دلم میخواد (۱۳۹۲) (۱)
کارگردان: بهمن فرمانآرا
نویسنده: امید سهرابی
تهیهکننده: علی تقیپور
ژانر: طنز/ اجتماعی
محصول: ایران
مدت: ۹۰ دقیقه
“توجه فرمایید، با خواندن این مطلب، ممکن است داستان فیلم لو برود.”
دلم میخواد، که برقصم از انتهای آن به هر دلیلی حذف شده، فیلم خوبی نیست. شاید ایدهی اولیهاش با توجه به اینکه ایران جزو عصبیترین و غمگینترین کشورهای جهان است، ایدهی خوب و قابل کار کردن و پرداختن باشد؛ اما فیلمنامه خوب نوشته نشده و بهرهی درخور را از سوژه نبرده.
گرچه برخی از دیالوگها موجب خنده میشود؛ اما فیلم بین کمدی و طنز اجتماعی و تلخ گیر افتاده. حرف زدن از مشکلاتی چون عصبی، غمگین و افسرده بودن، اضطراب داشتن، کابوس دیدن، معتاد بودن از مواد مخدر گرفته تا اینترنت و لاف خودکشی و افسرده بودن را زدن و.. دردی از جامعه دوا نمیکند، اصلا فرقی هم نمیکند این موضوعات در چه قالبی مطرح شوند زمانیکه به جای مثمر ثمر بودن برای حل معضلاتی اینچنین، تنها سواستفاده از آنها در میان باشد و کسب درآمد از بدبختیهای مردم و جامعه. در نتیجه تفاوتی نمیکند فیلم در همان سالی که ساخته شده نمایش داده شود یا چند سال بعد، چون هدف اصلی کمک کردن و بیم دادن نیست، بلکه گیشهی خوب داشتن است. مخاطبین سینما، یا روزانه با چنین افرادی در تماسند یا خودشان یکی از آنها هستند. پس چه فایده از تکرار مکررات؟
دلم میخواهد راهکاری برای بیرون رفت از مشکل غمزدگی ارائه نمیکند، حتی هشدار هم نمیدهد، فقط قصد دارد مانند اکثر مردم نتیجه بگیرد که نسل جدید همه چیز را تغییر خواهد داد، نسلی که جدیدترینشان امروز به دهه نودیها مشهورند. نسلی که با تلویزیون و ماهواره و موبایل و اینترنت و فضای آزادتری نسبت به بچههای دههی پنجاه و شصت بزرگ میشوند و در عصر اطلاعات و اختراعات خیلی نمیتوان به آنان امر و نهی کرد و با وعده و وعید گولشان زد. دهه نودیها نسبت به نسلهای قبل از خود فرمانبردار و مطیع نیستند، همانطور که دههی هفتاد نسبت به نسل قبل از خود کمتر مطیع بود و دههی هشتاد نسبت به دههی هفتاد؛ روندی که ادامه دارد و متوقف نخواهد شد. نگارنده که از نسل دههی شصتیهاست هرگز آن چهارشنبه در هفدهسالگیاش را فراموش نمیکند که ناظم دبیرستان او را چقدر تحقیرآمیز از صف بیرون کشید چون ناخنهایش را به اقتضای سنش کمی بلند کرده و سوهان کشیده بود؛ این دلخوری عمیق با نگارنده ماند تا که چند سال بعد برای دریافت مدرکی به دبیرستانش مراجعه کرد، همان ناظم که حالا با دههی هفتادیها طرف بود نزد نگارنده با بغض از او و همکلاسیهایش تعریف و تمجید کرد و از عجزش نسبت به نسل جدید گفت. زیرا انسانها نسل به نسل دستورات خشک و بیمنطق و بیدلیل را بیشتر از نسل قبل پس خواهند زد، چه این دستورات نوشته یا نانوشته عرف و قانون مملکت باشند و چه نباشد. در دلم میخواد هم برای نشان دادن این مورد، از زن جوان تا میانسال گرفته همه آبستن هستند و خلاصه گویی خواست برخی مقامات برای ازدیاد جمعیت طبق فیلم فرمانآرا در حال محقق شدن است. حال اگر فرمانآرا و سهرابی، رژه رفتن زنان حامله در طول فیلم را پیشبینی و بشارتی بزرگ در نظر گرفتهاند و مانند غیبگویان میخواهند بگویند آی مردم، تلاشی برای تغییر اوضاع نکنید که ناجیان ما در رحم مادرهایشان در حال پرورش یافتناند، باید گفت راستش بقیهی مردم هم به همراه نویسنده و کارگردان در ایران زندگی میکنند و اتفاقا بهمانند آن دو، با مردم همین سرزمین سر و کار دارند، پس تمام ملت از آنچه که در دلم میخواد گفته شد، سیرِ اجتنابناپذیری که در حال طی شدن است، مطلعند و میدانند این برهه در تاریخ ما، دورهی گذاریست که فقط دیر و زود دارد.
پس نه شقالقمری در داستاننویسی صورت گرفته و نه در ساخت فیلم. با اینکه قصه، کمدی بودن را یدک میکشد، سعی شده محتاطانه از افتادن در ورطهی سخافت آن جلوگیری شود و فاصلهاش را با هجو حفظ کند، گرچه که گاهی به آن سمت میلغزد. از طرفی، زیادی، روی رقصیدن بهرام فرزانه (رضا کیانیان) تمرکز شده، آنقدر زیاد که اینبار فیلم به اسلپاستیک نزدیک میشود. درستش این است که بیننده بعد از چند بار خندیدن به رقصیدن بهرام، بالاخره ناراحت شود، رقص او باید مخاطب را آزار بدهد تا هدف نهایی فیلم محقق گردد؛ ولی حتی زمانیکه بهرام روی پشتبام میرقصد یا در خیابان مردم دور او حلقه میزنند و پول برایش میاندازند هم این اتفاق نمیافتد و همچنان رقص او خندهدار است. همین مورد عینا در مطب روانپزشک رخ میدهد، نباید صرفا به این کاراکترها و مشکلات و بدبختیهای روحی و روانیشان خندیده شود، فیلم قرار است راوی طنز تلخ باشد، پس بعد از هر خنده، بیننده باید غمش هم بگیرد و روحش کمی درد بیآید؛ اما خب، این مهم اصلا روی نمیدهد. مشکل اصلی بعدی متوجه کاراکترها ست که یا معلق در داستان رها میشوند و یا ناگهان متحول شده، در صراط مستقیم قرار میگیرند و میشوند عابد و زاهد؛ یا حذف و یا ایجاد سرنوشتهای دمدستی. حتی بهرام محکوم میشود به ادامهی زندگیاش در آسایشگاه که سادهترین راهحل برای بستن داستان است.
فرمانآرا همهی این کاستیها، که مسلما خودش به آنها خوب واقف است را کنار میگذارد و میچسبد به گیشه. او با لشگری از بازیگران درجه یک و سوپراستارها که سوای بازی خوب، فروش بالای فیلم را متضمن خواهند شد، قدم به میدان میگذارد. مانند استفاده از محمدرضا گلزار که بعد از حرف و حدیثهای فراوان مبنی بر ممنوعالتصویر بودن یا نبودنش، به بازی در دلم میخواد دعوت شد به این دلیل که فرمانآرا میگفت اگر ممنوعالتصویر نیست، در فیلم جدید من بازی خواهد کرد. نوعی ایستادگی در برابر ممنوعیتهای کاری و کمک خداپسندانه به یک جوان بازیگر و البته، کمی هم دید بیزینسی کارگردان که نباید در این شلوغی فراموش شود. فرمانآرا یک ترفند دیگر را هم برای دلم میخواد بهکار برده و آن هم اینکه بیشتر بار مسئولیت را عملا روی دوش رضا کیانیان انداخته و او انصافا یکی از بهترین بازیهایش را در نقش بهرام فرزانه، ارائه کرده. اسمی که بیشباهت به نام زندهیاد بهمن فرزانه نیست.
بهرام، یک نویسندهی میانسال و تنها که درگیر افسردگی، رخوت و اخبار ناگوار فوت یاران و دوستان قدیمیاش شده و حتی حوصلهی خودش را هم ندارد و در خانهی نامرتب و جذابش زندگی میکند، با سبز شدن یک دخترک بر سر راهش که وام گرفته از فیلمهای قبلی فرمانآرا چون یک بوس کوچولوست، نه تنها میتواند بنویسد بلکه صفحه کلید ماشین تحریرش، برای او چون کلاویههای پیانو میشوند و او با طیب خاطر و آرامش و شادمانی، در جامعهای شروع میکند به کار که خندیدن و شاد بودن در وهلهی اول دالِ بر عروس شدن مادرِ فرد خندان و یا در فاز غلیظترش، دیوانگی او بهشمار میآید.
مطمئنا شادی و آرامش نیروی محرکهی همهی انسانهاست و موسیقی و رقص، نشانگر سلامت جامعه و آنچه که سالهاست در غرب و شرق مقولهای عادی تلقی میشود، برای جامعهی غمزدهی ما آرمانشهر است. جامعهای که نور، موسیقی، رقص، خنده، شادی و روابط خصوصی آدمها و.. در آن محترم و عادی شمرده شود و نه دلیلی بر گدایی یا دیوانگی افراد، مانند آن ویدیو معروف از دخترکی عرب (برخی میگویند او فلسطینیست) که پدرش تشویقش میکند در خیابان با موسیقی برقصد، ویدیویی که هنوز هم در فضای مجازی دست به دست میشود و اثرش به مراتب از فیلم دلم میخواد بیشتر و بهتر است و حداقل آدم را در فکر فرو می برد و میتواند نقش نیروی محرکه را داشته باشد.
و نگارنده حین تماشای فیلم، در فکر بود که اگر از فیلمساز سوال شود که بعد از ساخت فیلمهای خوبی چون سهگانهی مرگ، چرا چنین فیلم ضعیف، کلیشهای و گیشهای ساخته، لابد پاسخ او این است که دلم میخواد.
پینوشت:
۱) برای دریافت اطلاعات بیشتر در مورد فیلم «دلم میخواد» اینجا کلیک کنید.