ما همه گناهکاریم (۱۳۸۹)
کارگردان: حسن ناظر
نویسنده: پیمان عباسی
تهیهکننده: محسن مسافرچی
ژانر: اجتماعی / درام / ملودرام
محصول: ایران
مدت: ۸۶ دقیقه
“توجه فرمایید، با خواندن این مطلب، ممکن است داستان فیلم لو برود.”
فیلم ما همه گناهکاریم پس از شش سال بر روی پردههای سینمای کشورمان رفتهاست. فیلمی که متاسفانه نتوانسته فرم را حفظ کند و محتوایش هم پر از شعار و کلیشه است.
فیلم در دادگاه آغاز میشود. حَکَمی که برای اثبات ِ جرم ِ شخصیت اول داستان برپا شدهاست. فرهاد طاهری (امیر آقایی) قاتل و دیبا شاهانی (نیوشا ضیغمی) مقتول.
بقیه قصه در فلاشبک روایت میشود. داستان یک خانواده معمولی و تحصیل کرده که با مشکلات مالی دست و پنجه نرم میکنند و بیماری تنها دخترشان نهال (رایا رحیمی) هم به مشکلاتشان اضافه شدهاست.
فرهاد در منزل، فیلمها و سریالهای روز و پرطرفدار را دانلود، ترجمه و بر روی سیدی با زیرنویس فارسی رایت میکند. همه قشر مشتری دارد. برای کسب درآمد شدیدا تلاش میکند و سرش بهخاطر کیفیت کارش شلوغ است.
در همان دقایق ابتدایی، زمانی که یکی از مشتریهای خانم برای فرهاد دلبری میکند، سگرمههای او در هم میرود و مخاطب او را مردی نجیب مییابد. این نجابت با تدریس خصوصی به دیبای کازینودار و جسور و جذاب، آن هم در شب و تنها در خانه آن زن، تناقضی آشکار در شخصیتپردازی کاراکتر امیر ایجاد کردهاست. تدریس خصوصی زبان که سارا (الهام حمیدی) همسر فرهاد هم از آن مطلع است؛ ولی فرهاد ترجیح میدهد پنهانی با شاگردش صحبت کند و اجازه ندهد سارا متوجه قرار درسی! آنها شود. واقعا رابطه فرهاد و دیبا چیست؟ معلم-شاگردی؟ بیشتر بهنظر میرسد فرهاد، دیبا را با دست پس میزند و با پا پیش میکشد، چون هدف دیبا مشخص است و فرهاد نمیتواند بگوید متوجه آن نشده.
دیبا هم زنی عصبی و با مشکلات روحی-روانی مینماید که از دست همسر سابقش داریوش در امان نیست و بهدنبال یک بادیگارد برای محافظت از خودش و قمارخانهاش میگردد. چه کسی بهتر از فرهاد که تدریس خصوصی زبان میکند، باشگاه ورزشی میرود، متاهل است، پخش کننده فیلم است و خلاصه همه چیز هست جز بادیگارد. کاملا مشخص است که دیبا غرض دارد و عاشق فرهاد شده.
در فیلم ما همه گناهکاریم بارها و بارها عبارت خریدن فرهاد را از زبان دیبا و خود ِ فرهاد میشنویم. آنقدر خریدن این مرد ِ زن و بچهدار تکرار میشود که دیگر آن ضربهای که باید را به مخاطب نمیزند و یک جورهایی حوصله سر بر میشود. فرهاد تصمیم میگیرد رابطهاش را با دیبا قطع کند که بیماری دخترش و هزینه صد میلیونی عمل او و نه شنیدن از تمام دور و بریها و مشتریانش برای قرض دادن پول، او را وادار میکند دوباره به سراغ دیبا برود. دیبا پول را به فرهاد میدهد و در عوضش با او ازدواج میکند.
دیبا بد ِ قصهست، سارا خوبش، فرهاد هم زشتش. نهال فرشته کوچولوست و دراین مثلث رویارویی پاکی و پلیدی جا نمیگیرد. شادی از عمل موفقیتآمیز نهال، زیاد طول نمیکشد. بیماری کودک دوباره برمیگردد و اینبار بدتر از قبل. سارا فکر میکند تمام این مشکلات نتیجه خوردن نان حرام است، چرا که فرهاد فیلمهای خارجی را پخش میکند. نویسنده محترم فیلمنامه شاید اگر میگفتند هر چه سنگ است جلوی پای لنگ است بهتر بود، زیرا اکثر دوستداران هنر هفتم حداقل یکبار فیلمهای سینمایی دیگر کشورها را به همین روش دیدهاند و از آنجایی که هنرمندان از هم و هنر همدیگر الهام میگیرند، لذا همین فیلمهای کشورهای دیگر بر سینمای ما هم اثر گذاشته و سینمای ما بر آنها. خلاصه هنر فیلمسازی ما هم تا حدودی مرهون همین فیلمها، پخشکنندههایشان و تعامل آثار هنرمندان با هم است، باری.
دو ملودرام صحبت فرهاد با نهال قبل از جراحی و سپس زدن موهای دخترک در بیمارستان، میتوانست اثری بهمراتب قویتر را با دیالوگهای کمتر و میزانسنی بهتر روی مخاطب بگذارد، گرچه این دو سکانس کم تاثیر هم نبودند.
فیلمنامه ما همه گناهکاریم متاسفانه فیلمنامهای ضعیف، پر اشکال و گسسته است که به هیچوجه نتوانسته سوژه و کاراکترها را بپروراند. از حرف زدن در مورد به کما رفتن و بیماری نهال جلوی رویش گرفته تا یک مرتبه و بدون پیشزمینهای قوی و کار شده از درامی اجتماعی به وسط ماجرای هولناک ِ همسر سابق ِ روانی و درصدد انتقام پریدن، آن هم با بازیهای کلیشهای و خستهکننده.
حالا که دیبا از تهدیدهای داریوش ترسیده، فرهاد را مجبور میکند با او به جزیره کیش برود تا مثلا آبها از آسیاب بیفتد. زمانی که فرهاد به تهران باز میگردد، متوجه از دست رفتن دخترش میشود و خشمگین از دیبا، بهسراغ او میرود. این که چطور فرهاد از پدری مسئول بهچنین فردی تبدیل شده پیشکش، چرا عوض خودش، دیبا را مقصر میداند؟ اینها همه بهکنار، سارا آدرس منزل جدید دیبا را از کجا آورده و به کمین نشسته؟ آیا فرهاد را تعقیب کرده؟ بسیار خب، سارا چطور به کارآگاهی زبده تبدیل شد که همه چیز را در مورد دیبا و داریوش و باخت در قمار و… بیشتر از پلیس میداند؟ (اگر پلیس میدانست این مسائل حتما در دادگاه مطرح میشد و فرهاد هم متوجه آنها میشد) البته از پلیسهایی که مظنونی به سادگی در ترافیک از دستشان در میرود در حالیکه آنها اصلا تمایلی به ایست دادنی جدی و حداقل یک شلیک هوایی ندارند، بعید نیست که از خانم مارپل داستان چندین و چند قدم عقبتر بمانند.
تمامی اتفاقات فیلم بیش از آن که ضربه بزند، مخاطب را از این همه ماجراهای دور از ذهن بهتزده میکند. پایان داستان باز است و مخاطب خودش باید حدس بزند که فرهاد برای قتل مجرم شناخته میشود یا سارا قتل را گردن میگیرد. مخاطبی که مانند جماعت مهمانهای ِ تولد ِ فرهاد در فیلم سرگردان است و بدون احتساب رفتوآمد و ترافیک و… یک ساعت و نیم از زمانش را از دست دادهاست.