مفت آباد (۱۳۹۵)
نویسنده و کارگردان: پژمان تیمورتاش
تهیهکننده: حنیف سروری
ژانر: اجتماعی / درام
محصول: ایران
مدت: ۹۰ دقیقه
“توجه فرمایید، با خواندن این مطلب، ممکن است داستان فیلم لو برود.”
از آنجاییکه پژمان تیمورتاش، از نویسندگی به فیلمسازی رسیده است، لذا فیلمنامهی مفت آباد شدیدا مبتنی بر دیالوگ است. دیالوگهایی دقیق و حساب شده که بیننده را به کنه زندگی بخشی از جامعه میبرد که در بدبختی، اعتیاد، کلاهگذاشتن سر همدگیر، دروغگویی، فقر، نابهسامانی در زندگی و… دست و پا میزنند. بخشی از جامعه که گویی فقط هنرمندان نگران آنها هستند و لا غیر.
اول فیلم، تقریبا آخرش را میبینیم. بازی خوب کاراکتر امیر (امین اسفندیار) و دیالوگهای جنوب شهری و لاتیاش که در پس آن همه داد و هوار و ادعا، درماندگی او را بر ملا میکند، هم بامزه و گیراست و هم ناراحت کننده. بیننده همین اول کار در بهت فرو میرود و میخندد و میخواهد بداند، آخر این فیلم قرار است چه شود. او مشتاقانه به تماشا نشسته، غافل از اینکه در حقیقت دارد آخر کار را میبیند.
همین ابتدا، فضاسازی بهخوبی انجام شده است. عصبی بودن امیر، پرخاش او پای تلفن همراه، یک ون کثیف، پسری که بیننده حدس میزند اعتیاد دارد و چون کفش نمیپوشد، کف پاهایش کثیف است و جامپکاتهایی که شاهدش هستیم، فضای پر استرس و پر تشنجی را برای مخاطب ترسیم میکند.
حالا وارد آپارتمان اصلی که قصه در آن جریان دارد میشویم. آپارتمانی که همسایههایش با هم شدیدا درگیرند. کسانی که هنوز سندی به نامشان نخورده و با معمار ِ این به اصطلاح آپارتمان درگیرند. معماری که همان بساز بنداز خودمان است.
موتور سالار، یکی از همسایهها که کمی شیرین میزند، دزدیده شده و او به خانهی ایرج (برزو ارجمند) رفته تا در یخچال، دنبال متورش بگردد. درگیری بینشان پیش آمده و سر سالار به زمین خورده و سالار میگوید حال خوبی ندارد؛ ولی خب در این بلوا کسی حواسش به سالار نیست و همه فقط سعی دارند جواب همدیگر را با دعوا و داد و جیغ بدهند.
رسول (سجاد افشاریان) وارد آپارتمان شریکیاش با ایرج میشود. امیر هم که دانشجوی وکالت است و از زور اعتیاد به قول همان قشر معتادین، تابلوست، با برادرش ایرج زندگی میکند.
بیشتر ماجرای فیلم در همین آپارتمان یک وجبی میگذرد. آن هم با پنج کاراکتر که یا صاحب خانهاند یا شریکی آنجا زندگی میکنند . در آخر کار این تعداد به هفت نفر میرسند. جالب اینجاست که فیلمبرداری و کارگردانی در این فضای محدود اصلا خسته کننده نمیشود و فیلم چه از لحاظ بازی، چه از لحاظ دیالوگ و چه از لحاظ بصری، کاملا جذاب پیش میرود.
فیلم پر از دعوا و داد و پرخاش و کلفت و زمخت بار هم کردن است. این پیش برد قصه به نظرم کاملا درست است. ما وارد یک سری زندگی مشمئزکننده شدهایم و شاهد رفتار پرسوناژها در فقر و بدبختی و اعتیاد و فلاکت هستیم. پس مسلما آنها در این زندگی نه ادبی حرف میزنند و نه از لاکچری بودنشان. خندههایشان هم به قول دختر معتاد (فائزه علوی) فاز خنده است نه خنده واقعی.
چاه خانه گرفته و تا آخر کار هم باز نمیشود که نمیشود. این چاه بسته شده، نشان از آن زندگی گندیست که گویی راه فراری از آن وجود ندارد. سرباز خواب قصه هم که نامش محسن است و بعدا میفهمیم عاشق است و خواب نبوده، شاید کنایهای از جامعهی بیتفاوتمان باشد.
حالا بعد از گم شدن موتور، خوردن سر سالار به زمین، دعوا و مرافه و شک ایرج به اعتیاد امیر، گرفتن چاه توالت، خراب شدن اجاق گاز و نشتی گاز، افسانه خانم، زن رسول هم در راه تهران است. رسول سعی دارد این خانهی شلوغ را برای آمدن افسانه خلوت کند؛ ولی موفق که نمیشود هیچ، از پشتبام صدای زنانه میآید و حالا همه میفهمیم که چرا امیر میخواهد هر طور شده به بالای پشتبام برود.
مسئلهی اعتیاد و دختر فراری در فیلم مفت آباد به چالش کشیده میشود و با بار طنز بیان و نمایش داده میشود. طنزی تلخ و غمانگیز که با مصرف مواد بیشتر گزنده میشود.. همینجاست که یاد حرف مسعود کیمیایی میافتم؛ فقر فرهنگ و مالی، بهم وابستهاند.
پرسوناژها اگرچه مانند هم حرف میزنند و رفتار میکنند؛ اما نمیتوان نام تیپ رویشان گذاشت. این جماعت بیچارهی معتاد، بعد از مدتی همهشان شبیه هم میشوند. این میان تنها دختر داروفروش (دنیا مدنی) است که با آنها فرق میکند. او کار دائم دارد، پس درآمد روتین هم دارد. در سختیها یاد خدا میکند و با اینکه به محسن علاقه دارد؛ ولی به او متادول میفروشد. خلاصه که واویلاییست.
در فیلم مفت آباد کمکم دوستی و احترام نگه داشتن، به دشمنی و بیحرمتی مسبت به هم بدل میشود. این آدمها نمیتوانند حفظ ظاهر کنند و همدیگر را به لجن میکشند. همهشان سعی دارند فقط به نفع خودشان کار کنند و یکدیگر را دور بزنند.
حالا جدا از همهی آن مصبیتها، رسول پیامکهایی از افسانه را در موبایل کولاک میبیند. کولاک که لال است و فقط به همه کمک میکند، احتمالا بر خلاف میل باطنیاش میگوید که این پیامکها را ایرج به افسانه داده. پس موضوع خیانت هم پیش میآید. گرچه که ایرج مدعیست فقط با دختر عمهاش حرف زده و بس، بعد هم موضوع شکایت پدر افسانه از رسول و طلاقشان پیش میآید. در این اثناء، سالار به خاطر ضربهی مغزی روانه بیمارستان شده. ضربهای که در خانهی ایرج و امیر و پس از درگیری به سرش خورده. در این بین ِ چه کنیم، چه کنیم، دختر داروخانهچی هم با زدن افاف از راه میرسد و خبر از وجود جنازهای احتمالی در خانه میدهد. با وجود فقر و اعتیاد و خیانت و شکایت و طلاق و آسیب جسمی رساندن و جنازه، همه جیز تکمیل است و فقط میماند یک دزدی درست و حسابی که به حمدلله امیر کشفاش میکند آن هم به کمک ساموراییها!
بعد از دیدن این همه سنگ که فقط جلوی پای لنگ کاراکترهای فیلم است، به همان جایی باز میگردیم که فیلم با آن شروع شد. جایی که امیر یک دزدی را کشف میکند و بعد از خواب و نعشگی بیهوش میشود. دختر داروخانهچی سعی دارد راه را دنده عقب برود که حالا چرخ صاف ماشین رسول میترکد. امام از زندگیای که راه برگشت ندارد.
دو صدا در فیلم مسیر داستان را عوض میکند و در حقیقت نقاط عطف اول و دوم را ایجاد میکند. یکی صدای دختر فراری از روی پشتبام و دیگری صدای افاف.
فیلم مفت آباد یک فیلم جالب و دیدنی است که زیادی رئال است و فیلمساز توانسته از دل این رئال نابودکننده، یک فیلم جذاب بیرون بیآورد که تا مدتها بیننده را درگیر خودش نگه دارد تا شاید فرجی حاصل شود و به قشر بیچارهی معتاد، کمی بیشتر توجه شود.