دوزخ (۲۰۱۶)
(2016) Inferno
کارگردان: رون هاوارد
نویسنده: دیوید کوئپ
بر اساس کتاب دوزخ اثر دن براون
تهیهکننده: برایان گریزر / رون هاوارد
ژانر: اکشن / ماجراجویی
محصول: ایالات متحده آمریکا
مدت: ۱۲۰ دقیقه
“توجه فرمایید، با خواندن این مطلب، ممکن است داستان فیلم لو برود.”
این که کتاب دوزخ اثر دن براون بیش از شش میلیون نسخه در جهان فروخته است و کتاب خوبی هم از آب درآمده اصلا نمیتواند تضمین کنندهی خوب بودن فیلم دوزخ باشد. اتفاقا برعکس، فیلمنامهی اقتباسی از روی این رمان ِ دن براون، سردرگم و خام نگاشته شده و پر از ایرادات اساسیست. ایراداتی که واقعا معلوم نیست چرا رفع نشدهاند، چون واضحتر از این نمیشود در نگارش یک فیلمنامه خبط کرد و بقیه عوامل هم متوجه آن نشوند! مگر اینکه فرض کردهاند مخاطبان فیلم فاقد عقل و شعورند!
پروفسور لنگدان (تام هنکس) بعد از دیدن کابوس ِ دوزخ ِ دانته (۱)، وقتی به هوش میآید، خود را در بیمارستانی در شهر زیبای فلورانس مییابد. گیج، منگ با زخمی بر سر، در حالیکه حافظهاش را هم تا حدودی از دست داده است. حالا دکتر جوانی به نام سینا بروکس (فیلیسیتی جونز) وارد اتاق او میشود و شروع به صحبت و توضیح دادن شرایط رابرت میکند. از همینجا، مشکل آغاز میشود. دکتر جوان ادعا میکند که سالها پیش و در کودکی رابرت را دیده و او را بهخوبی میشناسد چون خانم کوچولو به نشانه شناسی علاقهمند است! بی برو برگرد، مخاطب حواس جمع در همین ابتدای کار میگوید این خانم دکتر مشکوک است. شک بیننده به یقین بدل میشود وقتی زنی برای کشتن رابرت به بیمارستان میآید و سینا مثل پلیسهای آموزش دیده، دقیق و درست درصدد نجات جان دکتر لنگدان بر میآید و میشود محافظ شخصی او. پس یا حقیقتا او پلیس است یا از این ماجرا مطلع بوده است.
نویسنده سعی کرده فیلمنامهای پر تعلیق بنویسد و در این حین بیننده را هم گول بزند و حواسش را پرت کند. یکبار میخواهند رابرت را بکشند، بار دیگر میخواهند او را زنده نگه دارند و همهی اینها هم توسط یک شرکت باکلاس آدم کشی توسط هری (عرفان خان) اداره میشود. فقط چرا پلیس آخر سر با علم به اینکه او بنگاه آدمکشی دارد، گیرش نمیاندازد؟ بله، خدا میداند و نویسنده!
به خانه سینا میروند و او بعد از این همه کمک شروع میکند به ناز کردن و سرزنش کردن رابرت. خب، از اول بیجا کرد به او کمک کرد که حالا منت میگذارد. مثلا میخواهد رابرت از مرموز بودن او بویی نبرد و از اینکه چیزی به یاد نمیآورد احساس گناه کند؟ فضای تعلیق را ادامه دهد و بیننده را مضطرب و گیج کند؟ واقعا هدف نویسنده چیست؟ احتمالا پیش برد داستان به بدترین شکل ممکن.
میگویم بدترین شکل ممکن و برایش دلیل دارم. در ادامهی فیلم و در یک فلاشبک میبینیم که زوج سینا و برتراند زوبریست (بن فاستر) کشف پازل را بسیار دوست داشتهاند و این بزرگترین تفریحشان بوده، پس چرا برتراند پازل را جوری طراحی نکرده که سینا خودش بتواند آن را کشف کند و حتما به کمک رابرت لنگدان معروف نیاز داشته باشد؟ لابد دن براون میخواسته هر طور که شده کتاب دیگری در مورد کاراکتر معروفش بنویسد و رابرت را وارد معرکه کند! در نتیجه داستان از اساس دچار مشکل است، چه در کتاب و چه به طبع آن، در فیلمنامه.
بعد از باز شدن استوانه و پیدا کردن بخشی از رمز، سینا عملا میشود دستیار جدید رابرت! درست به مانند دو قسمت قبلی فرشتگان و شیاطین و رمز داوینچی. کمی نوآوری هم خوب است. رابرت که مثل جیمز باند مرد زنبارهای نیست، پس مثلا چه میشود اگر یکبار یک مرد جوان یا میان سال همراهش باشد؟
اینکه کارگردان، فیلمبردار، گروه جلوههای ویژه و تدوینگر و… تمام تلاششان را کردهاند تا یک فیلم خوب را شاهد باشیم بر کسی پوشیده نیست؛ ولی به مانند دو فیلم قبلی، نه از زیباییهای رم و واتیکان خبری بود و نه از زیبایی پاریس و لوور. در موزهی اوفیتزی، هم رابرت و سینا و هم ما، سرگردانیم و به مانند دو قسمت قبل، رشتهی تخصصی رابرت، نشانهشناسی، خیلی کاربرد ندارد. رابرت کمکم از یک نشانهشناس به طعمه، سپس قربانی، بعد نجات یافته و در نهایت یک پلیس ضد تروریست تبدیل میشود.
دو فاجعهی اساسی در فیلم رخ میدهد که باز هر دوی اینها را فیلم، مدیون فیلمنامهنویش است. چرا مارتا در راه دیدن صورتک دانته برای رابرت و سینا آن را توضیح میدهد؟ واقعا رابرت دانته را نمیشناسد و در مورد او اطلاعات ندارد؟ یک استاد نمادشناسی، بهتر بگویم، بهترین استاد نمادشناسی در جهان، صورتک دانته را نمیشناسد؟؟ بر فرض که اصلا چنان حافظهی رابرت دچار مشکل شده که حتی نمیداند دانته کیست! مارتا چرا بدون تعجب و با خونسری، گویی برای دو کودک مشتاق در حال توضیح دادن صورتک دانته است؟ این قسمت را وحشتناک مینامم و قسمت بعدی را بسیار غیر حرفهای، یعنی زمانیکه در در آبانبار سابق استانبول، تروریستها، برای منفجر کردن کیسهی محتوی ویروس کشنده، آنقدر دست دست میکنند تا همه چیز خراب شود. خیلی ساده است، برای نوشتن، باید خودتان را جای تک تک پرسوناژها بگذارید و عکسالعملهای آنها را در لحظات حساس به درستی ترسیم کنید. پس بیآیید همه خود را جای یک تروریست یا یک گروه تروریستی بگذاریم. الآن همه چیز برای خرابکاری مهیاست، حالا درست قبل از انجام عملیات پلیس و نیروهای ضربت از راه میرسند، در نتیجه، بیمعطلی عملیات را انجام میدهیم، فقط همین. نه اینکه کلی بزن بزن راه بیندازیم و بعد با جیغ و داد و موعضه بخواهیم یک دکمهی ناقابل را فشار دهیم یا مثل فیلم تماسی را برای انفجار برقرار کنیم و آخر سر هم ناکام بمانیم و پلیس دخلمان را بیآورد!
ناپدید شدن یکبارهی ماسک دانته و در انتهای فیلم، پیدا شدنش هم از آن ایرادات نابخشودنی فیلمنامه بهشمار میآید. ماسکی بسیار ارزشمند، که با آن مانند یک شی پلاستیکی به در نخور درجه سه چینی برخورد شد!
تام هنکس مثل همیشه بازی خوبی را ارائه میکند و دقیقا رابرت لنگدان را به پردههای سینما باز گردانده است. فیلیسیتی جونز هم تمام تلاشش را کرده تا یک انسان باهوش، مرموز، عاشق و در نهایت سنگدل باشد؛ ولی به هیچ وجه نمیتواند یک قاتل را که قصد جان نیمی از جمعیت جهان کرده نشان دهد و نمیتواند حس ترس یا تهدید را به بیننده منتقل کند. درست برعکس فیلم رمز داوینچی که مخاطب ناخودآگاه از سیلاس (پل بتانی) میهراسید.
فیلم دوزخ، بیش از آنکه یک فیلم پر تعلیق و خوب باشد، یک فیلم گیج کننده و پر از ایراد است و متاسفانه بدترین فیلم از سهگانهی تاکنون ساخته شده در مورد رابرت لنگدان دوستداشتنیست. البته با گوش دادن به موسیقی زیبای فیلم، میتوان کمی حس ناخوشآیند پس از دیدنش را، فراموش کرد؛ فقط کمی… .
راستی، بر خلاف آنچه که در فیلم گفته شد، سازمان بهداشت جهانی، اصلا پلیس ندارد!
پینوشت:
۱) کمدی الهی سهگانهایست به شعر که دانته آلیگیری، شاعر و نویسنده ایتالیایی. او نوشتن کمدی الهی را در سال ۱۳۰۸ میلادی آغاز کرد و تا زمان مرگش در سال ۱۳۲۱ میلادی آن را کامل کرد. این کتاب از زبان اول شخص است و دانته در این کتاب، سفر خیالی خود را به دوزخ، برزخ و بهشت تعریف میکند. کمدی الهی یکی از اولین کتابهای ادبیات ایتالیاست و از بزرگترین آثار در ادبیات جهان بهشمار میآید.
در سفر دانته به دنیای پس از مرگ، دو راهنما او را همراهی میکنند؛ در دوزخ و برزخ راهنمای او “ویرژیل“، شاعر رومی است که چند قرن پیش از دانته زندگی میکرده، و در بهشت راهنمای او “بئاتریس پورتیناری” است که دانته او را دوست میداشته و در کتاب زندگانی نو به شرح عشق خود به او پرداختهاست.
دانته در کمدی الهی از مراحل مختلف دوزخ، برزخ و بهشت میگذرد و در این مراحل با شخصیتهای مختلف تاریخی از جمله ابن سینا برخورد میکند، تا عاقبت در آخرین مرحله یعنی بهشت، به دیدار خداوند میرسد.