی، روسی، لهستانی و ژاپنی و چند مملکت دیگر بودهایم.» و امروزه روز، هیچ جشنوارهی جهانی و معتبری وجود ندارد که حداقل یک فیلم از سینمای ایران در آن حضور نداشته باشد و نتواند جوایز ارزشمندی را از آن خود کند. امروز، دیگر فقط چند کشور نیستند که به صنعت سینمایشان ببالند و جوایز ارزندهای را نصیب خود کنند و برای سینمای کشورشان افتخار بیآفرینند، بلکه سینماگران ایران با قدرت و صلابت و اندیشههایی نو، در عرصهی رقابت جهانی، حضوری دائم و پررنگ دارند و چندیست که توانستهاند گوی سبقت را از سایر رقبا بربایند و قدرت سینمای ایران و تفکر فیلمسازان ایرانی را به رخ جهانیان بکشند. سینمایی که اکثر ایرانیان به آن مفتخرند و اگر تاکید شود که در آن سالها کتاب هفته بهمانند مجلهی سینمایی «کایه دو سینما» ـ بعدها این وظیفهی خطیر را «مجله فیلم» بر عهده گرفت. ـ سنگ بنای سینمای موج نوی ایران را میگذاشت، سخنی به گزاف گفته نشده.
مقالات ـ مصاحبهها
همانطور که در بخش «تبلیغات، آموزش و فیلمهای هفته» اشاره شد، در اولین جلد از کتاب هفته تا جلد نهم، بخشی تقریبا در انتهای هفتهنامه بهنام «اندیشهها و خبرها» وجود داشته که به رویدادهای هنری و اندیشهی هنرمندان نامی میپرداخته و فعالیتهای هنری ِ فعلی و آیندهی آنان را اجمالی، به خواننده معرفی میکرده. این تیتر، از شمارهی ده به بعد به تیتر «اندیشهها و هنرها» تغییر نام میدهد که با توجه به محتوای آن، تیتری درستتر است و نوشتههای آن بخش نام بسیاری از نقاشان، نویسندگان، بازیگران، فیلمسازان و هنرمندان مطرح آن دوره را در خود جای داده که گاهی پر و پیمان است و مفید و گاهی هم فقط صفحه پر کن.
از جلد ده به بعد هفتهنامه، کمکم «اندیشهها و هنرها» در مجله پخش و تخصصیتر میشود. در شمارهی شانزدهم با بررسی سینمای انگلستان در چهار صفحه، رویکرد جدیدی که تحریریهی کتاب هفته در مورد بررسی و معرفی و نقد فیلم و سینما در نظر گرفته مشهود میشود. یک مقالهی خوب که اطلاعات مفیدی از کلیت سینمای انگلستان و فیلمهای روز آن کشور ارائه میکند. این روند در شمارهی هفدهم تحت عنوان جدولی که در بخش «تبلیغات، آموزش و فیلمهای هفته» بررسی شد ادامه پیدا کرد و نشان از آن داشته که کتاب هفته، توجهی خاص به سلیقهی علاقهمندان جدی سینما داشته.
سینمای موج نوی فرانسه تاثیر زیادی روی مردم در سراسر دنیا گذاشته بود و دید جدیدی را در سینما معرفی میکرد. مسلما بینندهی ایرانی به راحتی نمیتوانسته اکثر فیلمهای خوب آن سالها را ببیند، مخصوصا سینمای اروپا که سینمادارن ایرانی علاقهی زیادی به نمایش آنها نشان نمیدادند. تماشای این فیلمها و دانستن در موردشان، حداقل برای دانشجویان و هنرجویان سینما بسیار لازم و ضروری بوده، آن هم در زمانیکه اکثر مجلات و روزنامههایی که به اشتباه نام هنری را یدک میکشیدند، مشغول ترجمهی مصاحبه از بازیگران بزرگ آن زمان و انتشار هرچه زودترش در مطبعهی خود بودند تا گوی سبقت را از بقیهی رقبا بربایند و اگر هم قرار بوده نامی از سینمای فرانسه به میان آید احتمالا خبر از رابطهی آلن دلون و رومی اشنایدر بوده یا جذابیت و دلربایی ِ بریژیت باردو یا ب.ب. (بماند که در شمارهی بیست و سه و بیست چهار که ویژهی عید نوروز بوده کتاب هفته مصاحبهای اختصاصی با ب.ب را چاپ کرده که حداقل سینمایی بوده و نه کنجکاوی ِ صرف در زندگی خصوصی او) اما کتاب هفته در بین آن همه هیاهوی بسیار برای هیچ، مستقیم به سراغ ژان رنوار میرود و سوالات مهم سینمایی و جوابهای مهمتر او را در شمارهی بیست و یکم به چاپ میرساند تا جدا از اثبات وزین و جدی بودنش در حرفهی مطبوعات و آگاهی رسانی، گامی مهم در جهت ارتقای سینمای ایران و آموزش سینماگران بردارد. از این رو، مقالات کتاب هفته را میتوان به چند بخش تقسیم کرد: معرفی فیلمها، مصاحبهها، بررسی و آموزش سینمایی.
یکی از بررسیهای هنریای که میتوان انجام داد معرفی آثار و فعالیتهای آتی هنرمندان است. در سینما هم این مورد در سادهترین حالت معطوف میشود به معرفی فیلمهای عرضه شده و یا در دست ساخت. امروزه هر مجلهی سینمایی را که ورق بزنید با اطلاعاتی از فیلمهای کلید خورده سینمای ایران و جهان مواجه خواهید شد، کتاب هفته هم با اینکه یک مجلهی سینمایی صرف نبوده و حول محور اصلی قصه و داستان کوتاه و بلند میگشته؛ ولی در بررسیهای سینمایی و پرداختن به فیلمها، از رویهی معرفی فیلمها بهره برده و گاها یک ریویو هم از فیلمی را که معرفی کرده در اختیار خوانندگانش قرار داده؛ مانند معرفی فیلم «همچون آینه» اثر اینگمار برگمان در شمارهی سی و دوم، که ایرج قریب، ریویویی ـ و نه نقد ـ بر آن نوشته و ابعاد روانشناسانهی فیلم را مورد بررسی قرار داده. چند نمونه از فیلمهای دیگری که کتاب هفته به معرفی آنها پرداخته و خوانندهاش را در جریان ساخت آنها قرار داده عبارتند از: فیلم «بیگانه» که لوچیو ویسکونتی ـ در ایران او را بیشتر به واسطهی افکار مارکسیستی و فیلم «روکو و برادرانش» میشناسند ـ از روی داستان بیگانهی کامو کار کرد و همانطور که شخص ِ کامو پیشبینی کرده بود اصلا فیلم موفقی از آب در نیآمد (۳)، فیلم به نسبت خوب «گاندی» که در گیشه مطلوب عمل نکرد (۴)، فیلم «محاکمه» ساختهی اورسن ولز که فیلمساز بعدا ادعا کرد که این فیلم بهترین اثرش بوده و خودش از آن رضایت داشته که چاشنی ِ معرفی این فیلم در کتاب هفته، صحبتهای خواندنی و کمی جنجالی تونی پرکینز است که هم سینمای هالیوود را میکوبد و هم سینمای اروپا را (۵)، معرفی فیلم «مرگ ایوان الیچ» که ژولین گرین با اینکه مشتاق ساختنش بود هرگز موفق به انجامش نشد (۶) و.. .
اگر تمام این مقالات کنار هم گذاشته شوند و با مطالب سینمایی دیگر کتاب هفته مقایسه شوند، نوعی پیوستگی را میتوان بین آنها یافت که جز با دلسوزی هیئت تحریریه میسر نمیگشته. بهعنوان مثال در شمارهی بیست و نهم مقالهای در مورد آلبر کامو و آثارش از جمله بیگانه چاپ میشود و در دو شماره بعد، همانطور که در بالا که گفته شد، فیلم ِ در دست ساخت ویسکونتی از روی داستان بیگانهی او معرفی میشود؛ ولی بهتر از این مثال، بررسی سینمای پیچیده و خاص الیا کازان است. در متن خرده تیتر «تبلیغات، آموزش و فیلمهای هفته» گفته شد که در شمارهی ششم کتاب هفته، اظهار نظری کوتاه از او در مورد هنر نویسندگی به چاپ رسیده؛ تقریبا بعد از یک سال، در شمارهی سی و پنجم کتاب هفته، این بار پیچیدگیهای روح فیلمساز و تخیلات قویاش با فیلم «رود وحشی» مورد واکاوی قرار گرفته و در شمارهی بعدی کتاب هفته ـ شمارهی سی و شش ـ، مقالهای با عنوان «سینما و روانشناسی» از مورخ سینما، پیتر جان دایر با ترجمهی کیومرث سلطان به چاپ میرسد که با نگاهی اجمالی به فیلمهای بزرگانی چون هیچکاک، خوانندگان را با مبحث مهم روانشناسی در سینما آشنا میکند.
از دل تمام این مقالات، مصاحبهها، معرفیها، اظهارنظرها ـ و البته اگر تماشای فیلمها هم میسر میشده ـ امکان شناخت سینما تا حدودی میسر میشده و علاقهمندی به هنر هفتم را افزایش میداده. مصاحبههایی خواندنی با ویتوریو دسیکا سازندهی فیلم دزد دوچرخه (۷)، بیلی وایدر که در ایران بیشتر او را با فیلم آپارتمان میشناسند (۸)، مقالاتی چون «جامعهی شهری و سینما» (۹)، «فیلم و کارگردان» (۱۰)، «کسب و کار سینما و جوانان» (۱۱) و «تاریخ سینما در هزار تصویر» (۱۲) حرکتی آهسته و پیوسته در کتاب هفته بوده که جدا از ارائهی اطلاعات خوب از سینما به علاقهمندان و سینماگران، تغییری هم در کار نویسندگان و پژوهندگان سینما ایجاد میکرده، بدین صورت که در ابتدا اکثر مطالبی که در هفتهنامه به چاپ میرسیده حاصل ترجمه بوده؛ ولی کمکم نوشتههایی از نویسندگان وطنی و تحلیل و بررسیهای سینمایی آنان در کتاب هفته چاپ میشود که حرکتی آوانگارد به شمار میرفته و اعتماد به نفس نویسندگان ایرانی را در تحلیل و بررسی آثار هنری فرنگی، بالا میبرده.
با توجه به اینکه احمد شاملو تنها در بیست و پنج شماره از صد و چهارده شمارهی کتاب هفته سِمت سردبیری را داشته و پس از او این مهم را دکتر محسن هشترودی، پس از او علیاصغر حاجسیدجوادی و در آخر محمود اعتمادزاده (م. ا. بهآذین) عهدهدار شدند، شاید تصور شود که رویهی سینمایی کتاب هفته دستخوش تغییراتی شده باشد. با دقت بر روی تمامی شمارههای کتاب هفته باید اذعان داشت که بعد از شاملو، نهتنها پرداختن به دنیای فیلم و سینما کمرنگ نشده بلکه به مراتب قویتر و بهتر ادامه یافته که این مورد به شخص شاملو باز نمیگردد و نشان از مهارت یافتن و جا افتادن تحریریه بعد از حدود هفت ماه کار بیوقفه است. تحریریهای که سلیقهی مخاطب دستش آمده، سطح کاریاش را نیز بالا نگه داشته و البته توقعات خوانندگانش را هم بالا برده، مثلا در شمارهی پنجاه و هشت از کتاب هفته نقدی جدی بر فیلم «لولیتا»ی استنلی کوبریک چاپ شده که فیلم را اقتباسی بد از روی کتاب ناباکوف دانسته ـ نگارنده با نویسندهی آن نقد اتفاق نظر ندارد، کتاب، کتاب است و فیلم هم فیلم! هر کدام در جایگاه خود ـ و مفصل به آن پرداخته یا تاریخچهای که با ترجمهی زندهیاد کارو (کاراپت دردریان) به نام «تاریخ سینما در هزار تصویر» در چند جلد از کتاب هفته نوشته شده، خوانندگان را با اصطلاحات سینمایی آشنایی میکند و بهصورت موردی تاریخ شکلگیری سینما را با ترکیب تصویر و متن، ارائه میدهد.
یکی از اشتباهات ِ کتاب هفته، در مورد این سری از مقالات کارو، روی میدهد که اشاره به آن خالی از لطف نیست. در شمارهی شصت، یک ترجمه از کارو چاپ شده؛ اما ترجمهی او «یک نامه از همینگوی به کنستانتین سیمونوف» است و نه ادامهی «تاریخ سینما در هزار تصویر». بین شمارههای پنجاه و نه و شصت و یک، پانزده مورد از موارد تاریخی ِ مقالهی کارو (از عدد ۷۸ تا ۹۲) جا میافتد و دیگر هم نشانی از آنها در شمارههای بعدی یافت نمیشود؛ نه مقالهی جا افتاده چاپ میشود، نه توضیحی دربارهی علت جاافتادگی داده میشود و نه حتی یک عذرخواهی ساده صورت میگیرد! حال بماند که مثلا در شمارهی پنجاه و نه هم کلا مورد ۷۴ در مقالهی کارو وجود خارجی ندارد.
اما بامزهترین مقالهی سینمایی که نگارنده به آن در کتاب هفته برخورد، مربوط میشد به شمارهی بیست و نهم از هفتهنامه با نام «تهیهی فیلم مارکو پولو در ایران». در مقاله، تصویری از عکس منسوب به مارکو پولوی معروف و آلن دلون که قرار بوده در نقش او ظاهر شود به چشم میخورد که به خاطر عدم کوچکترین شباهتی بین آن دو، خواننده را میخنداند؛ ولی دلیل جذابیت این مقاله برای نگارنده فراتر از این عکس است. تا قبل از دیدن این مقاله، تنها ارتباطی که نگارنده بین آلن دلون و ایران در یاد داشت، برمیگشت به فیلم «تهران ۴۳» اثر آلکساندر آلوف و ولادیمیر ناموف که اصلا در ایران و تهران فیلمبرداری نشد و فقط نام تهران را یدک میکشید و حالا تیتر ِ مارکو پولو در ایران، خبر از سفر قریبالوقوع دلون را به کشورمان میداده که نگارنده هر چه گشت، نشانی از این فیلم و سفر دلون به ایران نیافت و متوجه شد که اصلا کریستین ژاک فیلمی در مورد مارکو پلو نساخته، چه در ایران و چه هر جای دیگری از دنیا.
زحماتی که تحریریهی کتاب هفته در حدود دو سال کار بیوقفه برای ادبیات و هنر ایران کشیدند و توانستند یک مجموعهی کم نظیر از داستانها و قصههای وزین با درونمایههای ضد دیکتاتوری را گرد آوردند و در اختیار علاقهمندان قرار دهند، بر کسی پوشیده نیست. مجموعهای که بعد از گذشت نیمقرن از چاپش هنوز هم تازه و جذاب است و خواننده را همراه خود میکند؛ اما ای کاش حداقل برای نمونه، یک بار هم از سینمای ایران مطلبی در کتاب هفته چاپ میشد و با سینمای کشورمان ـ و در کل هنرمندان ایرانی و آثارشان ـ در این هفتهنامه بهنوعی برخورد نمیشدکه گویی تا آن تاریخ در ایران اصلا فیلمی ساخته نشده و در هیچ سالن سینمایی، فیلم وطنی بر روی پرده نرفته بوده. به هر حال، حتی اگر تیم کتاب هفته، هنر و هنرمندان خودی را چندان قبول نداشتند و بهای ِ خاصی به آنان نمیدادند، تلاشهایشان در جهت معرفی و نشر هنر فرنگی افاقه کرد و باعث شد حداقل نگاهها به سینما، تخصصیتر و واکاوانهتر شود و تلنگری باشد برای آغاز تحولات اساسی در سینمای ایران.
پینوشت:
۱) برای دریافت اطلاعات بیشتر در مورد هفتهنامهی «کتاب هفته» اینجا کلیک کنید.
۲) چگونه فیلمنامه بنویسیم / سید فیلد / عباس اکبری – مسعود مدنی / نشر ساقی
۳) شمارهی سی و یکم کتاب هفته
۴) شمارهی سی و سوم کتاب هفته
۵) شمارهی سی و چهارم کتاب هفته
۶) شمارهی پنجاه و هشت کتاب هفته
۷) شمارهی شصت کتاب هفته
۸) شمارهی شصت و پنج کتاب هفته
۹) شمارهی هفتاد و هشت کتاب هفته
۱۰) شمارهی هفتاد و نه کتاب هفته
۱۱) شمارهی نود و سه کتاب هفته
۱۲) شمارههای پنجاه و شش، پنجاه و هفت، پنجاه هشت، پنجاه و نه، شصت و یک