«آلن دلون»
یهودستیز است، هموفوب است، غرور زیادش سالهاست که از محبوبیتش در فرانسه کاسته، به گفتهی خودش زنانش را کتک میزده و البته باز بهقول خودش کم از دست زنان نکشیده و سیلی نخورده؛ گاهی که از خودش حرف میزند نمیگوید من، میگوید دلون..
او بارها به زنان و معشوقههایش خیانت کرده که معروفترین آنها خیانتش به رومی اشنایدر بود و همخوابگیاش با نیکو، مدل و خوانندهی آلمانی که حاصلش پسریست بهنام آری، پسری که نیکو پدرش را دلون معرفی کرد؛ ولی دلون هیچگاه مسئولیت پسرک را نپذیرفت؛ گرچه گذر زمان نشان داد ادعای نیکو چندان هم نیاز به اثبات نداشته و ندارد، زیرا شباهت زیاد آری به دلون، انکارناپذیر است.
پروندهی قتل مختومه شدهای هم در عقبهاش به چشم میخورد، جسد بادیگاردی که گفته میشد با همسر اولش ناتالی در ارتباط بوده، در گاراژ خانهاش پیدا شد، رابطهاش هم با باندهای مافیایی بهکنار؛
با همهی این اوصاف، اعتراضهای هیستریک انجمنهای زنان به تقدیر از دلون در جشنواره کن را نمیفهمم. این اعتراضات چون ماجرای گودرز و شقایق است. مگر آزادی بیان در مورد او صدق نمیکند؟ حالا، اصلا آزادی بیان را که کنار بگذاریم، رفتارها و اعتقادات دلون هر چه که هست، به خودش و زنانی که با او در ارتباط بوده و هستند مربوط و حق شکایت از او هم برای افرادی که دلون به آنان آسیبزده محفوظست. این موارد کاملا جداست از تقدیر از مردی که بیشک یکی از نمادهای سینمای جهان و یکی از ارکان اصلی موج نوی فرانسهست.
سینما، سینماگران و سینمادوستان، چه یهودی، چه همجنسخواه، چه فمینیست و.. همه و همه به او مدیونند و بارها از او و آثارش الهام گرفتهاند. اصلا مگر میشود قدرت اثرگذاری عجیب دلون بر سینما را انکار کرد؟
من بهعنوان یک زن، که در هفت سالگی با روکو و برادرانش و سپس کسوف و یوزپلنگ و استخر و سامورایی و دسته سیسیلیها و اولین شب آرامش جذب او شدم، ترجیح میدهم دلون را که در آستانهی هشتاد و پنجسالگی چون الماسی کمیاب همچنان میدرخشد، از دریچهی سینما و فیلمهایش نظارهگر بوده و شخصیت هنریاش را دوست داشته باشم، نه مردی که درون این کالبد بیبدیل و یکتا میزید.
تقدیر از او در کن، کوچکترین کاری بود که باید برایش انجام میشد، خیلی زودتر از اینها..
پینوشت:
یک) روزی روزگاری سینما برای من در او خلاصه میشد:
روکو و برادرانش، سامورایی، کسوف، استخر، بیوه کودرک، تهران ۴۲، سه مرد برای کشتن، عقرب، لئوپارد، اولین شب آرامش، ظهر بنفش، موج نو، آفتاب سرخ، زمانی که دزد بودم، دسته سیسیلیها، داستان یک پلیس، دو مرد در شهر، دایره سرخ..
بله؛ او، این سامورایی تنها و ساکت و مرموز، عشق به سینما را در من بیدار کرد؛
مدیونش هستم، همیشه، همیشه، همیشه..