خوک (۱۳۹۶) (۱)
نویسنده، کارگردان و تهیهکننده: مانی حقیقی
ژانر: کمدی سیاه
محصول: ایران
مدت: ۱۱۰ دقیقه
“توجه فرمایید، با خواندن این مطلب، ممکن است داستان فیلم لو برود.”
خودشیفتگی در کل آزاردهنده است، چه برای خود فرد که مدام میخواهد برتریاش را ثابت کند و چه برای بقیه که گاهی ناچارند فرد خودشیفته را تحمل کنند؛ حالا اینکه فردی که شیفتهی خود است، خودش را در فکر و واقعیت تافتهی جدا بافته بداند؛ ولی در ظاهر و رفتار آن را انکار کند و سعی کند عادی به نظر برسد تا بقیه متوجه حقیقت وجودیاش نشوند، آزاردهندهتر است. هر چقدر هم که فرد با تلاشی بیوقفه بخواهد خودشیفتگیاش را و پنهان سازد، بالاخره روزی، جایی، بهنحوی دستش رو میشود. در دنیای سینما به تازگی، خودشیفتگی را میتوان در آثار فیلمسازانی یافت که یا فیلمهایشان رنگ و لعاب زیادی دارد یا که آنان ادعای ساخت فیلم پستمدرن دارند. در هر دو مورد هم با ضرب و زور و تا جایی که ممکن است فیلمساز، اثرش را جلو میبرد؛ اما در نهایت این روند بهخاطر ناقص بودن و خشت کج نهادن از شروع کار، یکجا متوقف میشود و میافتد در سراشیبی سقوط و فرو ریختن. این توقفها و وسط راه ماندنها، بد جور جان فیلم را میگیرد و حتی یک شروع نسبتا خوب را هم به باد میدهد.
مانی حقیقی، بعد از فیلم «اژدها وارد میشود»(۱۳۹۴) این بار با فیلم خوک، سینمای پستمدرن را مجددا امتحان کرده و موفق شده با سر بریدهی حمید نعمتالله، فیلمش را گیرا آغاز کند و سپس با حضور حسن معجونی در نقش حسن کسمایی که مثلا کارگردان مطرحیست، شروع خوبش را تا جایی که امکان دارد پیش ببرد؛ اما تا کجا؟
جلو رفتن خوب ِ فیلم خوک، حداقل تا میانهی فیلم و نزدیک به نقطهی عطف دوم، بیش از هر چیز مدیون شخص ِ حسن معجونیست. بازیگر و کارگردان کاربلد و باسابقهی تئاتر که به معنای واقع کلمه در حرفهی خودش استاد است، چه در مدیوم تئاتر و روی صحنه و چه در مدیوم سینما و جلوی دوربین و روی پرده. ظاهر ژولیدهی معجونی، مظلومیتی که در نگاه او موج میزند، صدای رسا و در عین حال آرامش که اگر یکی دو پرده بالا برود صلابت خاص ِ بازیهای او بر روی صحنهی تئاتر را به تماشاچی فیلم یادآور میشود، بازی کاملا حساب شده و زیر پوستیاش و تسلطش به نقش، نقطهی قوت اصلی فیلم خوک است و در مراحل بعدی بازی بقیهی بازیگران و تاحدودی هم مضمون فیلم میتواند مورد توجه قرار گیرد.
هر قدر هم رنگ و روی فیلم جذاب باشد، طراحیهای عجیب برای صحنه و لباس به کار برود، گل و کبوتر و شاخ روی سر بازیگر گذاشته شود و لباسی پُر از پر ِ کلاغ تن بازیگر کنند، فیلم پستمدرن نمیشود. اینطوری نتیجهی مطلوب و اصلی حاصل نمیشود، بلکه لغزش ِ جدی به وجود میآید و فیلم تا جایی پیش میرود که دیگر معجونی و موسیقی و شوک کشته شدنهای پیدرپی هم نمیتوانند ناجی آن باشند. منظور از لغرش این نیست که طراحان صحنه و لباس کارشان را بهخوبی انجام ندادهاند، اتفاقا آنها تمام ذوق و سلیقهشان را در اختیار کارگردانی گذاشتهاند که نتوانسته بهرهی لازم را از هنر آنان ببرد و در جهت درست هدایتش کند. طراحیهای لباس آنقدر خوب است که میتوان از آنها برای عکاسی حرفهای و مادلینگ و فیلمهای تبلیغاتی خاص استفاده کرد، نه اینکه تمام این لباسهای عجیب و با طراحی خاص را در سکانس مهمانی بهکار برد که تقلیدی باشد از بسیاری فیلمهای هالیوودی مثل «عطش مبارزه» و یا بیننده را به یاد جشن بالماسکه بیندازد.
از نقطهی عطف دوم به بعد فیلم وارد فاز کسالتباری میشود و در آخر به خستهکنندگی و وارفتگی مطلق میرسد تا حقیقی یک بار دیگر نشان دهد بیش از هر چیز اهل شلوغکاریست تا ساخت فیلمی پستمدرن. اهل شوخی ِ از حد گذشته با اهالی سینما و کارگردانهای قَدر و خوب کشورمان چون عباس کیارستمیست و با دیالوگ ِ «احمق آخه توی گالری عینک دودی میزنن؟!» در فیلمش اهانتی مثلا بانمک به او که دستش از دنیا کوتاه است میکند. نگارنده، با اغماض اصطلاح «شوخی ِ از حد گذشته» را برای حقیقی به کار برده چون پایش که بیفتد مسلما افرادی که این چنین به خود اجازهی لودگی نسبت به بقیه را میدهند، میرسند به جوابیههایی چون «کی بود کی بود من نبودم» و «نه بابا، شوخی کردم». روندی که فیلمساز برای به اصطلاح شوخی در پیش گرفته به مدالهای جعلی روی لباس فردی که رضا شاه را تداعی میکند هم طعنه میزند. نگارنده امیدوار است اگر در عرصهی فیلمسازی مدالی وجود دارد، فیلمسازان صاحب نام و صاحب سبک اگر مدالی دارند، آنها را پیشکش سازندهی خوک کنند که حداقل تاریخ کشور را از شوخیهای او مصون دارند، چون اگر مدالی بر سینهی رضا شاه میدرخشیده، حتما تعدادی از آنها در اثر لیاقت ِ شخص ِ او بوده است نه خود بزرگانگاری ِ بیحاصل.
خودشیفتگی فیلمساز و آشفتگی فیلمش را که کنار بگذاریم، باید هنر بازی گرفتن حقیقی از بازیگرانش را ستایش کرد. به هر روی اینطور نیست که او از سینما چیزی نداند و فقط اگر این نگاه زننده و از بالا به پایین ـ شاید در خاندان گلستان این نوع نگاه ارثی باشد ـ را کنار بگذارد و بهجای خودستایی تمرکزش را روی فیلمسازی بگذارد، نتایج مطلوبتری بگیرد.
برخی از انتقاداتی که فیلمساز در خوک مطرح میکند، قابل تأمل است. مانند فشار روانیای که روی فیلمسازان و هنرمندان ممنوعالکار است. ممنوعالکاری هم کشتن روح است و هم بریدن نان و تحمل این شرایط بسیار سخت و طاقتفرساست. شبکههای اجتماعی برای هر هنرمندی میتواند توأمان عامل موفقیت یا شکست باشد و این میان هم نباید از دوستی خاله خرسهوار برخی طرفداران و قضاوتهای آنان غافل شد که توانایی نابود کردن زندگی هر فردی را دارند، خواه هنرمند و خواه با هر شغل دیگری. و فیلمساز، به دور از شعار دادن توانسته معضلاتی که برای هنرمندان برشمرده را با طنزی ظریف در فیلمنامه پیاده و با بازی خوب معجونی، در فیلم تصویرش کند.
عشق حسن کسمایی و شیوا مهاجر (لیلا حاتمی) ملودرامی دلنشین را در فیلم به ایجاد کرده. حقیقی هوشمندانه و بدون اشارهی مستقیم به هر نوع رابطهای بین حسن و شیوا، خیلی آرام فیلمنامه و فیلمش را از زیر تیغ تیز ممیزان و اصلاحیهزنان ِ قیچی به دست گذرانده تا ناخنکی هم به روابط پیچیدهی عاشقانهی امروزی، به دور از قضاوتهای متداول بزند.
حضور شیوا در فیلم با اینکه زیاد نیست؛ اما فضا را گرم میکند، به فیلم رنگ میدهد. عشق حسن و شیوا داستان را پرتلاطم و هیجانانگیز نگه میدارد و یکی از اشکالات اساسی که به فیلم ضربه میزند، حذف شیواست. بعد از مرگ شیوا همه چیز بهم میریزد و عملا شیرازهی کار از هم میپاشد. حضور پررنگ و موثر مادر حسن جیران (مینا جغفرزاده)، دلبری و ندانم کاریهای آنی (پریناز ایزدیار)، اتهام قتلی که به حسن وارد میآید و سرگشتگی و دیوانگی او در سلول انفرادی که منجر به عینیت یافتن تخیلاتش برای بیننده میشود هم دیگر دردی را دوا نمیکنند. فیلمساز بعد از حذف شیوا چیزی در چنته ندارد و گرهگشایی بد، فیلم خوک را به نقطهای دور در حافطهی مخاطب تبعید میکند.
هر حال، باید گفت همان قدر که حسن کسمایی قاتل بود، مانی حقیقی هم فیلمسازیست همه فن حریف که میتواند فیلم پستمدرن بسازد و هیچ نشانهای از خود بزرگبینی در او و آثارش چون خوک، به چشم نمیخورد!
پینوشت:
۲) برای دریافت اطلاعات بیشتر در مورد فیلم «خوک» اینجا کلیک کنید.