گمیچی (۱۳۹۴) (۱) (۲)
کارگردان: مجید اسماعیلی پارسا
نویسنده: مجید اسماعیلی پارسا / امیرمحمد عبدی
تهیهکننده: جواد قلیزاده
ژانر: درام / اجتماعی
محصول: ایران
مدت: ۹۰ دقیقه
“توجه فرمایید، با خواندن این مطلب، ممکن است داستان فیلم لو برود.”
گمیچی فیلمی پر از نماد و غافلگیریست که حتی اگر به نمادها در آن توجه نشود، باز هم بیننده فیلمی پر از احساس و شور را به تماشا نشسته است. فیلمیست تشویق کننده بر همبستگی و باور به قدرت ایمان و امید.
فیلم سرابگونه آغاز میگردد درحالیکه تلاش یک نوجوان، سراب را میشکافد. حسن (مهدی مهاجری) حاضر است تا چند روز دیگر هم در این بیابان صبر کند بلکه بالاخره پدرش به خانه بازگردد. پدری که از غم خشک شدن و تبدیل به کویر شدن دریاچهی ارومیه، ترک خانه و کاشانه کرده.
برای بینندهای که بهتازگی شرایط دریاچه ارومیه را ندیده است، دیدن کشتیهای به خاک ِ خشک نشسته و اسکلههای متروک، شدیدا تکاندهنده است. او تاکنون فکر میکرده آنچه که میبیند در جنوب کشور و یا منطقهای کویری در حال وقوع است ـ لهجهی آذری بازیگران خیلی مشخص نیست و همین برگ برندهایست که فیلمساز برای به اشتباه انداختن مخاطب و سپس ضربه زدن به او، از آن بهدرستی استفاده کرده است. ـ اما در عین ناباوری متوجه میشود که این منطقهی خشک و سوزان، در حقیقت چشم ِ آبی گربهی ایران، دریاچهی ارومیه است که کم سو شده و خشکیده و زندگیها، شادیها، آرزوها و خوشبختیهای زیادی را هم همراه خود خشکانده است. حضور خانوادهی آبادانی هم در تصور اینکه داستان در جنوب اتفاق میافتد، بیتاثیر نیست.
فیلم مملو از نماد است. همهی ما میدانیم که مردم عزیز جنوب کشور، تجربهی تلخ ِ آوارگی را از دوران جنگ دارند و چه فداکاریها و بردباریهایی در آن دورهی سخت کردهاند؛ اینبار در زمان صلح، خانوادهای را میبینیم که اعضایش فداکارند و باز هم بنا به شغل پدر مجبور به مهاجرت شدهاند. اشارهای تلویحی به آنچه که سالها پیش برای مردم خطهی خوزستان اتفاق افتاد و نباید هرگز از یادها برود.
بحران آب در ایران بسیار جدیست و فیلم گمیچی هم با نشان دادن آنچه که بر سر دریاچهی ارومیه آمده ـ یک فاجعهی اسفبار زیست محیطی ـ به همه هشدار میدهد که اگر دلسوزی جمعی نباشد، بقیهی دریاچهها و رودهای ایران هم به همین مصیبت گرفتار خواهند شد. آنچه که حسن بر روی نقشهی ایران علامت گذاشته است و از دریاچهها و رودخانهها به سمت دریاچهی خشک شدهی ارومیه فلش کشیده است، نوعی استعاره است از طلب کمک و همیاری همهی ایرانیان. درست مانند آنچه ناجی انجام میدهد. او در عین یکدندگیاش، پسری مهربان و دوستی همراه است و حقیقتا نجاتدهندهی حسن از تنهایی و غربتیست که در آن گرفتار شده.
خشم حسن و ناجی از هم و درگیری مدامشان، تفاوت فرهنگ، کلکلهای ناجی و پدرش، مشکلات بین حسن و خانوادهاش، کشمکشهای دیگر قصه را تشکیل میدهند که هم بیننده را میخنداند و هم او را عمیقیا ناراحت میکند. درد دریاچهی ارومیه، درد ایران است و پیآمد آن هم افسردگی یک ملت را موجب میشود، نه فقط گروهی از هموطنانمان را. به همین علت است که پدر ناجی، جدا از درسی که موظف به تدریس آن در مدرسه است، درس همیاری و کمک را نیز به شاگردان کوچک میدهد و خودش هم پا به پای آنها به کمک حسن و ناجی میآید. عملی که معلم انجام میدهد، درسیست که همهی ما نیاز به فراگیری آن داریم. درد هر کدام از ما، باید درد دیگری باشد و برای ساخت وطن، باید دست در دست هم بگذاریم.
تقابل دو قوم ایرانی در فیلم، جالب توجه است، گرچه که زیاد روی تفاوتهای فرهنگی کار نشده؛ اما با همهی تفاوتها، یک همبستگی ِ قوی بین حسن و ناجی شکل میگیرد و درد حسن میشود درد و غم ناجی و آمال حسن میشود، خواست و آرزوی ناجی. رقص زیبای آذری و بندری بر روی عرشهی کشتی در حالیکه دو پرسوناژ فیلم ضد نور هستند، شاعرانه و دلفریب است. دقیقا اینجاست که چهره مهم نیست و بهطبع آن زبان و رنگ و قومیت هم اهمیت ندارد، بلکه مهم، ایرانی بودن است.
جدا از داستان زیبا و پرکشش، فیلمبرداری ماهرانه و باصلابت است. انتخاب زوایا، استفادهی حداکثری از زیبایی ِ منطقه که درد خشکسالی را هم بهخوبی مشخص میکند و در عین حال قابهایی بینظیر و شاعرانه را بر روی پردهی سینما به بیننده عرضه میدارد و در بعضی نماها به عمد، فیلمهای کابویی را یادآور میشود، بازیهای روان و باورپذیر دو نوجوان عزیز فیلم و موسیقی ِ لطیف ِ مسعود سخاوتدوست که در آن از صدای سوت کشتی استفاده کرده و به همهی ما یادآور میشود که شاید شنیده شدن صدای مجدد این سوتها، حسرتی بیش نباشد، فیلم گمیچی را به اثری قابل توجه و محترم بدل کرده است.
از اشکالات فیلم هم میتوان به نداشتن زیرنویس اشاره کرد. گاهی لهجهی بازیگران جنوب، کمی زیاد است و دیالوگها صددرصد مفهوم نیستند. افت و خیز و دعوا بین دو نوجوان زیاد است، مخصوصا در ابتدای آشناییشان. همین امر کمی فیلم را از مسیر و لحن اصلیاش منحرف میکند، گرچه که فیلم دوباره و به سلامت به مسیر اصلی باز میگردد. تدوین نتوانسته پابهپای نقاط قوت فیلم پیش برود و گاهی تقطیعها در سکانسهای ملودرام، زیادی سریع و صریح هستند.
آقای اسماعیلی پارسا، خیلی ظریف، با انتخاب بازیگران ِ اهل جنوب، مخاطب را غافلگیر میکند و او را تا روشن شدن برخی روابط خانوادگی، به اشتباه میاندازد.
شاعرانگی در فیلم هویداست که هویتی خاص به گمیچی بخشیده، مانند بادبان ِ رنگارنگ، کشتی ِ درحال نو نوار شدن روی خشکی که برای به حرکت درآمدن انتظار معجزه و طوفان نوح را میکشد، ناجی که سعی میکند به تخیلاتش مبنی بر پر آب کردن ِ دریاچه عینت ببخشد و در نهایت، زایش در میان کشتی و روی ارومیهی خشک شده، که امید را زنده میدارد.
گیمچی داستان اتحاد و همبستگی بین اقوام است، دربارهی اخوت و دوستیست بین ایرانیان است، دربارهی امید داشتن و دست از تلاش نکشیدن است درحالیکه توجه همه را به موضوع خشکسالی و بیآبی در کشورمان معطوف میکند.
و به قول شاهنشاه، داریوش بزرگ، امید است:
« اهورامزدا این کشور را بپاید از سپاه دشمن، از خشکسالی و از دروغ… »
پینوشت:
۱) برای دریافت اطلاعات بیشتر در مورد فیلم «گمیچی» اینجا کلیک کنید.
۲) گَمیچی یکی از روستاهای استان آذربایجان شرقیست. نام این روستا از دو کلمهی «گمی» به معنای کشتی و پسوند فاعلی «چی» ساخته شده است.