غلامرضا لبخندی (۱۳۹۸) (۱)
: امیررضا زمردی
“توجه فرمایید، با خواندن این مطلب، ممکن است قصهی تئاتر لو برود.”
جسارت کهبد تاراج ستودنیست. او دست روی موضوع حساسی گذاشته، موضوعی که در عرصهی نمایشنامهنویسی و نمایش ایران کمتر کار شده؛ اما تاراج از پس نوشتن و اجرایش بهخوبی برآمده، ژانر جنایی.
و همین ژانر جناییست که نمایش او را متمایز میسازد. اکثر تئاترهایی که در طول سالهای اخیر شاهدشان هستیم – چه از نویسندگان داخلی و چه از خارجی ـ درامِ صرف هستند، درام، درام و درام. این درام بدجوری گریبان عرصهی هنر را گرفته مخصوصا مدیوم سینما و تئاتر را. فیلمها و نمایشها کم و بیش شبیه به هم هستند و همگی حول یک مرکز مشترک میگردند، درامِ اجتماعی. برای همین است که مثلا از تئاتر «اتاق ورونیکا» (۳) با هدایت خوبِ رضا ثروتی و نمایش غلامرضا لبخندی، به گرمی استقبال میشود؛ بله همگی از اتاق بستهی درام و هوای خفهاش خسته شدهایم و نیاز داریم این در را به طریقی بگشاییم و بیرون برویم، فعلا هم نمایش غلامرضا لبخندی امکان فرار از محبس درامِ اجتماعی را فراهم کرده و تاراج قفل در را باز گذاشته و هوشمندانه شما را در پیکان رضا خوشرو گیر میاندازد.
داستان جناییست و در کمال تاسف، قصه روایتیست حقیقی و ایرانی؛ شخصیتهای نمایش لهجههای آشنایی دارند، قصه معاصر است و مربوط به زمانهی خودمان: داستان خفاش شب، قربانیان او و خانوادههایشان.
اکثر مخاطبین این نمایش، دادگاههای خفاش شب و ماجرای تلخ آن پروندهی هولناک را به یاد دارند و همین امر کارِ گروه به رهبری تاراج را سخت کرده چون بیننده قیاس میکند و انتظار دارد ماجرا را خوب و واقعی ببیند، حس نفرت کند و اعصابش مانند زمان برگزاری دادگاههای غلامرضا خوشرو خراب شود، چیزی شبیه به نوعی خودآزاری.
طراحی صحنه در بدو ورود تماشاچیان به سالن استاد سمندریان گیراست. پیکانی که از وسط به دو نیم شده، هراسانگیز است و تصادف و مرگ و نیستی و دو پارگی را به یاد میآورد و از طرفی وقتی بازیگران زیر نور بیروح صحنه، چون ارواح سرگردان، آرام و با نظمی خاص حرکت میکنند، به چشمان تماشاچیان خیره میمانند و میمیک صورت و حسشان را بهنوعی حفظ میکنند که انگار مدتهاست عاری از احساسات، در برزخ میزیاند، هول و هراس بیشتر شده و توی دل بیننده خالی میشود؛ البته این تازه شروع ماجراست.
موسیقی خوب است؛ اما زیادی بلند است، متاسفانه مشکل صدا در سالن وجود دارد و همین باعث شده گاهی به سختی دیالوگهای غلامرضا، با بازی ستودنیِ بهروز پناهنده، که با لهجهی غلیظ مشهدی ادا میشوند، شنیده شود.
طراحی صحنه همانقدر که خوب صورت گرفته و باعث شده هنگام خفه کردن زنان توسط غلامرضا خدایی ناکرده دست او به کسی نخورد و اسلام به خطر نیفتد، از ایرادات طراحی صحنه بهشمار میآید. نیمهی انتهایی ماشین باز است و بازیگر کاملا قابل روئت؛ اما مشکل نیمهی جلویی پیکان است که محدودیت دید ایجاد میکند. بار اصلی داستان را غلامرضا به دوش میکشد، آن هم بهنحوی که در طول نمایش، بیشتر در نیمهی جلویی پیکان و پشت فرمان نشسته است. حتی اگر قرار بوده کاراکتر او در هالهای از ابهام قرار بگیرد، برای تئاتری هفتاد و پنج دقیقهای، این امر تا بیست دقیقهی اول قابل قبول است نه بیشتر. حقیقتا ندیدین بازی پناهنده در این نمایش حیف است چون همهی مخاطبین مثل نگارنده دقیقا روبهروی او ننشستهاند و اکثریتی از تماشای بازی زیبا و زیرپوستی او محروم ماندهاند. لبخندهای هیستریک، حرصی که در چشمان پناهنده میدرخشد، تغییرات ناگهانی در او، دودو زدن چشمهایش و..، همه و همه نفسگیرند و ای کاش تعداد بیشتری میتوانستند به راحتی شاهد تمام ظرفیت بازی او در این نمایش باشند.
سوژه جدید است، خوب نوشته و کار شده، احساسات مخاطب شدیدا درگیر میشود و تاراج و در پایان ضربهای هالیوودی به بینندهی نمایشش میزند؛ اما شاید مهمترین بخش تئاتر غلامرضا لبخندی و رسالت آن، نشان دادن و گفتن از نادیدهها باشد؛ شنیدن صدای قربانیانی باشد که ناجوانمردانه از نعمت زندگی محروم شدهاند و حتی پس از مرگ با قساوتی مضاعف مواجهه گشتهاند، آنها بابت کشته شدنشان، بابت زن بودنشان، بابت قربانی قرار گرفته شدنشان قضاوت شدهاند و این میان خانوادههای آنان هم با فروپاشی مطلق احساسات و مرگ عاطفی روبهرو گردیدهاند. پدران، مادران، همسران، خواهران و برادرانی که بارها و بارها لحظهی از دست رفتن عزیزشان را تصور کرده و در بین زندان ذهن به جنون رسیدهاند و از ناتوانی خود برای تغییر شرایط، بر زمین افتاده، مستأصل در میان ریزش اشکهای بیپایان، بیصدا فریاد زدهاند و بیلحظهای تردید، قصاص مردی که جانور و شیطان میخوانندش را خواستار شدهاند؛ مردی که ناراحتیها، دردها، رنجها و سرخوردگیهای عمیقی را با خود حمل میکرد و چون از زخمهای درونی اشباع میشد، برای تخلیهی خود بر دیگران زخم میزد. مردی بیچاره و بیمار که کسی او را نشنید، هیچوقت امکان درمان نیافت و در نهایت قاتل و منفور شد و بابدبختی و لعن و نفرین همگانی، جهان را ترک کرد.
تاراج، آنچه که هیچوقت ندیدهایم و نشنیدهایم را با نمایش خوب غلامرضا لبخندی، نشانمان داده است.
پینوشت:
۱) برای دریافت اطلاعات بیشتر در مورد تئاتر «غلامرضا لبخندی» اینجا کلیک کنید.
۲) برای دریافت اطلاعات بیشتر در مورد «خفاش شب» اینجا کلیک کنید.
۳) برای مطالعهی تئاتر نوشتهی نمایش «اتاق ورونیکا» در همین سایت اینجا کلیک کنید.
ِ ِ ِ ِ ِِ ِ ِِِِ ِ ِ ِ ِ ِِ ِ ِ ِ ِ