دختر (۱۳۹۴)
کارگردان و تهیهکننده: رضا میرکریمی
نویسنده: مهران کاشانی
ژانر: اجتماعی / درام
محصول: ایران
مدت: ۱۰۰ دقیقه
“توجه فرمایید، با خواندن این مطلب، ممکن است داستان فیلم لو برود.”
یک موضوع ساده، روزمره و معمولی که همه ما یا تجربهاش کردهایم یا با مورد مشابهاش برخورد داشتهایم، چه جذابیتی میتواند داشته باشد؟ چقدر ممکن است راجعبه روزمرگیها فکر کنیم، با دیگران حرف بزنیم یا به درد دلشان گوش کنیم و حوصلهمان سر نرود؟ این موضوع ساده، میتواند سوژه یک اثر هنری باشد و آنقدر خوب از آب دربیآید که مخاطبِ آن اثر، تحت تاثیر قرار گیرد؟ با شخصیتها همزاد پنداری کند، در داستان فرو رود، روی آن تأمل کند و به جنبههای دیگری از موضوع پی ببرد و متوجه گذر زمان نشود؟ بله و هنر در سینمای پیشرو، اینچنین تعریف میشود.
احمد عزیزی (فرهاد اصلانی)، سرپرست بخش تعمیرات و نگهداری پالایشگاه آبادان، یک کارمند مسئول و وظیفهشناس است که خود را وقف کارش کرده و به علت حجم کاری، نمیتواند زمان زیادی را برای خانوادهاش اختصاص دهد؛ ولی بر خلاف ظاهر جدی و خشنش، عشق و علاقهای عمیق به آنها دارد و از همه بیشتر به دختر کوچکش، ستاره (ماهور الوند) علاقهمند است. دختری که از لحاظ اخلاق و رفتار، شبیه عمهاش (مریلا زارعی) است. عمهای که در جوانی مرتکب اشتباهی غیرقابل بخشش از نظر برادرش احمد شده و با مرد رویاهایش محسن (قربان نجفی)، فرار کرده است. حالا خانوادهی احمد درگیر مراسم خواستگاری دختر دیگرش سمیراست که ستاره بدون اطلاع، آبادان را به قصد شرکت در مهمانی دوستش پونه که عازم خارج از کشور است، ترک میکند و قصد دارد عصر با هواپیما به شهرش بازگردد که پرواز کنسل میشود. احمد متوجه غیبت ستاره شده و برای بازگرداندن فرزندش به خانه، شبانه، راهی تهران میشود.
هنرِ میرکریمی، تبدیل موضوع های ساده و به نظر پیشپا افتاده، به فیلمهایی جذاب است و دختر هم یکی از همین فیلمهاست. فیلمی پر از مقایسه: هوای خاکآلود آبادان و دود شهر تهران، خانهی احمد با باغچهای که در آن هوایِ خاکی و دلگیر، باز هم چشمنواز و زیباست و منزل پدر پونه (شاهرخ فروتنیان) در آسمان خراش خشن، فضای آرام و دوستداشتنی آبادان در برابر شلوغی و تنش تهران، خانهی اعیانی در بالا شهر پایتخت و خانهی فرزانه در جنوب آن، تقابل اندیشهی پدر و دختر، قیاس دو پدرِ عاشقِ فرزند که هر کدام به روش خود عشقشان را ابراز میکنند، تفاوتهای ستاره و فرزانه در عین شباهتهایشان و دودکش بخاری تمیز و کثیف که یادآور پاکی و ناپاکی، خوبی و بدی، زیبایی و زشتیست.
فیلم با دورهمی ستاره و دوستانش در کافیشاپ آغاز میشود و آنچه که از زبان این جوانان میشنویم، توصیف زندگی امروزمان است در جامعهای که گوناگونی و تنوع زیاد افکار و فرهنگها را داراست. فضای مات و شلوغ کافیشاپ، در ابتدای فیلم، سردرگمی این روزهاست، نه تنها برای جوانان بلکه خیلی از مردم کشورمان، همین مردمی که با همهی تفاوتها، همیشه نوستالژی بهشان حسی خوب داده و همدلشان کرده و در فیلم دختر هم نوستالژی، همان نقطهی پیوند آدمیان و برانگیختن محبت بین اعضای خانوادهست؛ آباژور موزیکال و عکسهای قدیمی، یادآور دوران خوب کنار هم بودنست و دخترِ فرزانه، این کوچولوی شیرین و زیبا هم برای احمد، یادآور کودکی و پاکی ستاره است، یادآور زمانی که پدرش با او دوست بوده؛ ولی در نوجوانی ستاره، برای حفاظت از او، کنترل سختگیرانه را جایگزین رفاقت با دخترش کرده است.
هموطنان جنوبیمان، به گونهای دیگر در این فیلم معرفی شدند. اینان تنها مردم خوشصحبت و خونگرم، خوشتیپ با صندلهای زیبا و عینک ریبن و فوتبال دوستمان نیستند؛ این مردم شریف، همانهایی هستند که در هشت سال جنگ تحمیلی مدافعان کشورمان بودند. افرادی سختکوش و مهربان که به قول احمد عزیزی در دمای ۷۰ درجه هم کار میکنند و این بار ریزگردها، بیرحمانه به زندگی و جانشان حملهور شدهاند. مردمی دوستداشتنی که همواره حامی ایران و ایرانیاند؛ چه در دوران جنگ، چه در دوران تحریم و چه پس از آن که خوشبختانه در این فیلم هم لهجههای بازیگران درست و به دور از ادا درآوردن است و هم رنگ پوستشان طبیعیست.
موسیقی تاثیرگذار و دلنشین فیلم اثر محمدرضا علیقلی در کنار موضوع کلی و لانگشاتها و هلیشاتها از روز و شب آبادان، پالایشگاه، جاده و.. معنایی خاص پیدا میکند و هوس سفر به جنوب را حتا در این زمان که مردم غیور آن خطه با ریزگردها و گرما دست و پنجه نرم میکنند، به سر آدم میاندازد.
فرهاد اصلانی و مریلا زارعی بازیهای درخشانی را در فیلم دختر از خود به جا گذاشتهاند و از فیلمهای قبلیشان، کوچهی بینام برای اصلانی و بادیگارد برای زارعی به مراتب بهتر ظاهر شدهاند؛ اما ماهور الوند، اولین تجربه سینماییاش را با هنرمندی تمام پشت سر گذاشته و با توجه به استعداد ذاتی و زیباییاش، مطمئنن به زودی بدل به یکی از چهرههای مطرح سینمای ایران خواهد شد.
در پایان، به نظر میرسد احمد، ستاره و فرزانه را بخشیده و در مورد رفتار گذشتهاش با آنها پشیمان است و با زبان بیزبانی، خواهر را به شهرش دعوت میکند:
“قلیه میخوای، بیا آبادان”.
اما اوج احساسی فیلم میرسد به سکانس پایانی که احمد به خاطرِ خواهرش روی پشتبام میرود تا دودکش بخاری را عوض کند و اینبار در هوا، نه خاک است و نه دود بلکه برف است و سفیدی و زیبایی و پاکی و برای احمد وقت دعا، توبه و شکرگزاری.
پینوشت:
۱) برای دریافت اطلاعات بیشتر در مورد فیلم «دختر» اینجا کلیک کنید.
ِ ِ ِ ِ ِ ِ ِ ِ ِ ِ ِ ِ ِ ِ ِ ِ ِ ِ