خانه / نقد فیلم / پرسه در حوالی من (۱۳۹۵)

پرسه در حوالی من (۱۳۹۵)

پرسه در حوالی من (۱۳۹۵)

نویسنده، کارگردان و تهیه‌کننده: غزاله سلطانی
ژانر: اجتماعی
محصول: ایران
مدت: ۹۰ دقیقه

“توجه فرمایید،‌ با خواندن این مطلب، ممکن است داستان فیلم لو برود.”

 کبریت‌های سوخته 

خوشبختانه مدتی‌ست در سینمای کشورمان، بیش از پیش شاهد فیلم‌هایی در مورد مسائل زنان هستیم. قصه‌هایی لطیف و گاه دل‌خراش درباره‌ی دختران، زنان و مادران جامعه‌مان و مشکلاتی که درگیرشان هستند، از ازدواج و کار گرفته تا بحران‌های روحی و عاطفی، مانند فیلم‌های شنل، وارونگی، نگار، سهیلا شماره‌ی ۱۷، لاک قرمز، رگ‌خواب و… . فیلم‌هایی در مورد زنان از فیلم‌سازان ِ مرد کشورمان که هنرمندانه و با ظرافت و دقت ساخته‌ شده‌اند و توانسته‌اند تحسین زنان را برانگیزند؛ ولی فیلم پرسه در حوالی من آن‌قدر زنانه، مملو از احساس و شاعرانه است که باید به‌عنوان گل سرسبد فیلم‌های زنانه‌ی ایران از آن نام برد. فیلمی از یک فیلم‌ساز خانم، غزاله سلطانی.

پرسه در حوالی من
پرسه در حوالی من

فیلم در کنار پنجره‌ی رو به خیابان خانه‌ی سایه (مهراوه شریفی‌نیا) آغاز شده و با همان نمای رو به خیابان، پایان می‌گیرد، البته که حس و حال دو صحنه با هم بسیار فرق دارند. با این‌که فیلم در فصل سرما اتفاق می‌افتد؛ اما خانه‌ی سایه که باسلیقه چیده شده ـ گرچه که خیلی هم منظم نیست ـ حس گرما و امنیت را به بیننده منتقل می‌کند.

از همین ابتدای کار، گوشی همراه نقش پر رنگی دارد و مانند زندگی‌های امروزه‌ی همه‌مان، بخشی جدا نشدنی از کاراکتر فیلم به‌شمار می‌آید. پر بیراه نخواهد بود که بگوییم گوشی همراه ِ سایه، همدم همیشگی اوست و تنهایی‌اش را پر می‌کند. در بین این همه کار روزمره و تکراری و گاها خمودی، لالایی خواندن زن همسایه برای دخترش، سحر، آرامش‌بخش و روح‌نواز است.

سایه، دختری آرام و نجیب است. معمولی و با زیبایی طبیعی که بلد نیست از مردان دلبری کند. مانند خیلی از هم‌نسلانش، زندگی او در کتاب، چایی، سیگار، تلویزیون، موبایل، کار و گاهی بیرون رفتن با دوستانش خلاصه شده است. دختری صبور و حساس که هر روز شاهد عشق‌ورزی افراد ِ جامعه‌اش است. جامعه‌ای که در آن ازدواج برای دختران و رسیدن به مرحله‌ی زنانگی یک ارزش و موفقیت به‌شمار می‌آید و حالا که مویی سپید در میان موهایش پیدا شده، بیشتر از قبل خودش را باخته و احساس پیر شدن می‌کند. سایه دختری‌ست که اکثر مواقع،‌ مخصوصا وقتی ناراحت است، احساس تنگی نفس می‌کند و به هوای آزاد نیازمند است.

او در آستانه‌ی سی‌سالگی‌ست و دم‌بخت. در گوشی‌اش عکس ِ آینه و شمعدان می‌بینیم، مادری که نگران ازدواج اوست و کیس‌های مختلف را به دخترش معرفی می‌‌کند بلکه بتواند او را راضی به وصلت با یکی از همین مردان جوان بکند و مادر بزرگی که شاید برای باز شدن بخت او نذر کند گرچه که فعلا پسر خانواده برای مادر و مادربزرگ در ارجحیت قرار دارد. جامعه‌ای که زنان‌اش هنوز بیشتر از هر کس و هر چیز، عاشق پسرهای‌شان هستند و در مقام خانواده‌ی همسر نمی‌توانند حق را به هم‌جنس‌شان یعنی به عروس‌شان بدهند و چشم بسته و بدون در نظر داشتن انصاف، تنها از پسرشان دفاع می‌کنند. خنده‌دار است که در چنین اجتماعی، ازدواج به یک ارزش بدل می‌شود!

سایه خواستگار دارد، یکی از آن‌ها را هم در فیلم می‌بینیم؛ دوستش، آرش؛ ولی سایه خیلی اعتناعی به او یا افرادی که مادرش معرفی می‌کند، ندارد. شاید هنوز دل در گرو بهنام دارد، شاید هم توقعات‌اش کم‌کم بالا رفته تا جایی که یا متوجه منظور دوستش مریم نمی‌شود یا نمی‌خواهد به روی خودش بیآورد. سایه به مریم می‌گوید فکر نمی‌کردم تو و علیرضا با هم کنار بیآیید و مریم پاسخ می‌دهد، خب ما همدیگر را دوست داریم. بله، این دوست داشتن است که گاهی باعث می‌شود طرف چشم‌اش را روی برخی مسائل ببندد. سایه یا هنوز مردی را به آن اندازه دوست ندارد و یا نتوانسته عشق قبلی‌اش را فراموش کند. هر چه که هست سایه می‌داند اکنون غیر از ازدواج چه می‌خواهد و برایش چه چیز در اولویت است، مادر شدن.

پرسه در حوالی من‍
پرسه در حوالی من

او از راه قانونی و از طریق بهزیستی برای قبول کردن فرزندخوانده اقدام کرده؛ ولی آن‌قدر موانع مانند تمکن مالی و تنها حق ِ قبولی حضانت دختر بچه به‌خاطر مسائل شرعی و… بر سر راهش قرار گرفته که فکر اقدام قانونی را از سرش بیرون می‌کند.

صحنه‌ی بیرون آمدن سایه‌ی ناامید از اتاق مسئول بهزیستی و قدم برداشتن و سپس ایستادن در راهرو را بسیار دوست داشتم. مردی زمین را تمیز می‌کند و بر اثر آن، کف ِ راهرو همانند سراب شده بود. موسیقی ِ فیلم جایش را به صدای پی‌درپی زنگ تلفن داده و همه‌ی این‌ها مانند نمادهایی هشدار دهنده عمل می‌کنند.

به هر حال، هر جا که قانون دست و پا گیر شود و نتواند خواسته‌های انسانی و اجتماعی را مرتفع کند، پای ِ راه کج و خطا، به میان می‌آید. انسان‌هایی سنگدل و طماع که به‌نام خیریه،‌ کار ِ کثیف خرید و فروش کودکان را انجام می‌دهند و اسمش را کمک می‌گذارند. رذلات این افراد به‌خوبی در فیلم تصویر شده، علی‌الخصوص در صحنه‌ی رقص مرد در خیابان که بهت سایه و گریه‌ی نوزاد نگون‌بخت در میان رقص و موسیقی و خنده‌ی سه سرنشین اتومبیل، گم شد.

با در آغوش گرفتن سحر، دخترک همسایه، و تجربه‌ی چند ثانیه‌ای حس‌ِ مادری، تردید ِ سایه برای گرفتن فرزندخوانده از راه غیر قانونی، دیری نمی‌پاید. خیس شدن لباس‌اش کافی بود تا تصمیم‌اش قطعی شود. این خیسی‌ ِ دل‌چسب پیراهن، خیسی‌ای که به‌عنوان یک زن، هرگز دوست ندارید خشک شود و جایش از روی لباس‌تان برود، همین مورد به ظاهر کوچک، کار را تمام می‌کند. سایه متقاعد شده است.

بالاخره سایه، فرزندی را که می‌خواست، به‌دست می‌آورد. خیلی آرام و بی سر و صدا،‌ کودک شیرین ِ چند روزه، می‌شود عضو جدید ِ خانه‌ی ساکت ِ سایه، می‌شود فرزند نداشته‌ی او. با آمدن این کوچولو به زندگی سایه، چه شوری در دل‌اش افتاده است. اعتماد به نفس بیشتری یافته و شاد و سرخوش است از حضور این فرشته‌ی کوچک آسمانی؛ ولی کم‌کم با مشکلاتی روبه‌رو می‌شود، پچ‌پچ همسایگان، ندانستن و نداشتن کوچک ترین اطلاعاتی درباره‌ی حال عمومی بچه و وزن و سلامت او و در کشوری چون ایران، مهم بودن نقش و حتی نام پدر برای فرزند.

سایه مجبور است مادر فرزندخوانده‌اش را بیآبد و برای تحقق این امر، پا به مکان‌هایی می‌گذارد که اکثر ما فقط نام‌شان را شنیده‌ایم و هرگز گذرمان و فکرمان به آن بخش از شهر نیفتاده است.

پرسه در حوالی من
پرسه در حوالی من

عسل بانو (بهناز جعفری) بافتنی‌ با کاموای ِ آبی می‌بافد. آبی، رنگ ِ نوزادان ِ پسر است و به‌نظر این بافتنی بچه‌گانه‌ست؛ ولی برای کدام بچه؟ شاید برای آرام شدن مادر و زنده نگه داشتن یاد ِ کودک‌اش، شاید برای گریه‌های شبانه‌ی مادر و حرف زدن با همان لباس بافتنی. در طول فیلم سایه از روحیات ِ دخترانه به زنانگی و سپس به مادری می‌رسد و در پس ِ تمام این‌ها، گذشت و گذشتن را می‌آموزد، البته که بسیار هم تلخ می‌آموزد.

نمای اتاق‌خواب و تخت ِ خالی از کودک، در حالی‌که وسایل او روی تخت هستند، غم‌زدگی سایه و تابلوی دو فرشته در بالای تخت که به آسمان می‌نگرند، بسیار تاثیرگذار است.

در نهایت، سایه، غریبانه‌ترین جشن تولدش را با مرور خاطرات گذشته برگزار می‌کند و دل همه‌ی بینندگان را با آن شمع‌های نامتعارف، به درد می‌آورد. بهترین پایان برای این فیلم ِ دوست داشتنی.

در اکثر نماها شاعرانگی مشهود است. سوژه‌ی جذاب و نو، قاب‌بندی‌های زیبا، موسیقی گوش‌نواز، حرکت آرام ِ پرده و موج ِ آب، بازی‌های فوق‌العاده و طبیعی تک‌تک بازیگران، طراحی بسیار خوب صحنه و لباس و کارگردانی لطیف و پر از حس ِ زنانگی، فیلم پرسه در حوالی من را به اثری دل‌چسب و خوش‌آیند بدل کرده که تا مدت‌های مدید در ذهن می‌ماند و سوژه‌اش بیننده را درگیر خود می‌کند.

فیلم پرسه در حوالی من ، فیلم نسل من است، فیلم بچه‌های دهه‌ی شصت. فیلمی‌ست در مورد یکی دیگر از خواسته‌های محقق نشده‌ی دهه‌ی شصتی‌ها. بچه‌هایی که میان نسل قبل و بعد از خودشان گیر افتادند و در شلوغی انقلاب و جنگ، گم شدند. بچه‌هایی که برای کودکی و نوجوانی و جوانی، هرگز وقت و نوبت به آن‌ها نرسید. بچه‌هایی که نام ِ نسل سوخته را یدک می‌کشند، کسانی‌که صبورانه و بی‌صدا چون کبریت سوختند و شدند پیش‌مرگ‌های، نسل‌های آینده‌ی ایران زمین.

پی‌نوشت:

۱) برای مشاهده تیزر فیلم پرسه در حوالی من اینجا کلیک کنید.

این را نیز ببینید

میدان سرخ

میدان سرخ (۱۴۰۰)

میدان سرخ (۱۴۰۰) (۱) کارگردان: ابراهیم ابراهیمان / بهرام بهرامیان / کمال تبریزی و… نویسنده: …

یک نظر

  1. دوسش داشتم خیلی بااحساس بود

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *