انزوا (۱۳۹۵) (۱)
کارگردان: مرتضیعلی عباس میرزایی
نویسنده: احمد رفیعزاده / مرتضیعلی عباس میرزایی
تهیهکننده: پیمان جعفری
ژانر: درام/ اجتماعی / مرموز
محصول: ایران
مدت: ۹۰ دقیقه
“توجه فرمایید، با خواندن این مطلب، ممکن است داستان فیلم لو برود.”
هیچگاه نمیتوان اسطورهها را از دنیایی که به آن تعلق دارند حذف کرد، چه دنیای ورزش، چه موسیقی و چه هنر. جدا از جهانی که ستارگان در آن زیست میکنند، مکانی به مراتب مهمتر هم وجود دارد که بسیاری از ستارگان از ورود به آن عاجز میمانند، مگر ستارگان مردمی که جای آنها همیشه آنجاست، در قلب، جان و روان مردم. شاید این سوال پیش آید که هدف من از گفتن اینها چیست و قرار است حرف را به کدام سو ببرم؛ هدف من هر چه که هست اصلا و ابدا ورود به بحثهای ممنوعه و به چالش کشیدن ِ اسطورهی خودی و نخودی و بیخودی نیست. چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است؟! همین که هنوز هم بعداز گذشت این همه سال و با عوض شدن حداقل دو نسل، شاهد آن هستیم که جوانان با چه شوری از زندهیادان محمدعلی فردین، خانم سوسن، ناصر حجازی، همایون بهزادی یا بزرگوارانی چون بهروز وثوقی، ناصر ملکمطیعی و.. ـ سایهشان مستدام باد ـ یاد و صحبت میکنند، کافیست تا حدیث مفصل بخوانیم از این مجمل. حال اگر حلقه را کمی تنگتر کرده و فقط دنیای سینما را در نظر بگیریم و یک کمی هم پای جهان تازه وارد مجازی را به ماجرا باز کنیم، احتمالا به یاد داباسمشهایی میافتیم از فیلمهای گذشتهی ایران که دنیای مجازی را پر کردهاند. داباسمشهایی که مطمئنم حداقل دوتای آنها را آنقدر دیدید و خندیدید و لایک زدید که شاید کمی خسته شده باشید:
میتی هیچی بابا، من بودم، حاجی نصرت، رضا پونصد، علی فرصت، آره و اینا خیلی بودیم، کِریم آقامون هم بود.
قیصر کِریم؟! کدوم کِریم؟
میتی: کِریم آب منگل… (فیلم قیصر (۱۳۴۸) / مسعود کیمیایی)
عاطفه تو زن داری؟
علی نه بابا، زنمون کوجا بود
عاطفه نامزد داری؟
علی رفتم خدمت برگشتم حامله بود
عاطفه پس چی داری؟ … (فیلم همسفر (۱۳۵۴) / مسعود اسداللهی)
حتی اگر اکثر این نوع حرکات و فعالیتها، بنا به اقتضای روحیات جوانان امروزی برای خنده و شیرینکاری و گذران عمر و وقت گرانبها باشد؛ اما این نکته را باید در نظر داشت که چرا این جوانان فیلمهایی خاص با اسطورههایی خاصتر را برای شادیشان انتخاب کردهاند؟ نگارنده که خود یکی از آن دو نسلی که نام برد به شمار میآید بر این باور است که ایران پر از جوانانیست عاشق که اسطورههای مردمی آن دوره و این دوره را عمیقا دوست دارند، در موردشان میدانند، سبک زندگیشان را شناختهاند و آنقدر دانا هستند که هر چیزی را سر جای خود و زمان خود و مقتضیات دورهی خود قبول کنند و با طنازی در برابر واژهی کریه حذف بایستند.
حال غرض از تمام این گفتنها، این است که آقای مرتضیعلی عباسمیرزایی، هم سینمای گذشتهی ایران را خوب میشناسد و هم سینمای حال را و همچنین مخاطبین هر دو دوره را. او توانسته با ساخت فیلم انزوا پیوندی تأملبرانگیز بین دو دورهی قبل و کنونی سینمای ایران ایجاد کند که اتفاقا قهرمانش انتلکتوئلیست عشق سینما و قابل اعتماد؛ اما شتابزده و دچار «زود قضاوتزدگی» نه جاهلی کافه بهمزن و اهل قیل و قال. مردی گیر افتاده در هزار توی غیرت به مانند بسیاری دیگر از همجنسانش که پاکدامنی زنشان به مراتب مهمتر است از گرسنه خوابیدن کودکانشان!
پرویز (امیرعلی دانایی) معتقد به راستی و درستیست، جوینده است و درست مانند «قدرت» در گوزنها و «قیصر» در قیصر ادعایی ندارد؛ اما اگر پای حق وسط بیآید، خوب بلد است برخورد کند و بزند و بدجور هم ناکار کند؛ یک دست، یک چشم، یک پا!
فیلمساز بر خلاف کاراکتر پرویز که گویی زاده شده برای قضاوت کردن، قضاوت را برعهدهی بینندهاش میگذارد و خودش چون یک راوی خوب، از دور کنترل اوضاع را بدست گرفته. فیلم در ستایش بزن بهادری نیست، بلکه آن را به چالش میکشد. خب، دیگر دورهی این حرفا گذشته و به نظرم میتوان در مواردی از پلیس هم کمک گرفت! دقیقا آنچه که پرویز ِ آپاراتچی، در ماجرای سینما از انجامش امتناع ورزیده و تاوانش را میدهد، نه فقط او بلکه دو فرزند خردسالش هم. پدری که برای دو سه روز به مرخصی آمده و تازه دارد سعی میکند فرزندانش را بشناسد. یک تراژدی که ترسناک هم هست، مخصوصا وقتی پرویز درمییابد کسی فرزندانش را تا آمدن او، قبول نخواهد کرد.
شروع فیلم جذاب است گرچه ممکن است بگویید باز هم یک ضربهی کلیشهای؛ اما حداقل فیلمساز بلد بوده کلیشه را چگونه نفسگیر بسازد! بعد از آن هم حضور پرویز است و آن دوست ِ نامتعارفش، جلال (نادر فلاح). سکوت پرویز، نگاههای معنادارش به صاحبخانه، جملات تلگرافیاش، سوالاتش و در آخر اینکه رک و بیپروا میگوید از زندان آمده، نوید یک درام ِ مرموز را میدهد.
تقابل کاراکترهای فیلم با هم همه چیز را کمکم و بیعجله برای بیننده مشخص میکند. فیلمساز اصرار ندارد الکی گرهافکنی کند و بعد در باز کردن گرههای کوری که ایجاد کرده قیچی بدست گیرد.
آرام، منطقی و ذرهذره با پرویز و فرزندانش جلو میرویم گرچه که ته دلمان میدانیم آن زنی که ما دیدیم، اهل این حرفها نبود. با همین جستوجوهایی که پرویز برای دانستن در مورد زندگی همسرش در غیاب خود انجام میدهد، فیلمساز جوان، بدون شعاردهی و غلو، ما را به درون جامعهای ساکت ولی دردمند میبرد که زیر سایهی این جمله و جملاتی مشابه با آن زندگی میکنند: «بهترین راه مبارزه با آمریکا خدمت به ملت است.» جامعهای که باید سکوتشان را شنید قبل از آن که فریاد شود.
همانقدر که روبهرو شدن دخترک با پدرش، تقابل گریه و خنده و عشقی بینهایت است که چنگ میاندازد به گلوی مخاطب و منقلبش میکند، رویارویی پرویز و عمویش هم خیلی خوب از آب درآمده. بازی تاثیرگذار جمشید هاشمپور، ستارهی ماندگار سالهای پیشین سینمای ایران و از همان اسطورههای فراموشنشدنی، در برابر امیرعلی دانایی که تاکیدی هم بر شباهت چهره بین هر دو کاراکتر است، همان پیوند ناگسستنی بین ستارهها و دنیایشان و حذفنشدنی بودن آنان است و فیلمساز خیلی خوب ثابت کرده که ترکیب اسطورهها و جوانان در سینما میتواند چقدر موثر باشد. برخی میمیکها و فیگورهای آقای دانایی در انزوا ـ حتی ته صدای او ـ گاهی یادآور نقشهای گوناگون آقای هاشمپور است؛ اما بازی با ظرافت ایشان نمیگذارد در این زمانهای که «بدل بودن» خود شغلی بهشمار میآید! حتی لحظهای این شبهه قوت گیرد که او زین پس قرار است بدل آقای هاشمپور شود. خیر، هر کس سر جای خودش است و همانجا هم میماند.
جامپکاتهای پیدرپی نهتنها بر جذابیت بصری فیلم افزوده بلکه تعلیق را هم افزایش داده و با این روش سعی شده لحن فیلم تقریبا یکسان بماند، گرچه که با ورود علی زالی به داستان و نبش قبر گذشته، لحن از یک درام مرموز به یک اکشن – مافیایی و در نهایت به ملودرام میرسد. تغییر لحنی که ناراحت کننده نیست و در روند قصه حل میشود و قابل پذیرش است، مانند خانوادهای که از پشت پرده میبینیمشان. خانوادهای چهار نفره که میتوانست وجود داشته باشد اگر پرویز در انتخابهایش تردید نمیکرد.
تردید در انتخابها؛ مشکل نسل امروز است. نسلی که نسبت به نسل گذشتهی عملگرایش، محافظهکارتر شده و شاید خوبی این محافظهکاری این باشد که یادگرفته چشم و گوش بسته هر چیزی را قبول نکند؛ اما این نسل مشکل دیگری هم دارد، مشکل فرار. نسلی که نمیتواند و میترسد که با حقایق و سخنان مخالف روبهرو شود و اکثر مواقع رفتن و گریز را انتخاب میکند تا ماندن و ساختن.
حالا در انزوا، فیلمساز ِ جوان مانده و انتخاب کرده و مواجه شده با کسانی که هر فیلمی مربوط به دورهی گذشته را فیلمفارسی یا آبگوشتی مینامند و گویی بهعمد سعی میکنند فیلمها و هنرمندانی که موجب پدید آمدن موج نوی سینما در ایران شدند را نادیده بگیرند. همانطور که در ابتدا اشاره شد، حذف، ناممکن است؛ بلکه برعکس، باید بهره برد.
نگارنده قویا بر این باور است که زمان آن رسیده ـ دیر هم شده ـ که سینمای ما به اصل باز گردد، دوباره با اسطورهسازی انگیزهبخش باشد و در کنار تمام فیلمهای اجتماعی و درام این روزها که زیادی شبیه به هم شدهاند و حوصله سر بر، گاهی هم فیلمسازان گریز بزند به سینمایی که سینمای امروزمان به آن مدیون است. باید گاهی رو به سوژههایی چون انزوا آورده شود و پیوند بخورد با فرهنگ و مسلکمان درحالیکه توجه فیلم کاملا روی اجتماع امروز و تقابلات و نیازهای آن است. جان ِ کلام، جای اسطوره در سینمای امروز ما خالیست.
انزوا فیلمیست که کودک با پرسیدن «بابا حبس کجاست؟» ناگهان از دنیای کودکی میپرد به دنیای بزرگسالی، داستان تربیت نسلیست که نیاز دارد در کنار همهی خوب و بدها، هنجارها و ناهنجاریها، پلشتیها و روراست نبودنها، راستی و جوانمردی را هم بیآموزد. آموزههایی که غیرت و جنسیت برنمیدارد و اکنون جای خالیاش در اجتماع امروزمان، زیادی خودنمایی میکند.
انزوا فیلم خوبیست، ببینیدش.
پینوشت:
۱) برای دریافت اطلاعات بیشتر در مورد فیلم «انزوا» اینجا کلیک کنید.