آسانسوری بهسوی قتلگاه (۱۹۵۸) (۱) (۲)
Ascenseur pour l’échafaud (1958)
Elevator to the Gallows (1958)
امتیاز فیلم «آسانسوری بهسوی قتلگاه» از پنج ستاره: ****+ (چهار و نیم از پنج)
کارگردان: لویی مال (۳)
نویسنده: لویی مال / روژه نیمیه
بر اساس کتاب نوئل کالف
تهیهکننده: جین تویلیر
ژانر: نوآر (درام / جنایی / معمایی / پلیسی / عاشقانه)
محصول: فرانسه
مدت: ۹۰ دقیقه
“توجه فرمایید، با خواندن این مطلب، ممکن است داستان فیلم لو برود.”
آسانسوری بهسوی قتلگاه، اولین فیلم بلند لویی مال است. فیلمی که او در بیست و شش سالگی، استادانه ساخت و توانست خودش را بهعنوان فیلمسازی جدی، زیرک و خوشذوق، به سینمای فرانسه و جهان معرفی کند. فیلمسازی که نشان داد با نمای اول میتواند تاثیرگذار عمل کرده و بیننده را مشتاق دیدن فیلمش کند.
فیلم از روی چشمهای بسته و سپس صورت زیبای ژن مورو در نقش فلورانس کارالا آغاز میشود، چهرهی دلفریب، صدای سکسی و زنانه و پر از خواهش او و غمی که در صورت و نگاهش موج میزند، اعتراف به استیصال و سپس گفتن جملهی «دوستت دارم» و دوربینی که نرم از سوژه جدا میشود و لطافت و در عین حال مصمم بودن او را گوشزد میکند، هر مخاطبی را بیاختیار مجذوب کرده و او را برای نود دقیقه پای اولین فیلم لویی مال مینشاند.
آسانسوری بهسوی قتلگاه در زمرهی فیلمهای موج نو فرانسه قرار میگیرد و بیمقدمه و حاشیهسازی، از همان سکانس اول، داستان را کوبنده روایت و ماجرای اصلی را آشکار کرده و خبر از عشقی آتشین و پنهانی بین فلورانس و ژولیین تاورنیه (موریس رونه) میدهد تا مهارت مال در کوپاژ و دید خوب کارگردانی او از همین سکانس هویدا شود. لازم نیست اتفاق عجیب و غریبی رخ دهد، فقط دوربین از هر دو سوژه میکَند و ما برای شناخت بهتر بعد از اعتراف زن و مرد به عشق یکدیگر، آنها را از دورتر میبینیم، زنی در کیوسک تلفن و مردی در دفتر کار و سپس، بعد از اتمام تیتراژ، دوباره دوربین ما را به آن دو نزدیک کرده و تا حدودی قصد و نیتشان را برایمان آشکار میسازد. در این سکانس افکت خاصی وجود ندارد، حرکت دوربین نامتعارف نیست، دو بازیگر تقریبا سر جایشان ثابت ایستادهاند و آنچه که مهم مینماید، قرار داشتن دوربین در جای صحیح است و حرکت آرامش؛ همین سکانس کافیست تا همیشه به یاد داشته باشیم، دوربین فیلمهای لویی مال، ناطق است.
آسانسوری بهسوی قتلگاه، نمونهی یک نوآر خیلی خوب و دقیق است، فیلم همهی المانها و ویژگیهای سبکی نوآر را داراست چون: به شکست انجامیدن خواستهی مرد داستان و تن دادن او و بقیهی کاراکترها به جبر بعد از تقلای زیاد و بیثمر برای بهبود اوضاع، حکومت شب و تاریکی بر داستان، بارش باران، کنتراست بالای نور و پیش بردن درست عشق و دلدادگی و تعلیق و جنایت در بستر درام تا جاییکه بعد از تمام شدن فیلم حس نمیکنید تنها یک ساعت و نیم برای تماشای آن وقت گذاشتهاید، زیرا باتوجه به حجم اطلاعاتی که دریافت کردهاید و آنچه که دیدهاید فیلم بیشتر از نود دقیقه به نظر میرسد؛ فیلمی گیرا و جذاب و نه خستهکننده.
سناریوی این فیلم میتواند برای فیلمسازانی که علاقهی زیادی به افزودن گره و پیج و خم به قصهشان دارند مفید واقع شود، هر آنچه که در بیست دقیقهی اول اتفاق میافتد، داستان فلورانس و ژولیین و قتل و بیخردی و حسادت زوج جوانِ لویی (گئورگس پژولی) و ورونیک (یوری برتین) بدل به گرههای قصه میشوند، همهشان بهم ربط پیدا میکنند و در نهایت بهخوبی باز میشوند و این فیلم یک گرهگشایی عالی را بهنمایش میگذارد. نکته اینجاست که تمام این پیچیدگیها، در عین مرموز بودن ساده و راحت و قابل فهم بیان و نشان داده میشوند و اضافاتی که مخاطب را گیج کنند جایی در فیلم ندارند. هر آنچه در اولین ساخته بلند لویی مال دیده و هر چه شنیده میشود لازم بوده و همهی اینها در نهایت در بهم مرتبط میشوند. آز، طمع، حسد، خیانت، قتل و دروغ، همه و همه بیراهههایی هستند که منجبر به سقوط آدمی میگردند.
ماجراجویی دختر گلفروش و دوستپسرش که برای لذت آنی و تجربهی زندگی بهتر و متفاوت، دزدی کردند، گیر افتادن ژولیین در آسانسور و سرگشتگی فلورانس و پرسه زدن شبانهی او زیر باران از سکانسهای تماشایی فیلم است. فلورانس در کوچههای پاریس راه میرود و مخاطب را همراه باخودش وارد بخشی از زندگی شبانهی پاریس میکند. او به رابطهی خودش و ژولیین فکر میکند، میخواهد بفهمد چه اتفاقی افتاده که معشوقش، او را رها کرده، او مدام هر آنچه در سرش میگذرد را بیان میکند و به مرورِ آنچه که دیده میپردازد: دخترک گلفروش در ماشین ژولیین عزیزش. این افکار میخواهند فلورانس را دیوانه کنند و او در ظاهر آرام است، ژولیین در آسانسور گیر افتاده و راه گریزی ندارد و کف زمین دراز میکشد و زوج جوان هم درگیر قتل شدهاند و مفری ندارند، همهی این داستانها و هیجانات در هم تنیده شدهاند؛ ولی با خونسردی در فیلم جاری هستند و در نتیجه، فشاری مضاعف را به بیننده وارد میکنند و بر تعلیق میافزایند.
ژن مورو در نقش فلورانس میدرخشد، زیبایی منحصر بهفردش، غروری که دلفریبترش میکند، لوندی خاص او و در یک کلمه فِمه فتال بودنش باعث میشود به ژولیین حق دهیم دیوانهوار عاشق او شود و برای رسیدن به زن محبوبش، دست به قتل بزند؛ ولی یک اشتباه کوچک، یک فراموشکاری مرد عاشق، باعث شد تا همه چیز بهم بریزد و ژولیین در اتاقک آسانسور گیر بیفتد و فلورانس خیال کند معشوق بیوفاست. اتاقک آسانسور محیطی بسته و باتوجه به سقف کوتاهش خفه است و بهتنهایی تعلیق ایجاد میکند؛ ولی تعلیق اصلی و حفظ آن به گرفتن نماها و پیوستگی و تدوین سکانسهای مربوط به آسانسور باز میگردد. تلاش ژولیین برای رهایی از آن کابین کوچک در حالیکه ممکن است بمیرد و از کابل آسانسور آویزان میشود، درخشان و نفسگیر است و جدا از بازی خوب موریس رونه، تسلط مال بر صحنه و شناخت او از قدرت تدوین را هم آشکار میسازد.
آسانسوری به سوی قتلگاه درست مانند نقشهی ژولیین، بارها بررسی و سپس ساخته و اجرا شده؛ اما با این تفاوت که فیلم لویی مال برخلاف نقشهی ژولیین نقص ندارد و جزو یکی از نوآرهای خوب بهشمار میآید در حالیکه جلوهای تمیز و شیک از موج نوی فرانسه را هم ارائه میکند.
پینوشت:
۱) برای دریافت اطلاعات بیشتر در مورد فیلم «آسانسوری بهسوی قتلگاه» اینجا کلیک کنید.
۲) نامهای دیگر فیلم: «آسانسوری بهسوی سکوی اعدام» و «آسانسوری بهسوی چوبهی دار»
۳) برای خواندن در مورد فیلمهای دیگر «لویی مال» در همین سایت اینجا کلیک کنید.