اسرافیل (۱۳۹۵) (۱)
کارگردان: آیدا پناهنده
نویسنده: ارسلان امیری / آیدا پناهنده
تهیهکننده: مستانه مهاجر
ژانر: درام / اجتماعی
محصول: ایران
مدت: ۹۰ دقیقه
“توجه فرمایید، با خواندن این مطلب، ممکن است داستان فیلم لو برود.”
خاطرات، مانند مردگان و اجساد ِ پوسیده میتوانند زنده شوند، فقط کافیست در صور ِ مخصوصشان دمیده شود؛ یک نگاه، یک رایحه، یک سفر، یک تشابه اسمی، هر چیزی و حتی مرگ هم، میتواند صور ِ اسرافیل باشد برای خاطرهها و اتفاقاتی که مدتهاست از عمرشان گذشته. به هر حال، همهی ما بهنوعی با خاطرات خوب و بد درگیر هستیم و هرازگاهی و یا اکثر اوقات، آنها را به یاد میآوریم؛ بعضی وقتها، چنان قوی و موبهمو که گویی ثانیهها نگذشتهاند و هیچ چیز، از آن زمان، عوض نشده.
ماجرای عشق ماهی (هدیه تهرانی) و بهروز (پژمان بازغی) هم بدینگونهست. یک کار اداری و سپس فقدان ِ بابک جوان، دوباره همهی آن خاطرات شیرین و تلخ، همهی آن دلشورهها، خیالپردازیهای زیبا و دشمنیهای ناتمام را زنده کرد و اتفاقا قصه هم خیلی خوب در دل این نبش قبر کردنها پیش میرفت آن هم به کمک زیبایی و لطافت شمال ایران که با فیلمبرداری خوب، عطر و خنکی نم و باران را به مخاطب منتقل و کمی فضای سرد و ناراحت ِ داستان را تلطیف میکرد و بیننده را در بین همهی از اسب افتادنهای ماهی، امیدوار به روزنهی عشقی نجاتبخش نگه میداشت تا که با پریدن از سوادکوه و آرامشش به تهران ِ پرهیاهو، هم بیننده سردرگم شد و هم قصه. داستان دراماتیک در سوادکوه بسیار جای پیشرفت داشت؛ ولی فیلمساز تصمیم گرفت ماجرای ماهی و بهروز را رها کند و وارد قصهی یک مادر بیمار روحی و فرزندان عاصی او شود که مثلا درد جامعه و مردم را بیان کند و بگوید تهران و شمال و جنوب و.. فرقی ندارد، همهی مردم از دم در این دیار، گرفتارند و تاحدودی درگیر مشکلات روحی، چه مهتاج (مریلا زارعی)، چه ماهی و چه سارا (هدی زین العابدین).
به هر روی پناهنده درست مانند سارای قصهاش فرار را بر قرار ترجیح داده و با ورود به تهران، بیشتر از قبل به مشکلات زنان میپردازد و تصمیمهایی که مردان برای زنان میگیرند را، چه در حیطهی خانواده و چه در حیطهی ادارات و قوانین مطرح میکند؛ اما پا را فراتر از این نمیگذارد؛ درست مانند فیلم قبلیاش ناهید که در این فیلم هم فراموشش نکرده و با امانتسرایی بههمین نام، از آن یاد میکند؛ ولی ماجرا به همینجا ختم نمیشود.
علاقهای که پناهنده به ساخت فیلم در شمال ایران دارد، حداقل برای نگارنده دوستداشتنیست و ریتم آرام قصههایش را با آرامش ِ فضای آن خطه، حفظ میکند. او در این راه تا آنجا پیش میرود که حتی اسم کاراکتر اصلی داستانش که همه چیز حول او اتفاق میافتد حتی زمانیکه در بر روی پرده حضور فیزیکی ندارد، ماهی گذاشته. زنی که درست مانند کاراکتر ناهید (ساره بیات) در فیلم قبلی پناهنده، بقیه برایش تصمیم میگیرند و او ملزم به سر سپردن به همهی خواستههای اطرافیان مرد و زنان بزرگتر است. حتی نقش بازغی هم فرق چندانی نکرده. پژمان بازغی در هر دو فیلم نقش یک تیپ مرد را ایفا میکند، مهربان، مودب، آرام و سرسپرده، فقط در فیلم ناهید دودلیاش در عشق کم است و در این فیلم، زیاد. در حقیقت کاراکتر خاصی در فیلم جدید برای مرد نقش اول در نظر گرفته نشده و نوعی تکرار را شاهد هستیم.
فیلمنامه همیشه الزاما نباید در پی گرهافکنی باشد تا فیلمنامهنویس مدام به رخ مخاطب بکشد که من بلدم هر چیزی را به هر چیزی ربط بدهم! و آنقدر در این راه پیش برود که از اصل ِ قصهگویی دور بیفتد. فیلمساز زمانیکه در بخش اول فیلم، خود را برای پیش برد داستان ناکام و نزدیک به افتادن در دور ِ باطل تکرار میبیند، فضا و لحن ِ داستان را در هم میشکند و به تهران میآید و مرتب هر چیزی را به هر چیزی ربط میدهد تا دوباره به شمال باز میگردد و به نبش قبر ِ عشق ماهی و بهروز ادامه میدهد. نه اینکه داستان ِ فیلم اسرافیل زیبا نباشد، اتفاقا هست فقط دو داستان متفاوت و بیربط به هم است. فیلمساز، ضربتی، لحن و فضا را عوض میکند و با همین سرعت به بیننده هم ضربه میزند، غافل از اینکه این ضربه سردرگم کنندهست نه کارساز؛ درست مانند جمع کردن عمر شریف، بروس لی و جورج کلونی در کنار هم! مگر بازیگران و سوپراستارهای خودمان چه مشکلی دارند که مدام متوسل میشویم به نسخههای خارجی؟! به هر حال.
فیلم اسرافیل هر چه که هست، یک فیلم خوب یا متوسط، داستان سر باز کردن ِ زخمهای قدیمیست، داستان حسرتهای یک مربیست که هر دو شاگرد ِ خوبش را به نحوی از دست داده و نتوانسته از خود ثمری بر جای گذارد، داستان زنانیست که عمری در حسرت گذشتهشان ماندهاند و امیدی به آینده ندارند و در هر سنی درگیر مشکلات فرزندان هستند، داستان آدمهاییست که تنها فکر میکنند زندهاند؛ ولی در حقیقت مردگانیاند که سالهاست زندگی کردن و شاد بودن فراموششان شده و یا در پی ِ افزودن به غمشان هستند و یا فرار از همه چیز و همه کس. آدمهایی که قدر ِ همان اندک داشتههایشان را هم نمیدانند و شاید مانند بابک ِ درگذشته، فکر میکنند مرغ همسایه غاز است و مثلا کانادا کشوریست زیبا، که حداقل در این مورد اخیر نگارنده بر این باور است ـ و احتمالا فیلمساز هم ـ که هیچ جای جهان، هرگز به زیبایی شمال ایران نخواهد بود! تا که چطور دنیا را بنگریم..
پینوشت:
۱) برای دریافت اطلاعات بیشتر در مورد فیلم «اسرافیل» اینجا کلیک کنید.