سوپاپهای اطمینان در طرحهای مختلف با گارانتی
گویند: «تاجری نیکنام و پاکدست، در آشفته بازار تجارت و زندگی، حاضر به غش کردن از برای زیادت دارایی و مِکنَتش نشد تا حرام نبَرد و نخورد و اعتبارش ملوث نگردد و آبرو و شرافتش را حفظ کرده، نبازدشان. چون نیت چنین کرد و بر آن ایستاد، جهان سرِ ناسازگاری با او گذاشت و مصیبتها به سمتش روانه کرد. از سوی جامعه فشار و از جانب او مقاومت و انکار سبب شد تا زور ِ آشفتگی ِ روزگار بَرِش فائق آید و تاجر، هم مال ببازد، هم آبرو و هم زن و هم فرزند را تا که مفلس و درمانده، ناگزیر، سر به بیابان گذارد. میانهی ره، از زور شدائد قدمش سست شد، رمق از جانش رفت، از یکه ماندنش، درد در وجودش پیچید، بر زمین فتاد و چنان فریاد و فغان کرده وگریست، تا که از هوش برفت. فردا روز، وقتی که به شهر بازگشت، عدهای با دیدن او، اندیشه کردند که مرد تاجر را چه پیش آمد که اکنون چنین آرام است و آهسته قدم برمیدارد؟ یکی او را پرسید: «آیا حاجت روا گشته، کار و حالت به راه شد و دردت دوا؟» گفت: «درد ِ من دوا نشده و نخواهد شد، به ناچار اشک ریخته، کمی خویش را سبک کردهام و اندکی جانم آرام گرفته تا که دوباره با مصیبتهایم تنها شده و چون رنجم بیش از حد شود، به صحرا رفته، عربده زنم، پیرهن بدرم، سبک شوم و به شهر باز آیم.»
حکایت این تاجر بخت برگشته، از آن حکایتهاییست که نگارنده وقتی از خود میبافتش، قویا احتمال میداد که او ایرانی و یکی از اجداد ما بوده، وگرنه این حجم از ناملایمتیها در آن دوره که شباهت غریبی دارد به حال ما در این دوره، هیچ توجیه دیگری ندارد، جز همان که گفته شد.
خوب یا بد، ایرانی جماعت، صبور است و چون از درد و رنج روزگار به تنگ آید، به سوپاپهای اطمینان ِ مختص زمانهاش پناه میبرد. در آن دوره از دیو و دد ملولم گویان، راه بیابان پیش میگرفته و در این دوره یا مینشیند پای تلویزیون و رسانهی ملی برای تماشای برنامهی سوپاپهای اطمینان در طرحهای مختلف با گارانتی که همان مجریان و شومنهای مثلا معترضاند، یا معلق در دنیای مجازی به دنبال پست سوپاپیان میگردد و یا این دو را تلفیقشان میکند، یعنی هم نشستن پای تلویزیون و هم سر در گوشی داشتن تا از وقتش بهرهی کامل برده و همزمان که برنامهی مثلا شاد که فقط پر از هوچیگری و قیل وقال بیهوده است را میبیند، لایک را پای پست همان برنامهساز و مجری و کارگردان و.. که برای ملت و مملکت بقه پاره میکند بکوبد و با اعتراضهای آبکی و سطحی و کنترل شدهی آنان، دلش خنک شده بگوید: «دیدی؟ فلانی عجب حرف دل ما رو میزنه! چه جرأتی داره!!» حالا این که نتیجهی این حرفها چیست، اصلا اهمیتی ندارد!
بله، متاسفانه جنبیدنِ بیجهت فک، بین تعدادی از اهالی هنر، اپیدمی شده. مثلا اگر خانم یا آقای هنرمند، در مورد کوچکترین مسايل کشوری و لشگری و جهانی و سیاسی و اقتصادی و.. اظهار نظر نکنند ـ البته در چهارچوبی تعیین شده ـ روزشان به سلامت، شب نخواهد شد؛ گرچه که این ظاهر ماجراست. هنرمندان حراف و همهچیزدان، یا همان سوپاپهای اطمینان ، به دو دستهی کلی تقسیم میشوند؛ دستهی نخست شامل کسانیست که اگر به کارنامهی کاریشان نگاهی بیندازید، خواهید دید که مدت مدیدی است که کار نکردهاند و یکطورهایی خانهنشین شدهاند، در نتیجه شبکههای اجتماعی را بستری مناسب برای مطرح ماندن نامشان و کسب درآمد یافتهاند، و دستهی دوم کسانی هستند که مانند دستگاه فتوکپی، پشت سر هم فیلم و سریال و برنامهی بیمحتوا بیرون میدهند و حضوری فعال در صداوسیما و شبکههای اجتماعی دارند؛ اما نکته اینجاست که کمکم این فلانیها، گافهایشان دارد از حد میگذرد و دستشان رو میشود.
مثلا یکی از این فلانیها که کارگردان جوانیست به نام منوچهر هادی، چندی قبل دل مردم را در شبکهی مجازی، با ویدیویی که تسخر به نداریشان زد، شکانده بود و چون نیت به توبه کرد، بلافاصله عذرش پذیرفته و تریبون دفاع و ناله برای او در برنامهی سوپاپ اطمینان دیگری که نامش رضا رشیدپور باشد، محیا شد که برود و با مردم رو در رو شده، بیواسطه حرف بزند و سفرهی دل باز کند و بنالد که آی مردم، منظورم از آن ویدیو آن نبود که دانستید، منظورم این است که بدانید من هم مشکل دارم و فقیرم و اگر کمک نشود و کمک نکنید، میمیرم. از آنجایی که خداوند متعال، هنوز از هدایت آدمی ناامید نگشته، هرازگاهی چشمهای از معجزاتش را هویدا میسازد و مثلا بعد از بستن دری از روی حکمت بر این فلانیان، دری به رویشان میگشاید از سر رحمت، آن هم چه دری؛ خبر میرسد ای کارگردان که اکنون مینالیدی از درد نداری، ننال که همانا سریال جدیدت همین امشب، از رسانهی ملی، پخش خواهد شد. و حقیقتا چرا ما این معجزات را میبینیم و همچنان گاهی ایمانمان سست میشود؟ و چرا فکر میکنیم، منوچهر هادی در برنامهی حالا خورشید خیلی راحت آمده و تبلیغ سریالش را میکند در حالیکه این مهم برای اکثر فیلمسازان و سریالسازان کشورمان هرگز در رسانهی ملی محقق نخواهد شد؟ و چرا نمیپذیریم او چون عامهی مردم دست به گریبان مشکلات اقتصادیست و وقتی در رسانهی ملی میگوید پول ندارم، دارد راستش را میگوید؟ مگر نمیدانیم کسانیکه با صداوسیما همکاری میکنند همه ندار و بیبضاعت هستند؟!
به هر حال خدا جای خود، بندگان خدا هم وظایفی دارند و اینچنین نیست که در قبال نداری دیگران سکوت کرده، آرام نشینند؛ در نتیجه همان کارگردان ِ طفلکِ ندار، این بار به برنامهی یک فلانی دیگر دعوت میشود؛ این فلانی که جدیدا به جمع فلانیهای باسابقه پیوسته، نامش محمدرضا گلزار است، بازیگر سینما که بعدا شده بازیگر سریالهای آبکی و سُپ اُپرا و حالا شده مجری یک مسابقه بهنام میلیونر شو، آن هم بعد از مدتی ممنوع التصویر بودن! الله اکبر.. بله، منوچهر هادی هم میرود در این مسابقه شرکت میکند تا بختش را بیآزماید و به چند سوال فوق تخصصی ِ بعضا خارج از حیطهی کاریاش! مثل سوالاتی در مورد فیلم مشهور پدرخوانده!! پاسخ دهد بلکه گرهای از مشکلات مالیاش باز شود و اتفاقا چنین هم میشود و او که داناست، مبلغی ناچیز، حدود صد میلیون تومان را در برابر چشم ملتی که پای رسانهی ملی نشستهاند برنده میشود، ملتی که کارگر هم جزوشان است؛ همان کارگری که خبرگزاری تسنیم از قول احسان سهرابی، عضو هیئت مدیره کانون عالی شوراهای اسلامی کار، گفته: «هماکنون قدرت خرید کارگران چهل و هشت درصد کاهش پیدا کرده/ وضعیت کارگران تاکنون به این حد بحرانی نبوده/ برای اینکه یک کارگر شرمنده خانواده خود نباشد نیاز به پنج میلیون و سیصد هزار تومان، حقوق ماهیانه دارد.» * / ** (لینک خبر در پینوشت موجود است.)
نگارنده امیدوار است که کارگران و کارمندان و خانوادههای آنان که شاهد آن «شو» بودهاند، هرگز از یاد نبرند که فلانی و فلانیها هر چه دارند، من فضل ربیست که صدای آنان را هنگام سخنرانیهای غرا و تند در مورد تبعیض در جامعه و حقوق شهروندان شنیده و سینه کوفتنهایشان را برای کارگران و قشر زحمتکش دیده و نظر رحمتش را به سوی آنان افکنده، وگرنه که با سوپاپبازی این همه گشایش هرگز حاصل نمیشود، و اینها هیچ ربطی به قُرُق شدن صداوسیما توسط سوپاپهای اطمینان و باجی که صداوسیما به آنها برای مطرح ماندن اسمشان میدهد و باجی که آنها به صداوسیما برای انجام رسالت سوپاپیت میدهند، ندارد؛ اینها هیچ ربطی به نان قرض دادن گلزار و هادی به یکدیگر ندارد و آنها اصلا و ابدا جای سوراخ دعا را بهخوبی یاد نگرفتهاند.
از این نمونهها فراوان است و از این فلانیها فراوانتر. مثلا چند فلانی مثل مهراب قاسمخانی و امیرمهدی ژوله که سالها با صداوسیما کار کرده و به لطف آن بزرگ و محبوب شدهاند، حالا که دورهی خامی و جوانیشان به سر شده و چند پیرهن پاره کرده و نگاهشان عمیقتر گشته، به وضوح عیبهای سازمان را میبینند و از آنجایی که سکوت را جایز نمیشمارند، شدهاند منتقد همان رسانه و چالشِ پتهی صداوسیما بر آب بریزیم راه انداختهاند و دست بر قضا به محض اینکه همان سازمان ِ محبوب سابقشان ـ یعنی رسانهی ملی، صداوسیما ـ تعارفی خشک و خالی برای همکاری به آنان میزند، ایشان این ندا را تنها و تنها برای نقد کردن همان رسانه و بیان درد مردم، لبیک گفته، با کله دویده و در کسری از ثانیه، سر از جام جم یا استودیوهای مرتبط با آن در میآورند.
البته که فلانی شدن، زمان میبرد و مستلزم آن است که یک سرمایهی ملی باشی. یعنی همانطور که گفته شد هم هنرمند، اعم از نویسنده، بازیگر، طراح صحنه و لباس و نور و صدا، گریمور، استندآپ کمدین، کارگردان، مجری و.. خلاصه در هنر همه فن حریف باشی و هم کارشناس کلیهی امور سیاسی، اقتصادی، علمی، فرهنگی، موسیقی، هنری، دریایی، غذایی یا قضایی (بر سر این دو مورد آخر بحث داغِ داغ است و باید از بهاره رهنما پرسیدش) و.. . بله، فلانی شدن به این سادگیها نیست. برای ورود به جرگهی فلانیان، گاهی هم نیاز است عزیزی را که داعیهی فیلمسازی ماورائی دارد چون ایرج ملکی که فیلمهای استیون اسپیلبرگ را، با اغماض، تا حدودی قابل قبول میداند، به برنامهات در رسانهی ملی دعوت کنی ـ نه نام این برنامه را میدانم و نه نام مجریاش را و نه میخواهم بدانم. همان چند دقیقهای از برنامه که در صفحات مجازی دیدم، مرا بس است ـ و او را دست بیندازی تا با جذب بیننده، زور بزنی که فلانی شوی؛ البته شاید این مورد آخر خیلی جواب ندهد و به قول آن خانمِ در جلسه: «دیر اومدی، نخواه زود بری.»
به هر حال فلانیها هر چقدر هم باشد، هرگز تعدادشان به پای نوچهفلانیهای متعصب نمیرسد. بزرگوارانی که تا پا به میدان مجازی میگذارند، آن اندک منتقدین ِ فلانیان را به همراه خاندان و جد و آباد ِ دیده و ندیدهشان نائل به درجاتی رفیع در عرصهی خانههای عفاف میکنند و بعضا نفسکش گویان، سعی در بند آوردن نفس بقیه دارند. عدهی کثیری از مردم اما، بیطرفند و در جواب منتقدینِ فلانیان میگویند: «ای بابا، ول کن. ما فقط برنامه و فیلم و سریال و موسیقی فلانی رو میبینیم و گوش میکنیم و لذتش رو میبریم، همین چیزایی هم که جرأت میکنه بگه غنیمته، حالا اگر یکی دو نفرم این وسط زدن و خوردن و بردن، خودشون میدونن و خدای خودشون، هر کی رو تو گور خودش میذارن، اصلا به ما چه؟»
از آنجایی که تمامی فلانیها مردمی هستند، این جملهی «اصلا به ما چه؟» خیلی سریع مقبول یکی از فلانیان که رامبد جوان باشد افتاد؛ او که اعتقاد به شفافیت، مسئولیتپذیری و سوق داد جامعه رو به تعالی دارد، در جواب به سوالی در مورد دستمزدش، خاشعانه و بااحترام و غیرمستقیم گفت به شما چه؟!
از دو فلانی دیگر نگویم که چقدر درستکار و راستگفتارند؛ صداقت و درستی مهران مدیری و احسان علیخانی درست همانطور است که مدام در برنامههایشان شعارش را میدهند. این دو اسوهی نیکی، روزنامهی شرق را بر سر ماجرای رانت و موسسهی ثامن الحجج چنان دو سه روزه، سر جایش نشاندند و به مدیر مسئول آن فهماندند که مدارکش پشیزی نمیارزد و آنها دوستان زیادی دارند که ثابت میکنند این مدارک جعلی و ساختگی و از سر دشمنی و.. است، که آدم دلش برای مظلومیت آن دو مجری، میسوزد.
شاید این شبهه پیش آید که نگارندهی این یادداشت، بخیل است و خودش هم بدش نمیآید فلانی شود و وارد جرگهی سوپاپیان؛ نگارنده البته قویا این اتهام سنگین را رد میکند چرا که مانند فلانیان، جزو سرمایههای ملی و بومی که به امور ریز و درشت جهان و کائنات واقفند نیست و هم شرم میکند از نگاه و سکوتهای پر از حرف مردم عزیز و آگاه کشورش، که صبورانه شرایط شعب ابیطالب گونهی این روزها را دوام میآورند و بالبخندی پرمعنا بر لب، در دل میگویند: «قسم حضرت عباس نخور فلانی که دم ِ بلند و خوش آب و رنگ ِ آن خروس تپل، چندیست، بد از زیر خرقهات بیرون زده.»
پینوشت:
*) در تاریخ بیست و نه مرداد سال نود و هفت خورشیدی
**) لینک خبر: