باغ آلبالو (۱۳۹۲) و (۱۳۹۵) (۱) (۲)
سال ۱۳۹۲:
بازیگران: هما روستا / سعید چنگیزیان / رضا بهبودی / اشکان جنابی / هوتن شکیبا / لیلی رشیدی / داریوش موفق
“توجه فرمایید، با خواندن این مطلب، ممکن است قصهی تئاتر لو برود.”
نمایشنامههایی هستند که نه مرز میشناسند و نه زمان، همیشه به روزاَند و قابل اجرا چون باغ آلبالوی آنتوآن چخوف؛ نمایشنامهای که ظریف و موشکافانه، ورود میکند به شرح احوالات انسانهایی بیهدف و بیمسئولیت که در گذشته و تخیلات و توهماتشان، آنقدر دست و پا میزنند، تا بالاخره در غرور و حرص و آز و بیچارگی خفه شوند. آدمهایی که در همهی جوامع و زمانها مصداق دارند و با کمی توجه، نمونههایشان بین افراد جامعه و اطرافیان پیدا میشود.
هر چقدر نمایشنامههایی اینچنین قوی، که بهدرستی و در چهارچوبهای اصل قصهگویی و روایی و شخصیتپردازی نگاشته شده باشند، فضای کار به درماتورژ و بازیگر و طراح صحنه و لباس و نور و.. دهند و کارگردانی آنها دشوارتر میشود، تا جایی که اگر به کوچکترین جزییات توجه نشود، نمایش، پر ابهام شده و تماشاچی آن را پس میزند. باغ آلبالو از آن نمایشنامههاییست که وقتی در گوشهای از جهان پردهی اجرای پایانیاش فرو میافتد، در نقطهای دیگر پرده نرمنرمک برای اجرای جدید آن بالا میرود. کارگردانی چنین نمایشنامهای که مرتب و پیدرپی اجرا میشود، درست مانند راه رفتن روی یک طناب میماند؛ جسارت، نوآوری و دقت میطلبد و حرکتی آرام و آهسته و حسابشده، تا نمایش ،سلامت به سر منزل مقصود برسد و بهتر است از هر پرش بلندی، به این خیال که از سریعتر از روی طناب میشود گذشت، اجتناب شود که این عمل نتیجهای ندارد جز سقوط.
میزانسن نمایشی چون باغ آلبالو که یک کمدی سیاهست، به مراتب سختتر از اجرای نمایشنامههای درام، تراژدی و یا کمدی ِ صِرف است و تنها باادعای چخوف شناسی بهدست نمیآید، بلکه عیار ادعای شناخت درست از آثار چخوف، در اجراست که مشخص میشود، بههمین منظور، نگارنده ناگزیر تصمیم گرفته تا دو اجرا از باغ آلبالو را برای قیاس انتخاب کند، چرا که آنقدر اجرای گروه لیو نامنسجم، شلخته و بد است که جز آن چند کلمه که در توصیفش گفته شد، چیزی برای صحبت از آن یافت نمیشود، مگر اینکه در کنار اجرای دیگری بررسی شود که دقیقا در نقطهی مقابل آن قرار داشته باشد، مانند اجرای گروه تياتر فنی به کارگردانی اکبر زنجانپور.
هنگامی که دو نمایش را میبینیم، اشکالات کار معجونی بیشتر از قبل بیرون میزند و آزاردهنده میشود. از اصلیترین مشکلات گروه لیو، مبهم بودن و مبهم ماندن روابط کاراکترها با یکدیگر است. نباید انتظار داشت که تمامی مخاطبین نمایش، نمایشنامه را از بَر باشند و واقف به ماجرا و روابط شخصیتها، که حتی اگر هم چنین باشد، وظیفهی گروه نمایش این است که در روایت و انتقال حس درست و حساب شده عمل کنند و جای هیچ شک و ابهامی باقی نگذراند، دقیقا آنچه که در نمایش زنجانپور آرامآرام، رخ میدهد و هیچ نکتهای دو پهلو یا مسکوت، باقی نمیماند که بخشی از آن هم باز میگردد به انتخاب صحیح بازیگران و بازی گرفتن از آنها. یرمولی ِ (محسن بهرامی) تئاتر زنجانپور، بینقص است. حرکاتش، حرف زدنش، تغییر ماهیتی که نرمنرم روی صحنه از او میبینیم، صدای بلند و خشدارش و گفتار ِ بیپروایش که مرتبا گستاخی و از طبقهی پایین بودن او را به یاد تماشاگران میآورد، قابل تحسین است و شناخت درستی از یرمولی به مخاطب میدهد. او موذیست و مثل یک عامل نفوذی میماند در بین خانوادهی مادام رانوسکی و منتظر آن لحظهی طلایی، آن زمانیکه زهرش را به آنان بریزد و عقدهگشایی کند و چه وقتی بهتر از لحظهای که خبر خریدن خانه و باغ را به آنان میدهد و روحشان را نابود میکند؟ در مقابل، یرمولی ِ گروه لیو با بازی رضا بهبودی، قادر به آشکار ساختن نیت اصلی این پرسوناژ نیست و نتوانسته افت و خیز احساسی او را هویدا سازد و حسادت درونی او به آن خانوادهی از اسب افتاده را به اوج برساند؛ او بیشتر کاراکتری توسری خور و بیاراده مینماید تا یک فرصتطلب که برای تصاحب باغ آلبالو، سالها خیالپردازی کرده و در نهایت قصد نابودی کامل آن را دارد. نگارنده قویا معتقد است، این اشکال نه متوجه رضا بهبودی، بلکه متوجه شخص حسن معجونیست، زیرا بهبودی بازیگر بسیار توانمند و باهوشیست که دوستداران سینما و تئاتر نقشآفرینیهای درخشانی را از او دیده و در خاطر دارند، مخصوصا نقشآفرینی فوقالعادهی او در فیلم «شنل» ـ در نقش طاهر ـ که بیشباهت به یرمولی و فرصتطلبیاش نیست. (۳)
این اشکال در بازی، تنها متوجه یرمولی ِ گروه لیو نمیشود و بقیهی کاراکترها هم دچارش هستند. اگر کارگردان به بازیگر جا و فرصت برای اَکت نمیدهد، حداقل باید فضا برای راه رفتن بدهد. درست است که صحنهی تالار وحدت به مراتب بزرگتر و فراختر از تماشاخانهی ایرانشهر است؛ اما هنر کارگردان در میزانسن دقیقا اینجاست که مشخص میشود. معجونی با علم به محدود بودن فضای صحنه برای حضور همزمان چندین بازیگر روی آن، کمی شیب را هم چاشنی کف ِ صحنه کرده تا بازیگران نمایشش بهجای بازی کردن، مدام مراقب باشند که به زمین نیفتند. اگر این کار و ایده در طراحی صحنه، به هر دلیلی که تنها خود معجونی میداند، قرار بوده به درآمدن فرم کلی کمک کند، نه تنها مفید واقع نشده، بلکه عملا به ضرر تئاتر او عمل کرده و موجب عدم تحرک بازیگران، مخصوصا زندهیاد هما روستا شده و ریتم را از نمایش گرفته است؛ در نتیجه باغ آلبالوی گروه لیو، سیری مونوتون و کسالتبار را طی میکند که در آن از طنز ظریف چخوف هم هیچ خبری نیست و مزهپرانیهای هوتن شکیبا هم راهگشا نمینماید و دردی از آن دوا نمیکند، چه روی کاناپه نشسته باشد و چه روی زمین.
زنجانپور هم طراحی صحنه را، در مینیمالترین حالت ممکن، حفظ کرده؛ اما به نحوی که یادآور تجملات ابلهانه باشد، چیزی شبیه به ضربالمثل پارسی «آفتابه لگن هفت دست، شام و نهار هیچی». با این که در طراحی صحنه و لباس ِ گروه تئاتر فنی، اصل بر مفید و مختصر بودن گذاشته شده، در عین حال نوعی اغراق یافت میشود که مناسب باغ آلبالوست و حال و هوای نمایشنامههای چخوف را به خوبی القا میکند. در اقدامی جالب، در طراحی صحنهی نمایش گروه فنی، دو کاناپه وجود دارد و اینچنین، هم با چخوف و هم بقیهی کارگردانانی که در اجرای کارهای چخوف اعتقاد به وجود کاناپه در وسط صحنه دارند، شوخی شده و نشان داده شده که اجرای درست آثار نمایشنامهنویس شهیر روسی، درست مانند نمایشی که زنجانپور شسته و رفته، پر تعلیق، جذاب و حرفهای روی صحنه برده، بسته به شناخت صحیح از آثار چخوف است و نه به تعداد و نوع و جای کاناپه روی صحنه.
پینوشت:
۱) برای دریافت اطلاعات بیشتر در مورد تئاتر «باغ آلبالو» سال ۱۳۹۲ اینجا کلیک کنید.
۲) برای دریافت اطلاعات بیشتر در مورد تئاتر «باغ آلبالو» سال ۱۳۹۵ اینجا کلیک کنید.
۳) برای مطالعه متن کامل نقد و بررسی فیلم «شنل» در همین سایت اینجا کلیک کنید.
مقایسه جالبی بود
سپاس