خانه / نقد فیلم / فروشنده (۱۳۹۴)

فروشنده (۱۳۹۴)

فروشنده (۱۳۹۴) (۱)

نویسنده و کارگردان: اصغر فرهادی
تهیه‌کننده: الکساندر مالت ـ گای / اصغر فرهادی
ژانر: درام-اجتماعی
محصول: فرانسه / ایران
مدت: ۱۲۵ دقیقه

“توجه فرمایید،‌ با خواندن این مطلب، ممکن است داستان فیلم لو برود.”

وجدان بیدار یا انتقام از خریدار 

مهم‌ترین کاری که فرهادی در آثارش انجام می‌دهد، تقویت روحیه‌ی پرسش‌گری در مخاطب است و فیلم فروشنده‌ی او هم، مانند بقیه‌ی آثارش، به‌خوبی می‌تواند در بیننده، همزاد پنداری‌ با اتفاقات و شخصیت‌های فیلم ایجاد کند و او را به این فکر بیندازد که اگر جای رعنا یا عماد بود، بین انتقام گرفتن و انسانیت به خرج دادن، کدام را انتخاب می‌کرد.

فروشنده
فیلم فروشنده

فروشنده، با تنش شروع می‌شود؛ آسیب دیدن جدی آپارتمان در اثر گودبرداری زمین ساختمان کناری که حداقل برای ما ایرانی‌ها، خیلی عجیب و غریب نیست چون متاسفانه رعایت نکات ایمنی و فنی در مواقعی جدی گرفته نمی‌شود و این فیلم هم با لرزش آپارتمانی که عماد اعتصامی (شهاب حسینی) و رعنا (ترانه علی‌دوستی) در آن زندگی می‌کنند، استارت می‌خورد. ابتدا ممکن است فکر کنید این همان زلزله تهران است که قرار است بیاید! ولی دلیل این لرزش‌ها و شیشه شکستن‌ها، یکی از همان گودبرداری‌های غیر اصولی‌ست. این شروعِ همراه با صدای مهیب، لرزش دلهره‌آور،‌ ترک برداشتن و سپس شکستن شیشه‌ها،‌ خبر از تغییر و تحولی اساسی و به بار آمدن خرابی می‌دهد و همین‌جاست که ذاتِ عماد شناخته می‌شود و او در این شرایط که هنوز مشخص نیست چه شده و هر کسی تنها به فکر نجاتِ جان خود و اعضای خانواده‌اش است، به کمک به خانم میان‌سالِ همسایه و فرزند بیمارش می‌شتابد تا به‌خوبی آگاه شویم عماد انسانی مسئول و دلسوز و مسلط در شرایط سخت است؛ ولی آیا ممکن است او تغییر کند؟ شاید، «به مرور!»

«به مرور»، همین دیالوگ موجز و کلیدی‌ست که اتفاقات بعدی قصه را معنا می‌کند و براعت استهلالی می‌شود از آینده‌ی خودِ عماد و رعنا؛ عماد از دبیری بامحبت و صبور به مردی عصبی و کم تحمل بدل می‌شود و رعنا تمام آن شور و شوقِ روی صحنه تئاتر و روی صحنه‌ی زنده‌گی را از دست می‌دهد و تمام این‌ها در اثر یک حادثه‌ی شوک‌آور ـ مثل مردن گاو مش حسن ـ و بقیه‌اش هم به مرور رخ می‌دهد. ـ مانند گاو شدن خودِ مش حسن ـ.

خطر ریزش ساختمان، بی‌خانه‌مان شدن رعنا و عماد، کمک مصلحتی دوست‌شان باباک (بابک کریمی)، مشکلات پیش آمده سر صحنه و نقل مکان به خانه‌ای که زمانی آهو، بدکاره‌ای محتاج در آن زنده‌گی می‌کرده، دست به دست هم می‌دهند تا رعنا قربانی یک آزار قرار گیرد و به‌جای شکایت بردن به کلانتری، سکوت کند و نه با عماد و نه حتا با خودش از آن شب سخن نگوید. عماد هم انگار اصراری ندارد و به نوعی از این داستان فرار می‌کند تا که پیدا شدن یک لنگه جوراب مردانه در خانه، خبر از حکایتی تکان‌دهنده می‌دهد و مشکل‌سازی عماد آغاز می‌شود.

فروشنده
فروشنده

سکوت مداوم عماد و حتا پاسخ نگفتنش به این سوالِ رعنا “من حالم خیلی بده، یکی بهم بگه چیکار کنم؟” نه بی‌توجهی به زن و زنده‌گی، بلکه توفانی را در پشت خود دارد؛ توفانی که میلِ به انتقام را در عماد ایجاد کرده و او تنها راهِ نجات خودش و رعنا از این وضعیت غریب که حتا نمی‌توانند لحظه‌ای خوشی و آرامش را تجربه کنند و متوجه می‌شوند پول یک وعده غذایی که دارند می‌خورند، از کجا و به چه منظور وارد خانه‌ی آن‌ها شده را، انتقام کشیدن می‌داند.

کابوسِ آن شب، روی زندگی عماد و رعنا سایه‌ی بزرگی انداخته و تمرکز را از آن دو ربوده و رعنا را فلج و عماد را عمل‌گرا کرده، برای همین عماد متجاوز را می‌یابد و در مکانی گیرش می‌اندازد تا هم پاسخی به خودش دهد و خویشتن را راضی کند که اگر آن شب دیر رسید و نتوانست از همسرش مراقبت کند، الآن در حال جبران مافات است و هم بی‌آن‌که حواسش باشد به جامعه‌ای جواب دهد که غیرت و ناموس‌پرستی و انجام اَعمال جنون‌آمیز را فخر و ارزش می‌دانند و خیال کند در حال درست کردن اوضاع است، خیال کند دارد زخم‌های رعنا و خودش را التیام می‌بخشد و از این پس با خیال راحت زنده‌گی خواهند کرد؛ اما هرگز چنینی نمی‌شود.

ذات عماد، درک رعنا، اعتقادات و باورهای آن دو که حالا در کنار ناراحتی و عصبیت‌شان قلیان کرده، تربیت و آموزه‌های‌شان به آن دو این اجازه را نمی‌دهد که حتا اگر هم بخواهند، دست به کاری وحشتناک بزنند و انتقام‌شان را با کتک و کشتن بگیرند. دلیل متانت آن دو هم، فقط شرایط مرد متجاوز نیست، بلکه ساده‌گی همسر اوست نیز است که مانعی دیگر می‌شود در برابر واکنش هیستریک عماد و رعنا.

در گره‌گشایی ریتم کند می‌شود؛ اما به همان میزان ضربان قلب‌ها بالا می‌رود و فرصت داده می‌شود تا مخاطب هم در آن شرایط ویژه و غریب خودش را متصور شود و بیاندیشد و نتیجه بگیرد که آیا می‌تواند انتقام مدنی را در برابر انتقام غیرمدنی به‌کار ببرد و مانند رعنا و عماد بی‌آن‌که آبروی کسی را ببرد، کاری کند تا آن فرد، تا هنگامی‌که آخرین نفس را می‌کشد، شرمنده و سرافکنده باشد یا نه.

پی‌نوشت:

۱) برای دریافت اطلاعات بیشتر در مورد فیلم «فروشنده» اینجا کلیک کنید.

این را نیز ببینید

میدان سرخ

میدان سرخ (۱۴۰۰)

میدان سرخ (۱۴۰۰) (۱) کارگردان: ابراهیم ابراهیمان / بهرام بهرامیان / کمال تبریزی و… نویسنده: …

یک نظر

  1. فیلم نامه ی حقایق درباره لیلا، دختر ادریس بهرام بیضائی رو هم توصیه می کنم که در همین تم نوشته شده و شباهت های جالبی بین دیدگاه اصغر فرهادی و بهرام بیضایی است…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *