وارونگی (۱۳۹۴)
نویسنده، کارگردان و تهیهکننده: بهنام بهزادی
ژانر: اجتماعی / درام
محصول: ایران
مدت: ۸۵ دقیقه
“توجه فرمایید، با خواندن این مطلب، ممکن است داستان فیلم لو برود.”
فیلم وارونگی، در مورد فرد است، افراد، خانواده، جامعه. در مورد حرف است، حق، طلب، قدرت، زن، مرد. در مورد بزرگی و کوچکیست، بزرگمنشی و صبر، گستاخی و پوچگویی. در مورد عمل و انفعالست. در مورد وارونگی ِ اخلاقیات است.
نیلوفر (سحر دولتشاهی) را نمیتوانید دوست نداشته باشید. دختری شاداب و زیرک، با نمکی در چهره که هر لحظه مستعد خندیدن است. کاریست و شغلش را دوست دارد. کسی که در دود و دم ابر شهر تهران، به فکر حیات و شادابی گیاهان آپارتمانیاش هست. هنوز ازدواج نکرده و با مادرش مهین پیراسته (شیرین یزدانبخش) زندگی میکند. مادر مشکل تنفسی دارد و هوای تهران ِ دودی(۱) برایش سم است. مادر اما گوشش بدهکار نیست و اگر به او باشد میخواهد تمام مدت را بیرون از منزل بگذراند.
نیلوفر این روزها بیش از پیش شاد است. رابطهی او و سهیل (علیرضا آقاخانی) که زمان دانشجویی به جایی نرسیده بود، حالا بعد از سالها که سهیل دوباره به ایران بازگشته و به دنبال نیلوفر آمده، شروعی مجدد برای هر دویشان بهشمار میآید. نیلوفر سالها منتظر این شروع دوباره بودهاست.
فصل سرماست و هوای آلودهی شهر، وارونه هم شده. همین وارونگی کافیست که به مادر حملهی تنفسی دست دهد و در بیمارستان بستری شود. راه حل هم تنها یکیست، خارج شدن از تهران و زندگی در شمال کشور. مسئلهای که مادر حتما جلوی آن خواهد ایستاد.
هما (رویا جاویدنیا) و فرهاد (علی مصفا)، خواهر و برادر بزرگتر نیلوفر بین خودشان تصمیم میگیرند که مادر از تهران برود و نیلوفر هم برای مراقبت از او، همراهیاش کند. صبا، دختر هما، به خالهاش وابسته است و شادیاش را میخواهد. وقتی متوجه تصمیمگیری مادر و داییاش برای نیلوفر میشود، به او اطلاع میدهد. نیلوفر در کمال ناراحتی سکوت میکند، حتی در بیمارستان و زمانی که موضوع رفتن او و مادر به ویلای هما علنی مطرح میشود.
نیلوفر دیگر کودک نیست، در نگاهش به خواهر و برادرش هزاران حرف نهان است؛ اما آنها سعی میکنند هندوانه زیر بغلش بگذارند و هر جور شده او را همراه مادر بفرستند. هر کدامشان بهانه دارند. هما و همسرش مجید میگویند ویلای شمال را در اختیار مادر و نیلوفر گذاشتهاند و هما تصمیم دارد دو برابر درآمد نیلوفر از کارگاه خیاطی پدری را به او بدهد. بهانهشان برای نرفتن و تقسیم نکردن مسئولیت مراقبت از مادر هم بچهها و درس آنهاست. فرهاد هم با مشکلات خانوادگی و مالی دست به گریبان است و برای دادن طلبش، بدون اجازه نیلوفر و با همکاری هما، کارگاه خیاطی را به طلبکار اجاره میدهد. جالب اینجاست که هما و فرهاد برای گرفتن تصمیماتی به این مهمی، نهتنها با نیلوفر، بلکه حتی با مادر هم مشورت نمیکنند. خودسریهایی که این روزها در جامعهمان کم نیست.
نیلوفر هم به کارش وابستهست و هم به دوستش سودابه (ستاره پسیانی). وقتی ماجرای تخلیهی کارگاه جدی میشود و فرهاد یکی از کارگران سهیل را کتک میزند، بالاخره نیلوفر پس از سالها سکوت و گوش به فرمان بودن، حرف میزند. گله میکند و با واکنش غیر منطقی هما و فرهاد روبهرو میشود. جریان حقخواهی و ارث هم که به میان میآید، کار را برای همه سختتر میکند.
با فهمیدن ازدواج و جدایی سهیل در گذشته، عزم نیلوفر برای دفاع از خودش در برابر پنهانکاریها و مجبور کردن او به انجام تصمیمات بقیه، بیشتر از قبل جزم میشود. نیلوفر تقریبا مطمئن است که سهیل از درد ناچاری و برای یافتن یک نامادری قابلاطمینان و مهربان برای پسرش، میخواهد با او ازدواج کند. چیزی که نیلوفر را شدیدا رنجانده، وجود پسر سیهل نیست، بلکه پنهانکاری اوست.
مادر که کمکم از کدورت و دعوا بین فرزندانش باخبر شده، برخلاف توصیه پزشک به منزل باز میگردد. او نگران نیلوفرست و همه نگران حال مادر. مادر نمیخواهد آزادیهای نیلوفر سلب شود. او فرزندش را میشناسد و میداند کارش برایش چقدر باارزشست. اینبار خود نیلوفرست که برای رفتن به شمال اصرار میکند. درست است که بهخاطر مادرش فداکاری میکند و باز هم تحت شرایطی این تصمیم را گرفته؛ اما حداقل خودش این تصمیم را گرفتهاست، نه دیگران بهجای او.
نیلوفر خودخواسته با سهیل هم روبهرو میشود. نمیخواهد با سهیل ازدواج کند و راحت به او میگوید، بدون جنگ و دعوا. حالا نیلوفر میخندد چون خودش را یافته، خود حقیقیاش را.
فیلمنامه روایتی آرام و روان دارد. گرهها، حساب شده و به نرمی وارد قصه میشوند و رویه داستان را بهخوبی دستخوش تغییر میکنند. با اینکه فیلم اوج و فرود زیادی ندارد؛ اما بیننده نمیتواند لحظهای از دیدنش منفک شود. در فیلم وارونگی مخاطب با زنی طرف است که میخواهد با صبر و آرامش و پایبندی به ارزشهای خودش، بقیه را مجاب کند که به او گوش دهند و به نظراتش احترام بگذارند. میخواهد بقیه این موضوع را درک کنند که او به حقوقش واقف است. تحول پرسوناژ نیلوفر از زنی منفعل به زنی که در نهایت نشان میدهد خودش برای خودش تصمیم میگیرد نه هیچکس دیگری، ذرهذره در طول فیلم رخ میدهد و خانم دولتشاهی با بازیای خوب و یکدست، توانستهاند کاراکتر نیلوفر را از این انفعال و دورهی گذار ِ سخت، سلامت بهمقصد ِ عمل برسانند.
لانگشاتهای پایتخت دودگرفتهمان، شهری که در آن اکثریت ساکنانش به خودرو وابسته شدهاند، اشاره به مرد سالاری که حتی برای کوچکترین مسائل مانند اشکالات ماشین ِ دودزا، مردان تصمیم میگیرند نه زنی که مالک خودروست، تصمیمگیری هر کسی که قدرت بیشتری دارد بهجای بقیه و… تعمیم پیدا میکند به کل ِجامعهی امروزمان، جامعهای دودهزده و وارونه.
پینوشت:
۱) یکی از دیالوگهای فیلم.