خانه / نقد فیلم / قتل در قطار سریع‌السیر شرق (۲۰۱۷)

قتل در قطار سریع‌السیر شرق (۲۰۱۷)

قتل در قطار سریع‌السیر شرق (۲۰۱۷) (۱)
(2017) Murder on the Orient Express

کارگردان: کنت برانا
نویسنده: مایکل گرین
بر اساس رمان «قتل در قطار سریع‌السیر شرق» (یا «قتل در قطار کاله») اثر آگاتا کریستی (۲)
تهیه‌کننده: رایدلی اسکات / مارک گوردون / سیمون کینگ‌برگ / کنت برانا / جودی هوفلوند / مایکل شائفر 
ژانر: جنایی / مرموز
محصول: ایالات متحده آمریکا
مدت: ۱۱۴ دقیقه

“توجه فرمایید،‌ با خواندن این مطلب، ممکن است داستان فیلم لو برود.”

او پوآرو نیست.. 

بهمن، راه حرکت و پیش‌روی یک قطار را می‌بندد تا هرکول پوآرو، بتواند قبل از رسیدن به مقصد، راز قتل ِ در قطار را کشف کند. همین داستان یک خطی کافی‌ست، تا دانسته شود صحبت از رمان پلیسی – جنایی قتل در قطار سریع‌السیر شرق، شاهکار آگاتا کریستی است. داستانی که اولین بار سیدنی لومت در سال ۱۹۷۴ جلوی دوربین بردش و پس از آن هم در سال‌‌های ۲۰۰۱ و ۲۰۱۰ به‌ترتیب، یک فیلم و یک قسمت از سریال محبوب پوآرو، از روی آن ساخته شد و حالا، در سال ۲۰۱۷، کنت برانا با خودخواهی، فیلم دیگری از روی این قصه ساخته که حداقل کیمتش در فرم، لَنگ ِ لَنگ است.

قتل در قطار سریع‌السیر شرق
قتل در قطار سریع‌السیر شرق

گفته می‌شود خودخواهی، چون او جدا از کارگردانی، خودش نقش پوآرو را ایفا می‌کند؛ نقشی که اصلا و ابدا رویش نمی‌نشیند مخصوصا با آن گریم ِ بد که هر کسی را به یاد ِ مخاطب می‌آورد، جز هرکول پوآروی معروف. شاید کنت برانا در نقش هنری پنجم خوش درخشیده باشد؛ ولی کاملا مشخص است که او هرگز، پوآرو بشو نیست. برانا، به تقلید از سیدنی لومت، فیلم را بدل به جشنی پر از ستارگان هالیوودی ساخته که یکی بدتر از دیگری بازی می‌کنند و سرآمدشان هم خود کارگردان است.

نگارنده به‌‌عنوان یکی از طرفداران سرسخت هرکول پوآرو، مشکل اصلی و عمده در فیلم را، نشئت گرفته از فیلم‌نامه می‌بیند و سپس کارگردانی. اگر مایکل گرین، تمام آثار آگاتا کریستی که در مورد پرونده‌های پوآرو نوشته شده را خوانده بود، یا حداقل کمی بیشتر با کاراکتر او آشنایی داشت، مطمئنا شخصیت‌پردازیش در مورد کاراگاه بلژیکی این‌قدر دور از پوآروی حقیقی، از آب در نمی‌آمد. پوآرو، کاراکتری مؤدب، تودار، مغرور، شدیدا مبادی آداب و در زمان مقتضی، خشن و سخت‌گیر است و درست برخلاف شرلوک هلمز، نه اهل شوآف است، نه خودنمایی و نه کوچک کردن و تحقیر بقیه. کاراکتری که مایکل گرین با نام پوآرو خلق کرده، خصوصیاتی تلفیق شده از پوآرو و هلمز دارد در نتیجه، کسی که در این فیلم پوآرو خوانده می‌شود، تنها وانمود می‌کند پوآروست؛ درست مانند بقیه که وانمود می‌کنند مقتول را نمی‌شناخته‌اند.

برای اکثر مردم دنیا هرکول پوآرو یعنی دیوید سوشی، البته که آلبرت فینی هم در نقش پوآرو در فیلم لومت بازی خوبی را ارئه کرد که برایش نامزدی جوایز اسکار و بفتا را به همراه داشت؛ اما برانا کوچک‌ترین تلاشی نمی‌کند تا در تعریف پوآرو بگنجد، بلکه گویا می‌خواهد به هر نحوی یا بهتر گفته شود به هر زوری که هست، تصورات گرین و خودش را از کاراکتر اصلی روی پرده‌ی سینما به نمایش بگذارد، در نتیجه بیننده با شخصیتی کاملا تصنعی که فقط اسمش پوآروست، مواجه می‌شود. از آن‌جایی که داستان قتل در قطار سریع‌السیر شرق، بر این اساس نوشته شده که کاراگاه ِ آن نه مثلا خانم مارپل، بلکه شخص هرکول پوآروست،‌ در نتیجه با چنین کاراکتر نامأنوسی، فرم داستان و به‌طبع آن فرم فیلم بر هم خورده است.

قتل در قطار سریع‌السیر شرق
قتل در قطار سریع‌السیر شرق

این درست است که در نوشتن فیلم‌نامه‌ی اقتباسی، حتما لازم نیست اصل وفاداری به داستان حفظ شود و برای ایجاد کشمکش و پیش‌برد درام می‌توان کمی در داستان تغییر ایجاد کرد، کما‌این‌که لومت این کار را انجام داد و فیلمش را با داستان دزدیده شدن دخترک آرمسترانگ آغاز کرد؛ اما فیلم جدید قتل در قطار سریع‌السیر شرق با آن شوی ِ بی‌مزه‌ای که پوآرو در کنار دیوار ندبه راه می‌اندازد، شروع می‌شود. عالمان سه دین یهودیت، مسیحیت و اسلام، مثل دانش‌آموزانی که به دفتر مدیر احضار شده‌اند، یک گوشه، هراسان و مضطرب ایستاده‌اند تا برانا به جهانیان ثابت کند در دنیای پر کینه‌ی امروز، او با ادیان مختلف و پیروانش مشکلی ندارد! این شروع برای یک درام جنایی آن‌قدر بد است که بیننده را به شک می‌اندازد نکند در حال دیدین یک کمدی‌ست. بر فرض که این سکانس به کل حذف شود، چه پیآمدی در فیلم خواهد داشت؟ هیچ! جز این‌که پوآرو آن دیالوگ «پس خراش‌های روی دیوار کجاست؟» را در رابطه با قتل راچت (جانی دپ) نخواهد گفت، همین.

 وقتی لحن فیلم از اول درست تعیین نمی‌شود، برای هم‌سو شدن با اصل داستان، مدام باید تغییر کند. فیلم برانا با لحن یک کمدی  ِ بی‌مایه شروع می‌شود، سپس به یک درام، پس از آن به یک درام-جنایی و درنهایت به یک ملودرام ِ فوق‌العاده ضعیف می‌رسد که سعی دارد ترحم‌برانگیز باشد؛ اما آن‌چه که تاثیرگذار است، این‌ها نیست.

بر روی زیبایی‌شناسی در نماها و نورپردازی ِ هر صحنه بسیار کار شده،‌ گرچه اغلب آنچه که در اورشلیم، استانبول و بیرون قطار،‌ میان کوه‌های پر از برف ِ صربستان می‌بینیم به لطف جلوه‌های رایانه‌ای ساخته شده‌اند؛ ولی چشم‌نوازند و بیشتر به درد یک فیلم ِ تبلیغاتی جهت جذب توریست می‌خورند تا یک درام ِ جنایی. بامزه این است که انگار فیلم‌ساز مجذوب این نماهای ساختگی شده، مخصوصا نمای کوهستان یخ‌زده و پر برف، در نتیجه به جای این‌که کاراکترهایش را به دلیل سرمای سخت، در قطار محبوس نگه دارد و بر فضای پر خشم بیفزارد و تعلیقی درخور چنین سوژه‌ای ایجاد کند، مدام آن‌ها را بیرون قطار هدایت می‌کند، آنان هم که چون نظرکردگان می‌مانند و سرمای هوا،‌ روی‌شان بی‌اثر است.

قتل در قطار سریع‌السیر شرق
قتل در قطار سریع‌السیر شرق

شاهکار ِ حضور در میان برف‌ها هم زمانی‌ست که پوآرو می‌خواهد نبوغش را به همه نشان دهد و گره از راز قتل راچت، باز کند. به نقل از کاراکتر واقعی پوآرو در کتاب قتل در قطار سریع‌السیر شرق چنین می‌خوانیم: «…من پیش خودم یک هیئت‌منصفه دوازده نفری را مجسم کردم که او را به مرگ محکوم کرده و بنا بر ضرورت قضیه، خودشان مجبور شده بودند که مأمور اجرای عدالت باشند…»(۳) حالا چه شده که گرین و برانا تصور کرده‌اند اگر در دهانه‌ی تونل یک میز فکسنی قرار دهند و دوازده نفر متهم را با محویریت مادربزرگ (میشل فایفر) که انگار در جایگاه مریم مجدلیه! قرار گرفته ـ احتمالا مسیح مصلوب هم خانواده‌ی آرمسترانگ هستند ـ پشت آن بنشانند و با مشعل‌های روشن، جلوه‌ای تازه از تابلوی شام آخر اثر داوینچی خلق کنند، این فیلم بدل به نسخه‌ای خاص و معنوی و فلسفی می‌شود، بر نگارنده و احتمالا بسیاری دیگر معلوم نیست و باید از خود آن‌ها پاسخ این سوال را جویا شد؛ اما حسن‌ختام این فیلم نه نسخه‌ی بدلی شام آخرست و نه اشک و آه مصنوعی میشل فایفر، بلکه گل کردن شرلوک بازی پوآروست که اسلحه‌ی خالی به دست فایفر می‌دهد تا شوی لوس خود را کامل کند و بیننده هرگز بین انتخاب برای دیدن سه نسخه‌ی قبلی قتل در قطار سریع‌السیر شرق و فیلم برانا کوچک‌ترین شکی به دلش راه ندهد.

به نظر می‌رسد بازسازی فیلم‌های قدیمی، مانند هفت دلاور، بن‌هور، فریب‌خورده و این آخری هم قتل در قطار سریع‌السیر شرق، در این سال‌ها طرفدارانی بین سینماگران یافته؛ بازسازی‌هایی که تا اینجا در برابر نسخه‌ی قدیمی شکست خورده‌اند و نظرها را به این موضوع معطوف می‌کنند که شاید گاهی بد نباشد درصدد مدرن‌سازی برنیآمده و برخی چیزها را همان طوری که هست، پذیرفت و حفظ کرد تا حکایت کلاغ آمد راه رفتن کبک را بیآموزد؛ ولی راه رفتن خودش را هم یادش رفت، پیش نیآید.

پی‌نوشت:

۱) برای دریافت اطلاعات بیشتر در مورد فیلم «قتل در قطار سریع‌السیر شرق» اینجا کلیک کنید.

۲) برای دریافت اطلاعات بیشتر در مورد رمان «قتل در قطار سریع‌السیر شرق» اینجا کلیک کنید.

۳) ترجمه‌ی بهرام افراسیابی، انتشارات نگاه

این را نیز ببینید

میدان سرخ

میدان سرخ (۱۴۰۰)

میدان سرخ (۱۴۰۰) (۱) کارگردان: ابراهیم ابراهیمان / بهرام بهرامیان / کمال تبریزی و… نویسنده: …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *