مکتوب

مکتوب
مکتوب

نام کتاب: مکتوب / دومین مکتوب

نویسنده: پائولو کوئلیو (۱)
مترجم: آرش حجازی / بهرام جعفری
انتشارات: نشر کاروان / نشر م‍ح‍راب‌ دان‍ش‌

پائلو کوئلیو درباره‌ی مکتوب چنین می‌گوید:

«مکتوب، کتابی از نصایح و پند نبوده، بلکه مجموعه‌ای از تجربیات حاصله است. قسمت اعظم آن تشکیل شده از آموزش‌های استادم به من در طی یازده سال طولانی..»

مکتوب که پس از آن دومین مکتوب هم می‌آید، همان‌طور که از گفتار نویسنده در بالا مشخص است، دو مجموعه‌‌‌ی ارزشمند هستند از عرفان و جهان‌بینی پائولو کوئلیو؛ دو مجموعه‌ی خواندنی از نوشته‌های‌ کوتاهِ او، حکایت‌هایی که شنیده، تجربیات شخصی‌اش از برخورد با آدم‌‌ها و زندگی و ناملایمات و شادی‌های آن و تأملات‌ و نگرش و برداشت‌هایش از جهان هستی و خلقت آدمی و نهایت کارِ ما انسان‌‌ها.

این حکایت‌ها و داستانک‌هایی که کوئلیو، شیوا، بی‌حاشیه، صاف و پوست‌کنده و قابل درک برای‌مان روایت می‌کند، اگرچه هر کدام جدا‌جدا نوشته شده‌اند و در ظاهر ارتباطی با هم ندارند؛ اما در باطن، می‌توان آن‌ها را قصه‌هایی کوتاه و پر مغز خواند که با هم در ارتباط نزدیک و تنگاتنگ هستند و متعالی‌ساز روح بشری، به نحوی که هر خواننده‌ای می‌تواند به راحتی با آدم‌های آن داستانک‌ها، هم‌ذات‌پنداری کند و به یاد تجربیات مشابه خودش بیفتد. کوئلیو نیز در این‌باره می‌گوید: «این کتاب، پندنامه نیست؛ تبادل تجربه است.»

دومین مکتوب
دومین مکتوب

او در مقدمه‌ی مکتوب که می‌توان آن را مقدمه‌ای بر دومین مکتوب نیز در نظر گرفت، خیلی ساده، علت نوشتن مکتوب و دومین مکتوب را توضیح می‌دهد در حالی‌که او، خود را سرگردان می‌خواند:

«سرگردان در نیویورک است. با این‌که قرار ملاقاتی دارد، دیر از خواب بیدار می‌شود؛ و وقتی هتل را ترک می‌کند، می‌فهمد که پلیس اتومبیلش را با جرثقیل برده. دیر به قرارش می‌رسد، نهار بیش از اندازه طول می‌کشد، و به مبلغ جریمه‌اش می‌اندیشد. پول زیادی است.

ناگهان، به یاد اسکناسی می‌افتد که دیروز در خیابان پیدا کرده. بین آن اسکناس و حوادثی که امروز صبح بر سرش آمده، رابطه‌ی غریبی می‌بیند.

ـ که می‌داند؟ شاید این پول را پیش از کسی یافتم که بنا بود پیدایش کند! شاید این اسکناس را از سر راه کسی برداشته‌ام که واقعا به آن نیاز داشته. که می‌داند؟ شاید در آن‌چه پیشاپیش رقم خورده دخالت کرده‌ام!

احساس می‌کند باید از شر این اسکناس راحت بشود، و در همان لحظه چشمش به گدایی می‌افتد که در پیاده‌رو نشسته. بی‌درنگ اسکناس را به او می‌دهد و احساس می‌کند میان پدیده‌ها تعادلی برقرار کرده است.

گدا می‌گوید: یک لحظه صبر کنید، من دنبال صدقه نیستم. من یک شاعرم و می‌خواهم در ازای این پول، شعری برای‌تان بخوانم.

سرگردان می‌گوید: خوب، پس کوتاه باشد، من عجله دارم.

گدا می‌گوید: «اگر هنوز زنده‌ای، به خاطر آن است که هنوز، به آن‌جا که باید باشی، نرسیده‌ای..» »

پی‌نوشت:

۱) برای دریافت اطلاعات بیشتر در مورد «پائولو کوئلیو» اینجا کلیک کنید.

این را نیز ببینید

بی‌خود و بی‌جهت

بی‌خود و بی‌جهت

نام کتاب: بی‌خود و بی‌جهت (۱) نویسنده: وودی آلن مترجم: پویا بهاری خرم انتشارات: نشر شورآفرین …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *