آهواره (۱۳۹۷) (۱)
“توجه فرمایید، با خواندن این مطلب، ممکن است قصهی تئاتر لو برود.”
وقتی پای احسان گودرزی در مدیوم سینما و تئاتر در میان باشد، تقریبا مشخص است که باید انتظار چه چیزی را داشت.
جنگ و صلح، مرد و زن، عشق و نفرت، عظمت روح و تمنای بدن.
گودرزی با نگاه عمیق، تخیل قوی و احساس لطیفش، این مفاهیم را هر بار به گونهای نو با هم پیوند میدهد، حقیقت و افسانه را کمی جنونآمیز درمیآمیزد و مهارتش در قصهگوی و بیرون کشیدن زیبایی از دل پلشتی را هویدا میسازد.
در تئاتر آهواره هم او به همین ترتیب پیش میرود و بیشتر بهعنوان نمایشنامهنویس میدرخشد تا کارگردان.
بیان شیوا و سلیس بازیگران به مراتب بهتر از بازیایست که ارائه میکنند. حرکات بدنی زیاد نیست و میمیک صورتها بهندرت تغییر میکند، مگر صورت نگار جواهریان، و این امر برای تئاتری که صحنهاش به مینیمالترین فرم طراحی شده، نقطهی قوت بهشمار نمیآید، حتی اگر کارگردان میخواسته استیصال و ناگزیری را القا کند.
اگر کمی هم بیرحمانه به کاراکترها نگاه شود، نقش مرجان روی زنی چون الهام کردا که بهنوعی نماد استقلال و خودمختاریست، درست چفت نشده.
در برابر، طراحی نور، جور طراحی صحنه را کشیده و بهعنوان کاراکتری مستقل و قوی عمل میکند و نفوذ کلام بازیگران را دو صد میسازد.
گودرزی اما متواضعانه به تخیل مخاطب اعتقاد و ایمان دارد و زمینه را برای بسط تصورات او، مساعد ساخته. او از ابتدا، تماشاگر را درگیر و جزئی از آهواره میکند؛ آهواره که هم از “دوزخِ” سارتر وام دارد، هم از “بادبادکباز” و هم از “سیاوشخوانی”؛ نمایشی که در کنار یادآوری زیباییهای زندگی، یادمان میآورد حتی مردهی ما زمینیان، مدام در پی کشتار و فرار، در پی جنگ و صلح است..
پینوشت:
۱) برای دریافت اطلاعات بیشتر در مورد تئاتر «آهواره» اینجا کلیک کنید.